☑️#تجربه_نزدیک_به_مرگ
برای ملاقات با همسرم به بیمارستان رفتم ماشین 🚘 را در جایی قرار دادم که سد معبر بود.
راه چند ماشین برای چند دقیقه بسته شد. 🤭
می توانستم جلوتر پارک کنم اما نرفتم.
وقتی دیدم که راه بسته شده، برگشتم و ماشین را جا به جا کردم
جلوتر جای پارک بود.
در آن سوی هستی به من نشان دادند 👈🏻 تو با این سد معبر که برای راحتی خودت بود، باعث شدی ۷ نفر معطل شده و برخی از آنها دیر به محل کار برسند!
چهره آنها را به من نشان دادند و گفتند: باید از این هفت نفر که وقتشان را ضایع کردی رضایت بگیری. 😱
باور کنید که از آن روز دیگر پارک دوبل انجام نمی دهم. خیلی مراقبت می کنم که در رانندگی حق کسی ضایع نشود.
📚 کتاب شنود
https://eitaa.com/sarbazan_sardar_soleymani
✅#تجربه_نزدیک_به_مرگ "قسمت اول"
♨️ خانم هایی که از ظاهر زیبا برخوردارند یا با ظاهری زیبا ( با آرایش و کم #حجاب) به خیابان می آیند، این داستان عجیب را حتماً بخوانند
هنوز جای تاوَل ها روی مچ دستم باقی ست (این خاطره، در ویرایشِ جدید به کتاب سه دقیقه در قیامت اضافه شده است)
راوی کتاب: بارها در جلسات و يا در برخورد با برخی دوستان، اين كتاب به من هديه داده می شد! آنها مرا كه راوی كتاب بودم نمی شناختند و من از اينكه اين كتاب در زندگی معنوی مردم موثر بوده بسيار خوشحال بودم.
اصل داستان👇🏻
یک روز صبح، طبق روال هميشه از مسير بزرگراه به سوی محل كار می رفتم.
یک خانم خیلی بدحجاب كنار بزرگراه ايستاده و منتظر تاكسی 🚕 بود. از دور او را ديدم كه دست تكان می داد، بزرگراه خلوت بود و هوا مساعد نبود 🌩، برای همين توقف كردم و اين خانم سوار شد.
بی مقدمه سلام كرد و گفت: می خواهم بروم بيمارستان ... من پزشک بيمارستان هستم. امروز صبح ماشينم روشن نشد. شما مسيرتان كجاست؟
گفتم: محل كار من نزدیک همان بيمارستان است. شما را می رسانم. آن روز تعدادی كتاب سه دقيقه در قيامت روی صندلی عقب بود. اين خانم یکی از كتاب ها را برداشت و مشغول خواندن شد. بعد گفت: ببخشيد اجازه نگرفتم، می توانم اين كتاب را بخوانم؟
گفتم: كتاب را بردارید. هديه برای شماست. به شرطی كه بخوانید...
تشكر كرد و دقایقی بعد، در مقابل درب بيمارستان توقف كردم. خیلی تشكر كرد و پياده شد. من هم همينطور مراقب اطراف بودم كه همكارانم، مرا در اين وضعيت نبينند! 😬 كافی بود اين خانم را با اين تيپ و قيافه در ماشين من ببينند و ...
چند ماه گذشت و من هم اين ماجرا را فراموش كردم. تا اينكه یک روز عصر، وقتی ساعت كاری تمام شد، طبق روال هميشه، سوار ماشين شدم و از درب اصلی اداره بيرون آمدم. همين كه خواستم وارد خيابان اصلی شوم، ديدم یک خانم چادری از پياده رو وارد خيابان شد و دست تكان داد! توقف كردم. ايشان را نشناختم، ولی ظاهرا او خوب مرا می شناخت! شيشه را پايين كشيدم. جلوتر آمد و سلام كرد و گفت: مرا شناختيد؟ خانم جوانی بود. سرم را پايين گرفتم و گفتم: شرمنده، خير.
