eitaa logo
سرباز باشیم .... 🇮🇷✌️🇪🇭
469 دنبال‌کننده
9هزار عکس
8.4هزار ویدیو
131 فایل
سرباز باشیم @sarbaz_bashim ارتباط با ما: @Elimeh
مشاهده در ایتا
دانلود
🔆 ✍ برای هیچ چیز در زندگی، غمگین مباش 1. کار سختی که تو داری، آرزوی هر بیکاری است. 2. فرزند لجبازی که تو داری، آرزوی هر کسی است که بچه‌دار نمی‌شوند. 3. خانه کوچکی که تو داری، آرزوی هر کرایه‌نشینی است. 4. دارایی کم تو، آرزوی هر بدهکاریست. 5. سلامتی تو، آرزوی هر بیماریست. 6. لبخند تو، آرزوی هر مصیبت‌دیده‌ای است. 7. پوشیده ماندن گناهانت، آرزوی هر کسی است که گناهش فاش شده ‌و می‌گوید ای کاش گناهمان فاش نشده بود و دیگر انجامش نمی‌دادیم. 8. حتی گناه نکردنت، آرزوی بعضی از گناهکاران است که می‌گویند ای کاش ما هم می‌توانستیم دست از گناه برداریم و تو خیلی چیزها داری که مردم آرزویش را دارند! 🔰 بیشتر به داشته‌هایت بیندیش تا نداشته‌هایت و به‌خاطرشان خدا را شکر کن.
🔆 ✍ قاعده ۹۹ 🔹پادشاه از وزیرش می‌پرسد: چرا همیشه خدمتکارم از من خوشحال‌تر است در حالی که او هیچ‌چیزی ندارد و منِ پادشاه که همه چیز دارم، حال و روز خوبی ندارم؟ 🔸وزیر گفت: سرورم شما باید قاعده ۹۹ را امتحان کنید! 🔹پادشاه گفت: قاعده ۹۹ چیست؟ 🔸وزیر گفت: ۹۹ سکه طلا در کیسه‌ای بگذار و شب آن را پشت درب‌ اتاق خدمتکار بگذار و بنویس این ۱۰۰ دینار هدیه‌ایست برای تو، سپس در را ببند و نگاه کن چه اتفاقی رخ می‌دهد! 🔹پادشاه نقشه را آن‌طور که وزیر به او گفته بود، انجام داد. 🔸خدمتکار پادشاه، آن کیسه را برداشت و موقعی که به خانه رسید سکه‌ها را شمرد، متوجه شد یکی کم دارد! 🔹پیش خود فکر کرد که آن را در مسیر راه گم کرده است. همراه با خانواده‌اش کل شب را دنبال آن یک سکه طلا گشتند و چیزی پیدا نکردند. 🔸خدمتکار ناراحت شد از اینکه یک سکه را گم کرده است. پریشانی به سراغش آمد. با آنکه آن‌ همه سکه‌های دیگر را در اختیار داشت. 🔹روز دوم خدمتکار پریشان‌حال بود، چرا؟! چون شب نخوابیده بود. 🔸وقتی که پیش پادشاه رسید چهره‌ای درهم و ناراحت داشت و مثل روزهای قبل شاد و خوشحال نبود. 🔹پادشاه آن موقع فهمید که معنی قاعده ۹۹ چیست. 🔸آری، قاعده ۹۹ آن است که همه ما ۹۹ نعمت در اختیار داریم که خداوند به ما هدیه داده است و تنها دنبال یک نعمت هستیم که به نظر خودمان مفقود است. 🔹و در تمام ادوار زندگیمان دنبال آن یک نعمت گمشده می‌گردیم و خودمان را به خاطر آن ناراحت می‌کنیم و فراموش کرده‌ایم که چه نعمت‌های دیگری را در اختیار داریم.
🔆 ✍ به داده‌ها و نداده‌های خدا اعتماد کن 🔹در بيمارستان‌ها وقت شام و ناهار، غذاها خيلی متفاوت است! 🔸به يک نفر سوپ، چلوكباب و دسر می‌دهند، به يکی فقط سوپ می‌دهند، به يک نفر حتی سوپ هم نمی‌دهند و می‌گويند كه فقط آب بخور، به يک كسی می‌گويند كه حتی آب هم نخور. 🔹جالب است كه هيچ‌كدام از اين بيماران اعتراض ندارند! 🔸زيرا آن‌ها پذيرفته‌اند كسی كه اين تشخيص‌ها را داده، طبيب است و آن كسی كه طبيب است، حكيم است. 🔹پس اگر خدا به كسی كم داده يا زياد داده، شما گله و شِكوه نكنيد كه چرا به او بيشتر داده‌ای و به من كمتر! اين كارها روی حساب و حكمت است. 🤲 خدایا به داده و نداده‌ات شکر.
