#اینجا_رودخانه_ای_جاریست
#میثم_محمدی
#روایتی ساده و دلنشین از اردوی گروه جهادی نادیان در روستای مظفری
#بچه_های_داستان
دُردانه
- " مادر دار قالی اش را نگاه کرد و آهی کشید :
درس بخون ننه، شاید راحت تر از ما یه لقمه نون حلال نصیبت شد. "
ریحانه، متنش را خواند.
نویسنده ی جهادی برایش دست زد:
" آفرین! با این سن کم خیلی خوب نوشتی. " . . .
بچه های جهادی شبِ داستان داشتند. دکتر ریحانه صبوری آخرین داستانِ کتابِ جدیدش را خواند. استاد محمدی آفرین گفت و لوح تقدیر را دستش داد.
طیبه روستا
#دومین کارگاه بچه های داستان
#زمستان_۱۴۰۰
#کارگاه_داستانک_جهادی
#گروه_جهادی_نادیان
#بچه_های_داستان
تیتریک
خروس خوان صبح، جارو به دست کنار در خانهشان ایستاده بود. گهگاهی سری به آسمان بلند میکرد و چیزی به زن همسایه میگفت. دختر را که نزدیک خود احساس کرد، با غیظ حرفش را پیش گرفت:
"بارون برای ما زجره برای بقیه یه شعر عاشقونه"
_"واقعا زجره، آب چاه که بالا میزنه، حیاط میشه پر از نجسی"
اهالی کوچه کم کم بیدار شدند. دختر میهمان مشترک خانهها بود، شرح ماجرایشان را که شنید.
" زندگی روی آب با بوی تعفن فاضلاب" تیتر یک گزارشش شد.
سمیرا مردانی
#کارگاه_داستانک_جهادی
#بچه_های_داستان
#گروه_جهادی_نادیان
#میثم_محمدی
ستاره ها
از بین مزار شهدای گمنام گذشت و وارد حسینیه شد. دختربچه ای با لباس های گشاد و ناهمرنگ به طرفش آمد و دستش را گرم گرفت. انگار که منتظرش باشد.
-سلام خاله اسمت چیه؟
زن به چشمان مشتاقش لبخندی زد: اسم من مینا، اسم تو چیه عزیزم؟
گفت "ستاره" و خودش را توی آغوشش انداخت. مینا ناباورانه دست هایش را دور شانه هایش حلقه کرد و به دوستانش که در تکاپوی آماده کردن وسایل نقاشی و هدیه ها بودند سلام کرد. پسرها بی توجه به اطراف، در صف نه چندان مرتبی نشسته بودند منتظر مسابقه. هرازگاهی یکی دوتایشان شیطنتی می کردند و نظم بی نظمشان را به هم می زدند. دخترهای قد و نیم قد مثل مسافری تازه برگشته به استقبالش آمدند. ستاره برگشت، دست دختری که دورتر ایستاده بود و زیرچشمی نگاهشان می کرد را کشید و گفت: این صفیه اس، بغلش می کنی خاله؟
لبخندی مهمان صورت کشیده و شرمگینش کرد. صفیه خودش را آرام بین دست هایش جا داد...
مسابقه که تمام شد، بچه های جهادی؛ کتاب، خوراکی و عیدی های عید غدیر را بین شان تقسیم کردند.
مینا آن جمعه بین خنده ها، ترس ها، گیس های پریشان، انگشت های کبره بسته، جارو و کیسه های وصله دار بچه های کار گم شده بود.
طیبه روستا
#گروه_جهادی_نادیان
✳️روایتی کوتاه از برنامه صبح جمعه های گروه جهادی نادیان، به همت خانم اشرفی در گلزارشهدا که تلاش دارند ساعاتی کوتاه بچه های کار را به دنیای شاد و بی دغدغه ی کودکی بازگردانند. جمعه گذشته ۱۴۰۱/۴/۳۱ اولین تجربه حضور بنده بود بین بچه هایی که دلشان فقط محبت و آرامش و سرگرمی کودکانه می خواست. پیشنهاد می کنم این لحظات لذت بخش جمعه های دوست داشتنی و کمک کردن را از دست ندهید.
#گروه_جهادی_نادیان
#بچه_های_کار
#جمعه_های_دوست_داشتنی
#بچه_های_داستان
اینجا باران می بارد
اولین مجموعه داستانک جهادی گروه جهادی نادیان
میثم محمدی سرپرست نویسندگان این کتاب نوانتشار در گفتگو با خبرنگار مهر گفت: این کتاب، مجموعه ایست از داستانک های جهادی، برگرفته از خاطرات وروایات گروه جهادی نادیان که به قلم گروهی از جهادیهای اهل قلم نگاشته شده است.
