eitaa logo
🏴 حسینیهٔ‌یک‌سرباز ؛
1.5هزار دنبال‌کننده
1.7هزار عکس
705 ویدیو
67 فایل
طلبه ها انسان هایی هستند ، مثل سایر خلائق ؛ اما با زندگیِ نسبتا ساده تر . . . و البته ! هیجان انگیز تر ✨ یه چایی در خدمت باشیم ☕ حاویِ : منبر های دو دقیقه ای پل ارتباطی ، حجرهٔ من ؛ @hajehabib
مشاهده در ایتا
دانلود
شهید نواب صفوی _موضوع داستان: اخلاقی و درس زندگی_ به نقل از همسر: یک شب بعد از افطار مختصر؛ به آقا گفتم دیگر هیچ چیزی برای سحر و افطار بعدی نداریم؛ حتی نان خشک! هر چه بود؛ امشب افطار تمام شد. مرحوم نواب لبخندی زد. این مطلب را چند بار تا وقت استراحت شبانه آقا تکرار کردم؛ وقت سحر هم آقا برخاست؛ آبی نوشید و گفتم: دیدید سحر چیزی نبود؛ افطار هم چیزی نداریم! باز آقا لبخندی زد. بعد نماز صبح گفتم و نماز ظهر هم گفتم و تا غروب و مغرب مرتب سر و صدا کردم که هیچ نداریم. تا این که اذان مغرب را گفتند؛ آقا نماز مغرب را خواند و بعد فرمودند: چطور سفره افطار امشب نداریم؟ پاسخ دادم از دیشب تا حالا چه عرض می‌کنم؛ نداریم و نیست. آقا لبخند تلخی زد و فرمود: یعنی آب هم در لوله‌های آشپزخانه نیست. خندیدیم و گفتم صد البته بله. رفتم و از فرط عصبانیت سفره‌ای انداختم و بشقاب و ... آوردم؛ و پارچ آب را جلوی آقا گذاشتم. هنوز لیوان را پر نکرده بود؛ صدای در آمد. طبقه پایین پسر عموی آقا که مراقب ایشان نیز بود؛ رفت سمت در و آمد گفت: حدود ده نفری از قم هستند و آشنا، آقا فرمود تعارف کن بیایند. همه آمدند. ‌مهمان ها نشستند؛ آقا فرمود خانم چیزی بیاورید؛ آقایان روزه خود را باز کنند. من هم گفتم: بله آب در لوله‌ها به اندازه کافی هست. رفتم و آوردم آقا لبخندی تلخی زد؛ و به مهمانان تعارف کرد؛ تا روزه خود را باز کنند. در همین هنگام باز صدای در آمد. به آقا یوسف یعنی همان پسر عموی آقا گفتم: برو در را باز کن این دفعه حتما از مشهد هستند. الحمدالله آب در لوله ها فراوان هست. مرحوم نواب چیزی نگفت؛ یوسف رفت؛ وقتی برگشت و دیدم با چند قابلمه پر از غذا آمد. گفتم: این چیست؟ پاسخ داد: همسایه بغلی بود؛ ظاهرا امشب افطاری داشته و به علتی مهمانی آنان بهم خورده و دارند می‌روند؛ گفت: هر چی فکر کردیم این همه غذای پخته را چه کنیم؛ خانمم گفت چه کسی بهتر از اولاد زهرای مرضیه (سلام الله علیها) می‌دهیم خدمت آقا سید که ظاهرا مهمان هم زیاد دارند. آقا یک نگاه به من کرد و خنده کرد؛ و رفت. من شرمنده و شرمسار؛ غذاها را کشیدم و به مهمانان دادم و .. آن‌ها که رفتند آقا به من فرمود: دو نکته: اول این که یک شب سحر و افطار بنا به حکمتی که فهمیدی تاخیر شد؛ چقدر سر و صدا کردی؟ دوم وقتی هم نعمت رسید؛ چقدر سکوت کردی؛ از آن سر و صدا خبری نیست؟ بعد فرمود مشکل خیلی‌ها همین است؛ نه سکوتشان از سر انصاف است؛ نه سر و صدایشان. وقت نداشتن جیغ دارند؛ وقت داشتن بخل و غفلت. شادی روح مطهر امام امیرالمومنین علی (ع) صلوات •✾
7.75M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
کلیپی مناسب برای ترویج نوجوانان برای طلبگی
از فانتزی های یه طلبه ، داشتن همچین جاییه😍😂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🏴 حسینیهٔ‌یک‌سرباز ؛
از فانتزی های یه طلبه ، داشتن همچین جاییه😍😂 #عکس‌حوزوی
تو ناشناس فرمودید ک طوسی اش را بگیریم 😂 جواب : محض خریدن دشداشه رفته بودیم ن عبا 👌
🌹روشی برای پاک کردن گناه آیت الله سید علی قاضی : خوشحال کردن انسان محزون چه با بذل مال ، چه با سخن نیکو ، چه با کنار او نشستن ، گناهان را پاک می کند.
