#دوستی_با_شهدا
مقید بود به نماز اول وقت.
در مسافرت ها زمان حرکت را طوری تنظیم می کرد که وقت نماز بین راه نباشیم.
زمان هایی که اختیار ماشین دست خودش نبود
و با کسی همراه بودیم،
اولین فرصت
در نماز خانه هایی بین راهی
یا پمپ بنزین می گفت: (نگه دارین!)
🌱
اغلب در قنوتش این آیه از قرآن را میخواند:
{ربنا هب لنا من ازواجنا و ذریاتنا قرة اعین و جعلنا للمتقین اماماة}
#برشی_از_کتاب_قصه_دلبرى
#شهيد_محمدحسين_محمدخانى
به روايت همسر
⛄️⛄️⛄️⛄️⛄️⛄️⛄️⛄️⛄️
@Lady_monazam
🥀🕊
#دوستی_با_شهدا
˺ازولایتفقیـہغافـلنشوید
وبدانیـدمنبہیقینرسیـدم
ڪہامامخامنـہاےنائببرحـقامامزمـان'عج' است˻
#شهید_محسن_حججے
#ڪلام_شہدا
⛵️⛵️⛵️⛵️⛵️⛵️⛵️⛵️⛵️⛵️
#دوستی_با_شهدا
جنگـ، جنگ است چه سخت باشد، چه
نرم !
عدهاۍ را با جسمشان مۍکُشند
و دیگرانۍ را با فرهنگشان ..
از جنگ نرم غافل نشوید.
مدافع حرم🌷
#شهید_محسن_حججی
🎨🎨🎨🎨🎨🎨🎨🎨🎨🎨
@Lady_monazam
#دوستی_با_شهدا
✨باور داشته باش شهدا زنده اند....
قرار شد سه شهید گمنام را در شهرستان چترود کرمان تشییع و خاکسپاری نمایند. چترود تنها شهری است که به نام فاطمیه(علیها السّلام) مزین شده. من هم برای مراسم به آنجا سفر کردم .
تشییع شهدا قبل از ظهر باشکوه خاصی برگزار شد. عصر همان روز مراسم دیگری برای شهدا برگزار شد. موقع غروب و در حین مداحی جوانی از میان جمعیت برخاست و گفت: می خواهم مطلب مهمی را بگویم!
مردم اجازه صحبت به او نمی دادند. اما او با اصرار شروع به صحبت کرد و گفت: امروز صبح که برای مراسم تشییع می آمدم پر از تردید بودم! زمانی که زیر تابوت یکی از شهدا بودم با خودم حرف می زدم: یعنی اینها چه کسانی هستند. مشتی استخوان و...
به جای تکرار جملات مداح به شهدا می گفتم: باید چیزی نشان دهید تا من اطمینان پیدا کنم. باید کاری کنید تا تردید من از بین برود. صحبتهای درونی من تا زمان تدفین ادامه داشت.
ظهر بعد از نماز به خانه رفتم. بعد از ناهار مشغول استراحت شدم. به محض خوابیدن جوان زیبایی را دیدم که به سمت من می آمد.
بعد به من اشاره کرد و گفت: باور داشته باش!
من همان شهیدی هستم که زیر تابوت من گلایه می کردی. آمده ام بگویم امیدوار باش، باور داشته باش
آرامش خاصی پیدا کردم. خوشحال شدم. رو به شهید گفتم: شما خواسته مرا اجابت کردی. من را از تردید خارج کردی. آیا من می توانم برای شما کاری انجام دهم؟
جوان نگاه پرمحبتی کرد و گفت: آری، من هادی هستم! بچه اهواز فلکه چهارشیر کوچه... نشان به آن نشان که مرا در محلی به نام دانشجوی مفقودالاثر می شناسند!
به مادر پیرم بگو منتظر من نباش. نشانی من را به او بده.
صحبت جوان تمام شد. او را به کناری کشیدم. با او صحبت کردم. جوان پاکدلی بود. با یکی از دوستانم در بنیاد شهید خوزستان تماس گرفتم. ماجرا را تعریف کردم. ساعتی بعد ایشان تماس گرفت و گفت: پیگیری کردم. همه گفته ها صحیح است.
با هم به اهواز رفتیم. آدرس را پیدا کردیم. زنگ خانه را زدیم. پیرزن رنجوری با قد خمیده در را باز کرد. بی مقدمه گفت: از هادی من خبر آوردید!؟
راوی: آقای نظام اسلامی (مجری سیما)
منبع: کتاب شهید گمنام
#شهدا
🐠🐠🐠🐠🐠🐠🐠🐠🐠🐠
@Lady_monazam
#دوستی_با_شهدا
بایڪےازدوستانشقرارگذاشتہبودند؛ ☺️
یڪقرارخدایـے😇
ھروقتدرسمےخواندند، 📖
مےگفتند: یاڪریم؛ الوعدهوفا 🥰
ما درسمانراخواندیمتوبرڪتشرابده..!🤲🏻
دانشمند شهید مصطفی احمدی روشن💙
🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺
@Lady_monazam