وی که پیش از این با نوشتن از بانوی شهید مدافع سلامت شیراز در کتاب پروانگی گوشهای از فتوحات کرونا را روایت کرده بود، تصریح کرد: تیم نویسندگان این کتاب، جهادگرانی هستند که خود را مکلف به انعکاس هنری فعالیتهای جهادی دیدند. آنها تجربه زیسته خود را طی حدود دوسال آموزش مستمر در کارگاه داستانک نویسی به رشته تحریر درآورده و آنچه از زیباییهای این خدمت دیدهاند را به زبان شیرین داستانک ماندگار کردهاند.
این نویسنده خوش ذوق که سرپرستی این جمع جهادی اهل قلم را به عهده دارد خاطر نشان کرد: «اینجاباران می بارد» توسط انتشارات عصرصادق به چاپ رسیده و به زودی در پاتوق کتاب شیراز در دسترس علاقمندان قرار میگیرد.
این کتاب دومین محصول هنری گروه جهادی نادیان است که بیش ازیک دهه در مناطق هدف شیراز و روستاهای استان فارس بصورت داوطلبانه در عرصههای مختلف فرهنگی، درمانی، عمرانی و مشاوره وپژوهشی به مردم خدمت رسانی میکنند.
وی که پس از کارنامه درخشانش در حوزه تاریخ شفاهی و ادبیات پایداری به آموزش و نوشتن درباره فعالیتهای جهادی گرایش داشته، در خصوص روند تولید این اثر توضیح داد: در ابتدای آشنایی با گروه نادیان یک مجموعه خاطراتی با بیش از صد خاطره جهادی در اختیار من قرار دادند که با الهام از این خاطرات داستان بنویسم. تعدادی از آن خاطرات را خواندم و مشتاق شدم که خودم یک سفر با آنها همراه شوم.
بعد از آن تجربه شیرین، روایت آن اردوی چند روزه را نوشتم و به دوستان جهادی پیشنهاد دادم که بصورت هفتگی در کارگاه داستان نویسی جمع شویم و خود جهادیها خاطراتشان را داستانک کنند. بعد از استقبال خوب مخاطبین از کتاب اینجا رودخانهای جاریست تعدادی از جهادیها که علاقمند به نوشتن بودند همت کردند و خاطرات خود و همسنگران جهادیشان را هنرمندانه ثبت و ضبط کردند.
محمدی ادامه داد: خوشبختانه این مدل تولید محصول هنری به شیوه آموزش محور که پیش از این در کتاب «داستان یک انسان واقعی» تجربه کردیم نیز مورد توجه نهادهای فرهنگی قرارگرفته و مسیرجدیدی در عرصه تولیدات هنری شاهد بودیم.
به گزارش مهر، کتاب اینجا باران میبارد با طراحی جالب توجهی در ۱۰۴ صفحه توسط نشر عصر صادق در آبان ماه ۱۴۰۱ همزمان با هفته گرامیداشت کتاب و کتابخوانی به چاپ رسیده است.
کد خبر 5632919
#داستانک
#اینجا_باران_میبارد
#بچه_های_داستان
#میثم_محمدی
#گروه_جهادی_نادیان
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کنار بچه های جهادی تنها جاییه که
می تونی بهشت واقعی رو ببینی؛
می تونی خودِ خودت باشی؛
می تونی مهربون ترین آدم دنیا باشی بدون اینکه برچسب ساده بودن یا هر چیز دیگه ای بخوری...
تو اردوهای جهادی معجزه هایی می بینی که باورت نمیشه،
خانم بارداری که چله زمستون برای کمک به یه روستای دور افتاده اومده، معلم، پزشک، دانشجو،کارمند و هر قشری که فکر کنی ...
هم ته دلت یه شادی عمیق حس می کنی هم بغضت می گیره از دیدن اون همه محرومیت و این همه فداکاری و مهربونی ...
و حالا قصه های اون بهشت نوشته شده تا همه مردم از خوندن کتاب " اینجا باران می بارد" لذت ببرند و عضوی از خانواده بزرگ جهادی باشند.
