eitaa logo
حریم‌خصوصےیک‌سرباز 🌿
1.3هزار دنبال‌کننده
1.6هزار عکس
640 ویدیو
55 فایل
طلبه ها انسان هایی هستند ، مثل سایر خلائق ؛ اما با زندگیِ نسبتا ساده تر . . . و البته ! هیجان انگیز تر ✨ یه چایی در خدمت باشیم ☕ حاویِ : منبر های دو دقیقه ای نگارخانهٔ من (یه مشت عکس) : @negar_khane_man حجرهٔ من (راه ارتباط + اصلِ مطالب) : @hajehabib
مشاهده در ایتا
دانلود
حریم‌خصوصےیک‌سرباز 🌿
آنگاه آخوند شدم .... #تیکه_سوم کلاس اول همین پر رو بازی ها کار دستمان داد و برای خودمان در مدرسه مع
آنگاه آخوند شدم .... از همان ابتدای کودکی علاقه خاصی به کتاب داشتم. شاید علاقه ای بود ک پدرم در قلب من کاشته بود. کتاب خواندن را بلد نبودم، ولی دوستش داشتم یادم می‌آید یک شب پدرم برایم مجموعه اشعار میرزاده عشقی را آورد و برایم خواند . من ک زیاد چیزی نمی‌فهمیدم اما آن کتاب را دوست داشتم. در حرکتی انتحاری به پدرم گفتم بده کتاب را یه نگا بندازم . کتاب را در بغلم گرفتم و خوابیدم و برا خودم برش داشتم.😁 و همینطور هر شب از پدرم کتاب میقاپیدم ، بعضی وقت ها پدرم متوجه کلک هایم میشد و کتاب هایش را می‌برد ، گاهی اوقات هم ن.... و کتابش برا من میشد. اگر چ الان قریب به پانصد کتاب پدرم برای من است ...😁. یادم است پدرم آن زمان می‌گفت : من ک چیزی ندارم برایت ارث بگذارم .... همین لپ تاپ و این کتاب ها به تو ارث میرسد.... ان شاءلله سایه اش بیش از ۱۳۰ سال مستدام ، اما چ میراث خوبی! بهتر از پول هایی است ک میتواند انسان را به رذالت بکشد ... این کتب انسان را به فقاهت میرساند ... . یادم است خردسال بودم ک با کتاب های : حافظ و فردوسی و رمان های کوتاه و حتی کتب دینی مثل نهج البلاغه یا عین الحیات علامه مجلسی آشنا شدم! و هر روز مشتاق تر به این مسائل میشدم. شاید یکی از دلایلی ک در مدرسه و دبیرستان و حوزه برخی مطالب را که هضمش برای بقیه سنگین تر بود را من می‌خواندم و می‌فهمیدم، یکی از عواملش پشتوانه قوی من در بحث کتاب های سنگین بود. آن زمان گوشی لمسی نبود و اسباب بازی من همین کتب بودند. یادم است بعد از شش سالگی که توفیق زیارت حرم حضرت زینب سلام الله علیها را در سوریه داشتیم و پدرم برایم اسباب بازی خرید ، دیگر اسباب بازی برایم خریده نشد و سرگرمی من، رفقای خودم و کتاب های پدرم بودند. این کتاب خواندن به من کمک های زیادی کرد از جمله اینکه : در کلاسمان زود تر از همه خواندن را یاد گرفتم و از همه روان تر می‌خواندم / توانستم سال ها بعد در کلاس سوم شعر بگویم ، اگر چ قواعد رعایت نمیشد ، اما آهنگ و مفهوم های قشنگی ایجاد میشد / و اینکه از درس های سنگین خسته نمیشدم و مشتاق تر به خواندن آنان بودم تا بقیه و فواید دیگر ک مجال و حال تشریح نیست. هشت ساله بودم ... هم برای خودم یکی از بچه های پر و پا قرص مسجد بودم، هم یکی از بچه های شیطون مدرسه. کم کم روخوانی ام قوی شده بود. تفریحاً در مسابقات قرائت قرآن شهرستانمون شرکت کردم. صدای خوشی داشتم ... بعد از دو هفته فهمیدم دومین مقام شهرستان رو آوردم و.... این داستان ان شاء الله ادامه دارد .... ✍