📗📗 کتاب «راز درخت کاخ» از آثار پرفروش نشر شاهد و نتیجه گفت وگو و حاصل خاطرات مادر "شهیده زینب کمایی" است. «زینب کمایی» شهیده ای ۱۴ ساله است که تنها به جرم داشتن حجاب و شرکت در راه‌پیمایی علیه بدحجابی مورد خشم منافقین قرار گرفته و در شب اول فروردین سال ۱۳۶۱ وقتی از مسجد بازمی‌گشت، منافقین او را ربودند و با گره زدن چادرش او را خفه کردند و به شهادت رساندند. پیکر مطهر زینب، سه روز بعد پیدا شد و با پیکرهای غرقِ به خون ۳۶۰ شهید عملیات «فتح المبین» در اصفهان تشییع و در گلستان شهدای اصفهان به خاک سپرده شد. کتاب «راز درخت کاج» به همت خانم معصومه رامهرمزی نوشته شده و به دليل استقبال خوب مخاطبان، از ابتدای انتشار آن تاکنون چهار مرتبه توسط نشر شاهد تجدید چاپ شده است. این کتاب روایتی جذاب و خواندنی از سرگذشت یکی از شهدای دانش‌آموز کشور است و بيانگر سبك زندگي يك نوجوان مسلمان و انقلابی است که میتواند الگویی برای تمام نوجوانان و مخصوصا دختران این سرزمین باشد.
✨﷽✨ 🌼حواستان جمع باشد! ✍آیت الله مجتبی تهرانی (ره):ما بیش از پنجاه سال پیش* قم بودیم. پنج‌شنبه و جمعه‌ها که تعطیل بودم، یکی در میان برای دیدار پدر و مادرم به تهران می‌آمدم. معمولاً هم گاراژهایی بودند که مسافربری می‌کردند. بلیت گرفته بودم که به تهران بیایم. ناگهان امام را دیدم که تنها وارد شدند. گفتند: شما هم تهران می‌روید؟ گفتم: بله حاج آقا! گفتند: پس با هم برویم. سوار شدیم. یاد جملاتی از ایشان افتادم که می‌فرمودند: «یکی از امور مهمّه این است که روحانیون باید ساده زندگی کنند... ارزش انسان به خانه نیست، به باغ نیست، به اتومبیل نیست...» نمی‌خواهم بگویم ایشان ماشین نخریدند بلکه می‌خواهم بگویم آیا ایشان آن موقع نمی‌توانست یکی از این ماشین‌های کرایه‌ای را بگیرد و به تهران بیاید؟ ایشان می‌توانست اما نکرد. به چه دلیل؟ برای اینکه می‌خواست با روش‌ و منش خود، من و امثال من را تربیت کند. حواستان جمع باشد! ارزش به آن ماشین‌ها نیست. امام می‌فرمود: «به هر مقدار که به مادیات نزدیک شوی و آن را بخواهی بهتر کنی، از آن طرف[معنویات] کاسته می‌شود.» 📚سخنرانی مربوط به سال 91 است