#اینجا_باران_میبارد
#بچه_های_داستان
#میثم_محمدی
#نادیان
بسم الله النور
رونمایی از اولین مجموعه داستانک جهادی به قلم گروهی از نویسندگان به سرپرستی استاد میثم محمدی
#اینجا_باران_میبارد
#بچه_های_داستان
#میثم_محمدی
#نادیان
#آذر_۱۴۰۱
مراسم رونمایی "اینجا باران می بارد" با حضور هنرمندان، جهادگران و مسوولین
#اینجا_باران_میبارد
#بچه_های_داستان
#میثم_محمدی
#نادیان
#بیست و هشتم آذرماه_1401
به گزارش خبرنگار مهر، در آئینی که ظهر دوشنبه به همت حوزه هنری استان فارس برگزار شد سارا عرفانی نویسنده جوان کشور، خالق آثاری چون «لبخند مسیح» که رتبه اول جشنواره سراسری بانوی فرهنگ در سال ۸۵ به ارمغان آورد و کتاب «پنجشنبه فیروزهای» که اثر برگزیده جایزه شهید غنیپور در سال ۹۴ شد، در اولین برنامه سفرش به شیراز مهمان بیمارستان شهید رجایی شد و رمان ایمان مریم که حول زندگی و خاطرات پرستار شهید مریم رحیمی توسط بیژن کیا نگاشته شده، نقد کرد.
#ایمان_مریم
#بیژن_کیا
#شهید_مریم_رحیمی
#سارا_عرفانی
#دی_ماه ۱۴۰۱
هدایت شده از اینجا باران میبارد
مشروح گفتگوی میثم محمدی نویسنده جهادی شیراز درباره روند تولید "اینجا باران میبارد" در لینک زیر میخوانید:
https://www.mehrnews.com/news/5632919/
✅📚تازه ترین اخبار کتاب نوانتشار جهادی در کانال اینجا باران میبارد
https://eitaa.com/dastanenadiyan
.
هدایت شده از اینجا باران میبارد
این زخمها واقعیست!
وقتی "اینجا باران میبارد" رو تورق کردید و به داستانک "خواب و بیدار" رسیدید، شاید زخم یک هم وطن خواب رو از چشمان شما هم بگیره؛
اون وقت بهترین درمان اینه که مرهم پیدا کنیم.
چجوری می تونیم مرهم زخمهای هم باشیم؟
✅📚بزودی اینجا باران میبارد
https://eitaa.com/dastanenadiyan
هدایت شده از اینجا باران میبارد
این پنجرههای جذاب که هم آیینه هستن هم جاکلیدی دست سازهی مربی گرامی طرح بلوط هستن که برای تقدیر از اساتید هنرمند جهادی آقای محمدی و آقای کیا با الهام از طرح جلد کتاب نوانتشارمون ساخته شدن و در واپسین لحظات از کارگاه به مراسم رونمایی رسیدن
آقای کیا زودتر مراسم رو ترک کردن که به جلسه بعدی برسن به همین خاطر هردو به آقای محمدی تقدیم شد که به آقای کیا هم برسونن
بنظرتون هرکسی نگاهش این آیینه ها بیفته چندتا از داستانک های کتاب توگوشش تکرار میشه؟
📚 اینجا باران میبارد
https://eitaa.com/dastanenadiyan
هدایت شده از اینجا باران میبارد
کاش همهجا باران ببارد
کتاب را باز میکنم و میروم در کوچه پس کوچههای داستان.
میثم محمدی پیرزن را نشانم میدهد و میگوید:اسمش ننه قاسم است.دکتر جهادی کودکان روستا را معاینه میکند و ننه قاسم همان جا که نشسته لالایی می خواند برای پسرشهیدش.
چند صفحه آن طرف تر نجمه اشرفی نان گرم محلی را نشانم میدهد. به سرم میزند من هم همراه جهادیها نان بخرم ازآن دخترک دوستداشتنی تا پول خرید لباس عیدش جور شود .
نگار دهقانی هم از انتظار ننه رحمان میگوید و از دلتنگیاش و من بغض میکنم از اینهمه روزهای فراق که قلب پیرزن را خراش میدهد و خراش.
اینها همه ماجرا نیست که اگر غم دارد این کتاب امید هم دارد. طیبه روستا مینویسد از پسر بچهای بنام پوریا که با کمک جهادیها نجاری یاد میگیرد و نخستین حقوقش را مزه مزه میکند تا به مادرش بگوید دیگر لازم نیست سختی بکشد. حالا کاممان شیرین میشود از مهارت چوبتراشی.
البته گاه داستانها چنان موجز و کمحرف میشوند که برای درک بهترشان باید چند باره بخوانیشان و من هول برم می دارد که نکند این ایجاز نتواند اعجاز کند برای درک و فهم عمیق داستانها و داستانکها.
گاه فضا آن رنگ و بویی که باید میداشت نداشت، دلم می خواست نویسنده چنان فضا را ترسیم میکرد که من خواننده هم بتوانم در خارستان قدم بزنم. خارها را بچینم. همه را در دیگ بجوشانم و عرق خار شتر را برای روستاییان به یادگار بگذارم و بروم .