گفت: خانم دكتری هستم كه چند ماه پيش، یک روز صبح لطف كرديد و مرا به بيمارستان رسانديد. چند دقيقه ای با شما كار دارم.
گفتم: بله، حال شما خوب است؟
رسم ادب نبود، از طرفی شايد خيلی هم خوب نبود كه یک خانم غريبه، آن هم جلو اداره وارد ماشين شود
ماشين را پارک كردم و پياده شدم و در كنار پياده رو، در حاليكه سرم پايين بود، به سخنانش گوش كردم.
گفت: اول از همه بايد سؤال كنم كه شما راوی كتاب سه دقيقه... هستيد؟ همان كتابی كه آن روز به من هديه داديد، درست است؟
می خواستم جواب ندهم ولی خيلی اصرار كرد. گفتم: بله بفرماييد، در خدمتم
گفت: خدا رو شكر، خيلی جستجو كردم. از مطالب كتاب و از مسيری كه آن روز آمديد، حدس زدم كه شما اينجا كار می كنيد. از همکارانتان پيگيری کردم، الان هم يكى دو ساعته توی خيابان ايستاده و منتظر شما هستم. گفتم: با من چه كار داريد؟ گفت: اين كتاب، روال زندگی ام را به هم ريخت. خيلى مرا در موضوع معاد به فكر فرو برد. اينكه یک روزی اين دوران جوانی من هم تمام خواهد شد و من هم پير می شوم و خواهم رفت. جواب خداوند را چه بدهم؟! درست است که مسائل دینی را رعايت نمی كردم، اما در یک خانواده معتقد بزرگ شده ام. یک هفته بعد از خواندن اين كتاب، خيلی در تنهايی خودم فكر كردم. تصميم جدی گرفتم كه توبه كامل كنم. من نمی توانم گناهانم را بگويم، اما واقعاً تصميم گرفتم كه تمام كارهای گذشته ام را ترک كنم. درست همان روز كه تصميم گرفتم، تصادف وحشتناکی صورت گرفت و من مرگ را به چشم خود ديدم! من كاملاً مشاهده كردم كه روح از بدنم خارج شد، اما مثل شما، ملک الموتِ مهربان و بهشت و زيبایی ها را نديدم! دو ملک مرا گرفتند تا به سوی عذاب ببرند، هيچكس با من مهربان نبود. من آتش 🔥 را ديدم. حتی دستبندی به من زدند كه شعله ور بود. 😣
اما يكباره داد زدم 🗣: من كه امروز توبه كردم. من واقعاً نيت كردم كه كارهای گذشته را تكرار نكنم.
یکی از دو مأموری كه در كنارم بود گفت: بله، از شما قبول می كنيم، شما واقعاً توبه كردی و خدا توبه پذير است. تمام كارهای زشت شما پاک شده، اما حق الناس را چه می كنی؟
گفتم: من با تمام بدی ها، خیلی مراقب بودم كه حق كسى را در زندگی ام وارد نكنم حتی در محل كار، بيشتر می ماندم تا مشكلی نباشد. تمام بيماران از من راضی هستند و...
آن فرشته گفت: بله، درست می گویی، اما هزار و صد نفر از مردان هستند كه به آنها در زمينه حق الناس بدهكار هستی!
ادامه دارد...
https://eitaa.com/sarbazan_sardar_soleymani
سربازانسردارسلیمانی🇮🇷
✅#تجربه_نزدیک_به_مرگ "قسمت اول" ♨️ خانم هایی که از ظاهر زیبا برخوردارند یا با ظاهری زیبا ( با آرایش
✅#تجربه_نزدیک_به_مرگ "قسمت دوم"
وقتی تعجب مرا ديد، ادامه داد: خداوند به شما قد و قامت و چهره ای زيبا عطا كرد، اما شما در مدت زندگی ات، چه كردی؟!