🔆 ✍باز شدن درب جهنم با یک جمله! 🔹مدتی است که این اصطلاح بین مردم رایج شده است: "اعصاب نداریم" 🔸و این جمله گویی کلید توجیه هر بداخلاقی و بدرفتاری شده است! 🔹اما آیا این جمله ما را از عواقب اعمال ناخوشایندمان تبرئه می‌کند؟ 🔸مثلا بر اثر خستگی و کلافگی بر سر پدر و مادرمان یا دوست و همکارمان فریاد می‌کشیم و در نهایت با هزار تا منت گذاشتن می‌گوییم: "اعصاب نداریم" و انتظار دل‌جویی هم داریم! 🔹پس کی می‌خواهیم حق‌الناس‌های ناشی از این رذیله اخلاقی را از گردنمان برداریم؟ "پرخاشگری" رذیله‌ای سمی است که دنیا و آخرت ما را به باد می‌دهد. رذیله‌ای که ائمه معصومین علیهم‌السلام به شدت از آن نهی کرده‌اند. 💠 پیامبر صلی الله علیه و آله می‌فرمایند: «در مسلمان دو خصلت روا نیست: بخل و بداخلاقى.» 💠 در حدیث دیگری از پیامبر صلى الله علیه و آله می‎خوانیم كه فرمودند: «بیشترین چیزی كه امت من به سبب آن وارد بهشت می‎شوند تقوی و حسن خُلق است.» 💠 حضرت علی علیه‌السلام می‌فرمایند: «كامل‌ترین شما از نظر ایمان كسی است كه اخلاقش نیكوتر باشد.» 🔰باید توجه داشته باشیم که تحمل ناملایمات و سختی‌های روزگار برای ما آرامش دنیا و آخرت را در پی دارد و دامن زدن به این ناملایمات علاوه بر تیره کردن دنیایمان راهی مستقیم به جهنم است. 📚جهاد النفس وسائل الشیعة/ترجمه افراسیابى ۶۹/۲۸۱ 📚احتجاجات/ترجمه بحالأنوار/ج‏۳۵٠،
🔆 ✍ چه وقت انسان بزرگی هستیم؟ 🔹هرگاه از خوشبختی کسانی‌ که دوستمان ندارند، خوشحال شدیم. 🔸هرگاه برای تحقیر نشدن دیگران از حق خود گذشتیم. 🔹هرگاه شادی را به کسانی که آن را از ما گرفته‌اند هدیه دادیم. 🔸هرگاه خوبی ما به علت نشان دادن بدی دیگران نبود. 🔹هرگاه کمتر رنجیدیم و بیشتر بخشیدیم. 🔸هرگاه به بهانه عشق از دوست داشتن دیگران غافل نشدیم. 🔹هرگاه اولین اندیشه ما برای رویارویی با دشمن انتقام نبود. 🔸هرگاه دانستیم عزیز خدا نخواهیم شد مگر زمانی که وجودمان آرام‌بخش دیگران باشد. 🔹هرگاه بالاترین لذت ما شاد کردن دیگران بود. 🔸هرگاه همه چیز بودیم و نگفتیم که همه چیز هستیم.
🔆 ✍ هر ۱۰۰ تا مشتری، پنج تای بعدی نذر امام زمان 🔹چند وقت پیش کیف مدرسه‌ پسر و دخترم رو دادم برای تعمیر. نو بودند ولی بند و یکی از زیپ‌های هر کدوم خراب شده بود. کاغذ رسید‌ رو از تعمیرکار تحویل گرفتم و قرار شد یکی دو روزه تعمیرشون کنه و تحویلم بده. 🔸دو روز بعد، حدود ساعت ۱۱ شب برای تحویل کیف‌ها مراجعه کردم. هر دو تا کیف تعمیر شده بودند. 🔹کاغذ رسید رو تحویل دادم و خواستم هزینه تعمیر رو بپردازم که تعمیرکار به من گفت: شما میهمان امام زمان هستید! هزینه نمی‌گیرم، فقط یه تسبیح صلوات نذر ظهورش بخونید! 🔸از شنیدن نام مولا و آقایمان کمی جا خوردم و گفتم: تسبیحِ صلوات رو حتما می‌خونم، ولی لطفا پول رو هم قبول کنید! آخه شما زحمت کشیده‌اید و کار کرده‌اید. 🔹تعمیرکار گفت: این نذر چند ساله منه. هر صد تا مشتری، پنج تای بعدیش نذر امام زمانه! 🔸بعد هم دسته‌ قبض‌هاش رو به من نشون داد. هر از چندگاهی روی ته‌ فیشِ قبض‌ها نوشته شده بود: «میهمان امام زمان!» 🔹سپس ادامه داد: این یه نذر و قراردادیه بین من و امام زمان و نفراتی که این قبض‌ها به اونا میفته؛ هر کاری که داشته باشن، مجانی انجام می‌شه، فقط باید یه تسبیح صلوات نذر ظهور آقا بخونن! 🔸از تعمیرکار خداحافظی کردم، کیف‌ها رو برداشتم و از مغازه بیرون اومدم. تا مدت‌ها داشتم به کار ارزشمند و جالب این تعمیرکارِ عزیز فکر می‌کردم... 🔹به این فکر کردم که اگر همه ما در همین حد هم که شده برای ظهور قدمی برداریم، چه اتفاق زیبایی برای خودمون و اطرافیانمون میفته! 🔸من تصمیمم رو گرفتم. اولین قدم این بود که این عمل خداپسندانه رو برای دیگران هم نقل کنم.