اما در یک کلام کتاب را یک نفس سرکشیدم. خوش طعم بود. امیدم همه این است که این خیزش ادبی استمرار پیدا کند و نه تنها اینجا که در همه جای سرزمین عزیزم باران ببارد.
خداقوت
کیا
بسم ربّ بی سرها
سربلند
با کش موهای خرگوشی اش که روی موهایش بسته بود، بازی کرد و گفت:"مامان یعنی تو قبر نیست؟! یعنی نیکا دیگه باباجون نداره؟!"
زن به اطرافش نگاهی انداخت، چادرش را روی سرش مرتب کرد و جواب داد:"هیس، یواش تر، نیکا می شنوه ناراحت میشه."
دختر توی جمعیت به سمت مادر برگشت و پرسید:"مامان یه چیزی! یعنی سر نداره بابابزرگ نیکا...؟!"
_"مامان کی بهت گفته؟ "
دختر که چادرش را محکم گرفته بود، کمی بین جمعیت هل خورد و با صدای بلند گفت:" باباجون... گفت بابابزرگ نیکا مثل امام حسین(ع) سر نداره... "
میثم محمدی
قلم نوشت
مرد گوشه ای از باغ روی کنده ای که سال ها قبل درخت کهنسالش شکست به مهمانی شب تاب ها نشسته بود. رد نورهای موج دارشان توی آن تاریکی غزلی بود برای خودش. از دست های آرام مادر که انگشتان کوچکش را گرفته بود برای نوشتن، می بردش تا دست های پرشور استاد که به او مشق زندگی می داد. کتابخانه کوچکش از پشت پنجره پیدا بود. نسبتی داشت با درخت کهنسال؛ با همان عطر ناب که تمام نمی شد. هر صبح از شامه اش می چر خید توی تمام زندگیش، در خوابش، شب بیداری اش، نوشتنش، خواندنش...
خش خشی از دنیای نورها دزدیدش. پسرش بود با دفتر و قلمی در آغوش. انگشتانش دستی می جست،
دست هایی...
که یادش بدهند، دنیا بدون قلم چه رنگی می شد...
#روز_قلم_14_تیر_1401
#بچه_های_داستان
لالایی
شیشه پستانک برادرش را برداشت و با پای برهنه دوید. زن که رخت ها را می شست گفت: ذلیل مرده پستونک داداشتو کجا می بری؟
پسر نگاهی به مادرش کرد. کنار حوض نشست. شیشه را پر از آب کرد و گفت: میرم سر خیابون...
و با پای برهنه از در خارج شد.
زن، ذلیل مرده دیگری گفت و چادرش را سر کرد. روبروی تکیه سر خیابان ایستاد. با لبه چادرش اشک هایش را پاک کرد. پسرک پستانک را کنار دهان علی اصغر(ع) گرفته بود که روی دست های امام حسین(ع) تیر سه شعبه توی گلویش جاخوش کرده بود.
#میثم_محمدی
#اربعین_1401
#علی_اصغر_ها
نام داستان یک انسان واقعی در میان دوازده اثر شاخص راه یافته به مرحله نهایی بخش ویژه #شهید_سلیمانی از بین 639 اثر در #جایزه_جلال. داستان یک انسان واقعی با حدود شصت داستانک از گروهی از نویسندگان به سرپرستی میثم محمدی و همراهی بیژن کیا از سوی انتشارات راه یار منتشر شده است.
#داستان_یک_انسان_واقعی
#میثم_محمدی
#بیژن_کیا
#بچه_های_داستان
#دی_ماه_1401
دنیای شیرین
کودک نابلسی طرحش را تمام کرد.
تمام جزئیات چهره ی شیرین،
خط خنده اش، حروف روی جلیقه و
دسته موهایش که درباد می رقصید،
همه را روی آیینه غبار گرفته کشید و
خودش جای عکس نوزادی اش ایستاد.
جلیقه اش راپوشید و دوربین را روشن کرد:
"شیرین هستم از نابلس با تازه ترین اخبار رهایی قدس"
نجمه اشرفی
#کارگاه_قدس
#بچه_های_داستان
#تیرماه_1402
#نجمه_اشرفی
شیرینِ قدس
صدای گلوله توی فضا پخش شد. دست روی جلیغه اش کشید. کنار دیوار که ایستاد، گلوله به سرش خورد و روی زمین افتاد. شیرین روی دست ها که بالا رفت، مسیح لبخند می زد.
میثم محمدی
#کارگاه_داستان_قدس
#بچه_های_داستان
#تیرماه_1402
#میثم_محمدی