حریمخصوصےیکسرباز 🌿
کوله ها را به امانت تحویل گرفت و فرمود شب ، فلان مسجد باشیم . رفتیمو زیارت کردیم و برگشتیم آن مسج
کم کم #رفیقم که صبرش کم بود ، داشت
آرام میشد.داشت باور میکرد کهما بیصحاب
نیستیم! ما صاحب داریم! ما #سلطان داریم!
آرام آرام خجالت زده میشدیم ...
مائی که هوش و حواس سفرمان ، به جای
اینکه به زیارت باشد ، بیشتر به محل خواب
و غذا و گذراندن اوقات بود ، از یک جائی به
بعد ، معتقد شدیم که ، به ما چه !
ظهر ها ناهارمان میرسید ، حالا از کجا ، از
#حرم_رضوی! شام چه؟ هر شب یک جایی
مهمان بودیم . یک شب خانه ی حاج عباس
یک شب خانه رفیقمان،یک شب حرم رضوی!
به هر حال امام رضا یک جوری مارا شرمنده
خوان کریم خود میکرد ...
امسال یادگرفته بودم بخوانمش سلطان !..
از سلطان ، کم نباید خواست ...
آن هم چه سلطانی! سلطانی کریم و رئوف !
مانند جدش امام مجتبی علیه السلام که دو
بار ( حد اقل ) کل زندگی اش را بخشید ...
مانند جدش حسین علیه السلام ، که حتی
در گودال ، از کریم بودن دست بر نمیدارد و
#انگشتر به ساربان میبخشد ...