هدایت شده از کانال حسین دارابی
علی را از زبان خودش بخوانیم:
به کوفه نزدیک شده بودیم گذر ما به قبرستان کوفه افتاد در کنار قبرها ایستادم و خطاب به آنان گفتم:
ای ساکنان خانه های وحشت و محلهای تهی و گورهای تاریک، ای در خاک خفتگان، ای غریبان، ای تنها ماندگان، ای وحشت زده گان شما در رفتن بر ما پیشی گرفتید و ما از پی شما می آییم و به شما خواهیم رسید
اگر بخواهید از آنچه پس از شما گذشت مطلع شوید بدانید که:
خانه هایتان را دیگران تصرف کرده و در آن سکونت گزیدهاند، همسرانتان به ازدواج دیگران درآمدهاند، اموال شما در میان دیگران تقسیم شده است اینها خبرهایی بود که ما داشتیم حال شما چه خبر دارید؟
و روی به اصحاب کردم و گفتم بدانید اگر اینان اجازه سخن گفتن داشتند به شما خبر می دادند که "بهترین توشه ها تقواست"
📚 کتاب #علی_اززبان_علی
بخش دوران حکمیت
@hosein_darabi
هدایت شده از کانال حسین دارابی
به به، این قسمت از کتاب علی را از زبان علی رو بخونید، کدوم حاکمی رو سراغ دارید اینطوری باشه؟
__
در جنگ صفین یکی از یارانم شروع به مدح وثنای من پرداخت، پاسخ اورا این چنین دادم:
بدترین حالت برای زمامداران این است که مردم گمان برند آنان به فخرفروشی و خودنمایی علاقهمند هستند و رفتار آنان حمل بر تکبر شود من خوش ندارم گمان کنید چاپلوسی و مدح و ثنا را دوست دارم. خدا را شکر که چنین نیستم و اگر هم بودم به نیت اظهار تواضع در پیشگاه خدای سبحان آن را ترک می کردم زیرا که خدا به بزرگی و کبریایی سزاوارتر است
آری مردم پس از رفع مشکلی بزرگ و پشت سر گذاشتن امتحانی سخت به تعریف و تمجید رو می آورند ولی اکنون زمان آن نرسیده است. پس مدح من نکنید زیرا هنوز در پیشگاه خداوند و شما وظایفی باقی مانده است که از انجام آنها فراغت نیافته و واجباتی هست که باید آنها را انجام دهم.
آن گونه که با حاکمان زورگو و مستبد سخن میگویند با من سخن مگویید و آنگونه که با پادشاهان محافظه کاری میکنند با من محافظهکاری نکنید و با ظاهرسازی و دروغ با من معاشرت ننمایید. گمان مبرید که اگر مطلب حقی به من گفته شود پذیرش آن بر من سنگین و دشوار آید. زیرا کسی که شنیدن حق برای او سنگین باشد یا از تذکر به جا و عادلانه ناراحت شود، عمل به حق و رعایت اصل برای او دشوارتر خواهد بود.
از گفتن سخن حق و ارائه مشورت عادلانه کوتاهی نکنید زیرا من خود را برتر از خطا و مصون از آن نمیدانم مگر آن که خداوند مرا حفظ کند که او ازمن تواناتر و بر من از خودم مسلط تر است و من و شما همگی بندگانِ مملوک او هستیم و پروردگاری جز او نداریم. او چنان مالکیتی بر ما دارد که ما بر خویشتن خویش نداریم و اوست که ما را از جهالتی که گرفتارش بودیم بیرون آورد و به آنچه صلاح ما بود رهنمونمان کرد...
📚کتاب #علی_اززبان_علی
نوشته استاد محمدیان
@hosein_darabi
هدایت شده از کانال حسین دارابی
دوران کودکی را در کنار پیامبر(ص) پشت سر گذاشتم و دوران نوجوانی را تجربه می کردم که خدای متعال آن بزرگوار را در چهل سالگی برای پیامبری برگزید.
آن روزها که پیامبر(ص) بار این رسالت را بر دوش میکشید، من در میان خاندان او جوانترین بودم و همچنان در خانه رسول خدا (ص) و تحت تربیت وی به سر میبردم و پیوسته در خدمت آن بزرگوار بودم.
رسول خدا(ص) همه خاندان عبدالمطلب را به توحید و پذیرش رسالت خود فراخواند و این دعوت را با کوچک و بزرگ آنها در میان گذاشت؛ اما آنان روی برتافتند و رسالت وی را انکار کردند. به انکار هم بسنده نکردند و از سر دشمنی رودرروی رسول خدا ایستادند و به طور جدی با ایشان مقابله کردند؛ تا جایی که رفت و آمد خود را قطع کردند و از ایشان دوری جستند و هرگونه مودت را از ایشان دریغ کردند.
وقتی نزدیکترین خویشاوندان آن حضرت این گونه با وی رفتار کردند، گروههای دیگر نیز چون تاب تحمل دعوت ایشان را نداشتند و اندیشه خود را به کار نمی گرفتند تا حقیقت پیام ایشان را درک کنند و پذیرش این دعوت برایشان سنگین بود، به مخالفت با آن حضرت رو آوردند و از پذیرش آن سر باز زدند. در چنین وضعی دشواری، من به تنهایی و بیدرنگ و با شور و شوق، دعوت رسول خدا (ص) و اطاعت از ایشان را پذیرفتم و چنان به حقانیت ایشان یقین داشتم که کمترین شک و تردیدی در قلبم راه نداشت.
سه سال با رسول خدا(ص) و خدیجه که او نیز دعوت رسول خدا(ص) را با جانودل پذیرفته بود، همراه بودم و با هم نماز می خواندیم. باید تأکید کنم در آن زمان غیر از ما سه نفر، کس دیگری روی زمین نماز نمی خواند.
روز دوشنبه نبوت بر رسول خدا (ص) ابلاغ و آن حضرت به رسالت مبعوث شد و من صبح روز سه شنبه اسلام آوردم و ایمان خویش را به رسول خدا (ص) اعلام کردم. از آن روز به بعد رسول خدا به نماز میایستادند و من در سمت راست ایشان میایستادم و با آن حضرت نماز می خواندم. در آن روزها هیچ مردی با آن حضرت همراه نبود، جز من.
درآغازین روزهای رسالت پیامبر(ص)، اسلام هنوز به هیچ خانه ای راه نیافته بود، جز به خانه رسول خدا (ص) که فقط سه عضو داشت: پیامبر(ص) و همسر ارجمندشان، خدیجه، و من. آن زمان، فقط ما دو نفر به رسالت پیامبر(ص) ایمان داشتیم. صدای شیطان
در آن روزها ،من نور وحی را مشاهده و عطر نوبت را استشمام میکردم. هنگامی که وحی بر رسول خدا (ص) نازل میشد، ناله شیطان را می شنیدم؛ لذا روزی از رسول خدا(ص) پرسیدم: این ناله چیست؟
فرمودند: صدای شیطان است. او از زمانی که دریافت بر من وحی میشود ، مأیوس شده است از اینکه مردم از او فرمان برداری کنند.
پیامبر(ص) در ادامه این سخن فرمودند: آنچه من می شنوم ،تو نیز می شنوی و آنچه من می بینم تو نیز می بینی؛ اما تو پیامبر نیستی، یار و یاور من هستی و راه خیر را طی خواهی کرد.
کتاب #علی_اززبان_علی(ع)، استادمحمدیان
#مبعث (قسمت اول)
@hosein_darabi