🔆 ✍ سنگین‌ترین وزنه 🔹‌از عالمی پرسیدند: بالاترین وزنه چند کیلوست که یه نفر بزنه و بهش بگن پهلوان؟ 🔸عالم در جواب گفت: بالاترین وزنه یه پتوی نیم کیلویی است که یه نفر بتواند هنگام نماز صبح از روی خود بلند کند. 🔹هرکس بتونه اون وزنه رو بلند کنه باید بهش گفت: پهلوان.
✨﷽✨ ✍️ علامه جعفری روزی طلبه فلسفه‌خوانی نزد من آمد تا برخی سوال بپرسد. ديدم جوان مستعدی است كه استاد خوبی نداشته است. ذهن نقاد و سوالات بديعی داشت كه بی‌پاسخ مانده بود. پاسخ‌ها را كه می‌شنيد، مثل تشنه‌ای بود كه آب خنکی يافته باشد. خواهش كرد برايش درسی بگويم و من كه ارزش اين آدم را فهميده بودم، پذيرفتم. قرار شد فلان كتاب را نزد من بخواند. چندی كه گذشت، ديدم فريفته و واله من شده است. در ذهنش ابهت و عظمتی يافته بودم كه برايش خطر داشت. هرچه كردم، اين حالت در او كاسته نشد. می‌دانستم اين شيفتگی، به استقلال فكرش صدمه می‌زند. تصميم گرفتم فرصت تعليم را قربانی استقلال ضميرش كنم.روزی كه قرار بود برای درس بيايد، در خانه را نيمه‌باز گذاشتم. دوچرخه فرزندم را برداشتم و در باغچه، شروع به بازی و حركات كودكانه كردم. ديدمش كه سر ساعت آمد. از كنار در، دقايقی با شگفتی مرا نگريست. با هيجان، بازی را ادامه دادم. در نظرش شكستم. راهش را كشيد و بی يک كلمه، رفت كه رفت. اينجا كه رسيد، مرحوم علامه جعفری با آن همه خدمات فكری و فرهنگی به اسلام، گفت:برای آخرتم به معدودی از اعمالم، اميد دارم. يكی همين دوچرخه‌بازی آن روز است! درس استاد آن شب آن بود كه دنبال آدم‌های بزرگ بگرديد و سعی كنيد دركشان كرده و از وجودشان توشه برگيريد اما مريد و واله كسی نشويد. شما انسانيد و ارزشتان به ادراک و استقلال عقلتان است. عقلتان را تعطيل و تسليم كسی نكنيد. آدم كسی نشويد، هر چقدر هم طرف بزرگ باشد.  
🔆 ✍ خساست یا سخاوت؟ قضاوت نکنیم! 🔹انسان سرمایه‌داری در شهری زندگی می‌کرد، اما به هیچ‌کس ریالی کمک نمی‌کرد. او فرزندی هم نداشت و با همسرش تنها زندگی می‌کرد. 🔸در عوض قصابی در آن شهر به نیازمندان گوشت رایگان می‌داد. 🔹روز به روز نفرت مردم از این شخص سرمایه‌دار بیشتر می‌شد. 🔸مردم او را نصیحت می‌کردند که این سرمایه را برای چه کسی می‌خواهی؟ 🔹در جواب می‌گفت: نیاز شما ربطی به من ندارد، بروید از قصاب بگیرید. 🔸تا اینکه او مریض شد. احدی به عیادتش نرفت. این شخص در نهایتِ تنهایی جان داد. هیچ‌کس حاضر نشد به تشییع جنازه‌اش برود و همسرش به تنهایی او را دفن کرد. 🔹اما از فردای آن روز اتفاق عجیبی در شهر افتاد. دیگر قصاب به کسی گوشت رایگان نداد. 🔸او گفت: کسی که پول گوشت را می‌داد، دیروز از دنیا رفت! 🔹قضاوت نکنیم.
