May 11
"داستان یک انسان واقعی"
اولین کتاب گروهی بچه های داستان، مزین به نام سردار عزیز، حاج قاسم سلیمانی.
با آموزش و راهنمایی های خالصانه استاد میثم محمدی
#داستان_یک_انسان_واقعی
#بچه_های_داستان
#_پاییز_۱۴۰۰
#_شیراز
*غیرعادی*
نور ملایم بعداز ظهر آبان ماه از پنجره ی بزرگ کلاس افتاده بود روی عکس سردار. استاد، داستانک را روی تخته نوشت، روی صندلی نشست و گفت:
"حالا درستش کنید "
خانم قوامی فر مداد را گوشه ی لبش گذاشت و گفت :
"اگه دیالوگ داشت بهتر بود"
خانم روستا به سمتش برگشت و جواب داد :
"آخه موقع کندن قبر خودش تنها بوده" آقای شریفی تند توی دفترچه اش چیزی نوشت و سرش را بالا آورد :
"خب با خودش حرف بزنه. مثلا موقع خراب شدن قبر واکنش خودشو با یه جمله نشون بده "
خانم مردانی سرش را بالا و پایین برد :
" بله روش خوبیه دیالوگ قضیه رو واضح تر می کنه "
استاد به آقای محمدی نگاه کرد:
" استاد رسول، نظرت چیه ؟ "
-" خب ... شاید بشه از تخیل استفاده کرد مثلا شهدای کناریش رو ببینه که اومدن کمکش یا حتی سردار و ابومهدی"
خانم بشاورز گفت :
"اینجوری خیلی دیگه تخیلی میشه"
استاد نگاهش کرد:
"استقلالیا نمی تونن نظر بدن"
همه خندیدند.
: "شوخی کردم خانم بشاورز ... راست میگه رسول، تخیلش زیاد میشه"
همه متفکرانه به تخته خیره شدند.
:" خانم هاشمی شما نظری ندارین؟ "
هاشمی دفترش را کنار گذاشت:
" من میگم همون موقع یه حرفی بزنه. فقط گریه ی خالی نباشه "
استاد بلند شد و خطی زیر یک جمله کشید:
"نظرت چیه خانم روستا؟"
روستا ریشه ی شال طوسی اش را دور انگشتش چرخاند و پاسخ داد:
"نمی دونم. واقعا اون لحظه خیلی خاص و عجیبه. تصورشم سخته"
خانم اشرفی چادرش را جلوتر کشید و گفت :
"میشه یه صدای نوحه بیاد قبلش تا فضا آماده بشه"
استاد به آقای رحیمی نگاه کرد :
"محمدجواد بازم رمان می نویسی؟ از اثرات نامزدیه ها . نظرتو بگو"
رحیمی با خنده نگاهی به تخته انداخت:
"باید یه خرده هیجان داستان بیشتر بشه. الان رفتار شخصیت خیلی طبیعی نیست"
استاد میثم محمدی خط آخر را پاک کرد و گفت:
"خانم روستا فهمیدی چی شد؟ واکنش شخصیت باید متناسب با فضا و شرایط باشه... این یه اتفاق عادی نیست که زمان درست کردن مزار شهید مدافع حرم ناگهان قبر شهید دفاع مقدس خراب بشه و پیکرش کاملا سالم مونده باشه، حتی کفنش"
طیبه روستا
#داستان_یک_انسان_واقعی