با لباس های تنگ و نامناسب⛔
آرايش و موهای رنگ شده⛔
و بدون #حجاب صحيح از خانه بيرون
می آمدی، اين تعداد از مردان، با ديدن شما دچار مشكلات مختلف شدند:
💥بسياری از آنها همسرانشان به زیبایی شما نبودند و زمينه اختلاف بين زن و شوهرها شدی.
💥برخی از مردان جوان كه همكار يا بيمار شما بودند، با ديدن زيبایی شما به گناه افتادند و ...
گفتم: خُب آنها چشمانشان را حفظ می كردند و نگاه نمی كردند. به من جواب داد: شما اگر پوشش و حريم ها و حجاب را رعايت می كردی و آنها به شما نگاه می كردند، ديگر گناهى برای شما نبود. چون خداوند به هر دو گروه زن و مرد در قرآن دستور داده كه چشمانتان را حفظ كنيد.
اما اكنون شما به دليل عدم رعايت دستور خداوند در زمينه حجاب، در گناه آنها شریک هستی. 😱 تو باعث اين مشكلات شدی و اين کار، از بين بردن حق مردم در داشتن زندگی آرام است. تو آرامش زندگی آنها را گرفتی و اين حق الناس است. پس به واسطه حق الناس اين هزار و صد نفر، در گرفتاری و عذاب خواهی بود تا تک تک آنها به برزخ بيايند و بتوانی از آنها رضايت بگيری.
اين خانم ادامه داد: هيچ دفاعی نمی توانستم از خودم بکنم 😞. هرچه گفتند قبول كردم
بعد مرا به سمت محل عذاب بردند. من آنچه كه از آتش و عذاب جهنم توصيف شده را كامل مشاهده كردم
درست در زمانی كه قرار بود وارد آتش شوم، يكباره ياد كتاب شما و توسل به حضرت زهرا سلام الله علیها افتادم.
همانجا فرياد زدم و گفتم: خدايا به حق مادرم حضرت زهرا سلام الله علیها به من فرصت جبران بده. خدا...
تا اين جمله را گفتم، گویی به داخل بدنم پرتاب شدم! با بازگشت علائم حياتی، مرا به بيمارستان منتقل كردند و اكنون بعد از چند ماه، بهبودی كامل پيدا كردم.
اما فقط یک نشانه از آن چند لحظه بر روی بدنم باقی مانده. دستبندی از آتش بر دستان من زده بودند، وقتی من به هوش آمدم، مچ دستانم می سوخت، هنوز اين مشكل من برطرف نشده!
دستان من با حلقه ای از آتش سوخته و هنوز جای تاول های آن روی مچ من باقی ست! فكر می كنم خدا می خواست كه من آن لحظات را فراموش نكنم.
من به توبه ام وفادار ماندم. گناهان گذشته ام را ترک كردم. نمازها را شروع كردم و حتی نمازهای قضا را می خوانم ولی آنچه مرا در به در به دنبال شما كشانده، اين است كه مرا يارى كنيد 😭. من چطور اين هزار و صد نفر را پيدا كنم؟ چطور از آنها حلاليت بطلبم؟
اين خانم حرف های آخرش را با بغض و گريه تكرار كرد 🥺
من هم هيچ راه حلی به ذهنم نرسيد جز اينكه يكى از علمای ربانی را به ايشان معرفی كنم.
✍️ و سخن آخر: خانم هایی که به آشکار ساختن موهای خود و آرایش خود در مقابل نامحرم کم اهمیت هستند، فقط یک درصد احتمال می دهند این داستان راست باشد
اگر احتمال یک درصدی هم می دهند،
پس با خود و خدا عهد ببندند تا به خاطر خدا زیبایی شان را برای نامحرم 📛 به نمایش نگذارند.
https://eitaa.com/sarbazan_sardar_soleymani