🔆 ✍ اندازه تلاشت توقع داشته باش 🔹پادشاهی در حال قدم زدن در باغش بود. 🔸باغبان خسته و ناراضی نزد وی رفت و گفت: پادشاه! فرق من با وزیرت چیست که من باید این‌گونه زحمت بکشم و عرق بریزم، ولی او در ناز و نعمت زندگی می‌کند و از روزگارش لذت می‌برد؟ 🔹شاه کمی فکر کرد و دستور داد باغبان و وزیرش به قصر بیایند. هردو آمدند. 🔸پادشاه گفت: در گوشه باغ گربه‌ای زایمان کرده، بروید و ببینید چند بچه به دنیا آورده! 🔹هر دو به باغ رفتند و پس از بررسی نزد شاه برگشتند و گزارش خود را اعلام کردند. 🔸ابتدا باغبان گفت: پادشاها! من آن گربه‌ها را دیدم؛ سه بچه‌گربه زیبا به‌دنیا آورده است. 🔹سپس نوبت به وزیر رسید. 🔸وی برگه‌ای باز کرد و از روی نوشته‌هایش شروع به خواندن کرد: پادشاها! من به دستور شما به ضلع جنوب‌غربی باغ رفتم و در زیر درخت توت آن گربه سفید را دیدم. 🔹او سه بچه به‌دنیا آورده که دو تای آن‌ها نر و یکی ماده است. نرها یکی سفید و دیگری سیاه و سفید است. بچه‌گربه ماده، خاکستری‌رنگ است. 🔸حدودا یک‌ماهه هستند. من به‌صورت مخفی مادر را زیرنظر گرفتم و متوجه شدم آشپز هر روز اضافه‌غذاها را به مادر گربه‌ها می‌دهد و این‌گونه بچه‌گربه‌ها از شیر مادرشان تغذیه می‌کنند. 🔹همچنین چشم چپ بچه‌گربه ماده عفونت کرده که ممکن است برایش مشکل‌ساز شود! 🔸شاه رو به باغبان کرد و گفت: این است که تو باغبان شده‌ای و ایشان وزیر. 🔹گاهی‌ اوقات ما سزاوار خیلی از جایگاه‌ها نیستیم و فقط توهم برتر بودن داریم. 💠به کانال نشر آثار استاد رائفی پور بپیوندید 👇👇👇👇 https://eitaa.com/joinchat/1707147264Cb54b6c0cea
🔆 ✍ از اصالتت جدا نشو تا شاداب بمانی 🔹مادامى که سيب با چوب باريکش به درخت متصل است، همه عوامل در جهت رشدش در تلاشند؛ 🔸باد باعث طراوتش می‌شود؛ آب باعث رشدش می‌شود؛ و آفتاب پختگی و کمال می‌بخشد. 🔹اما... 🔸به محض منقطع‌شدن از درخت و جدايى از اصل؛ 🔹باد باعث پلاسیدگی؛ آب باعث گندیدگی؛ و آفتاب باعث پوسیدگی و ازبين‌رفتن طراوتش می‌شود. 🔸مراقب وصل بودن به اصالتمان باشیم که انسانیتمان از بین نرود.
🔆 ✍ رَبِّ اشْرَحْ لِي صَدْرِي 🔹روزی شاگرد یک راهب پیر هندو از راهب خواست که به او درسی به‌یادماندنی دهد. 🔸راهب از شاگردش خواست کیسه نمک را نزد او بیاورد. سپس مشتی از نمک را داخل لیوان نیمه‌پری ریخت و از او خواست همه آن آب را بخورد. 🔹شاگرد فقط توانست یک جرعه کوچک از آب داخل لیوان را بخورد، آن هم به سختی. 🔸استاد پرسید: مزه‌اش چطور بود؟ 🔹شاگرد پاسخ داد: خیلی شور و تند است، اصلاً نمی‌شود آن را خورد. 🔸پیر هندو از شاگردش خواست یک مشت از نمک بردارد و او را همراهی کند. رفتند تا رسیدند کنار دریاچه. 🔹استاد از او خواست تا نمک‌ها را داخل دریاچه بریزد. سپس یک لیوان آب از دریاچه برداشت و به شاگرد داد و از او خواست آن را بنوشد. 🔸شاگرد به‌راحتی تمام آب داخل لیوان را سر کشید. استاد این بار هم از او مزه آب داخل لیوان را پرسید. 🔹شاگرد پاسخ داد: کاملا معمولی بود. 🔸پیر هندو گفت: رنج‌ها و سختی‌هایی که انسان در طول زندگی با آن‌ها روبه‌رو می‌شود همچون مشتی نمک است. 🔹اما این روح و قدرت پذیرش انسان است که هرچه بزرگ‌تر و وسیع‌تر می‌شود، می‌تواند بار آن همه رنج و اندوه را به‌راحتی تحمل کند. 🔸بنابراین سعی کن یک دریا باشی، نه یک لیوان آب.