16.24M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
✅#سخن_بزرگان ✅#خاطرات_بزرگان
🎧 خاطره حجت الاسلام قرائتی
زمان جنگ به منزل یکی از #شهدا رفتم
مادرش تعریف کرد: پسر من عاشق کبوتر بود و در قفس از آنها نگهداری می کرد
یک روز با خود فکر کرد 👈🏻 خدا به شما بال داده که بپرید 🤔 چرا من شما را اینجا نگه داشته ام؟ این کار ظلم به شماست 😬
درِ قفس ⛓ را باز و همه پرندگان را آزاد کرد
از خدا هم طلب بخشش کرد 💦 🤲🏻
بعد به این نتیجه رسید که💡 خوِد ما هم در این دنیا در قفسیم. باید خود را نیز آزاد کنیم
رفت و در پایگاه بسیج مسجد نام نویسی کرد و آموزش دید و به جبهه رفت ✊🏻
مدتی گذشت...
یک روز یک کبوتری به خانه ما آمد
هر چه خواستیم بیرونش کنیم نرفت 🙄
رفت روی طاقچه کنار عکس پسرمان نشست سرش را مانند روبوسی به عکس می مالید🌹
ما همانجا فهمیدیم پسرمان شهید شده🕊💔
https://eitaa.com/sarbazan_sardar_soleymani
✅#خاطرات_بزرگان
🎶✨ خاطره استاد قرائتی از اولین آشنایی با
🌹🕊 سردار شهید #حاج_قاسم سلیمانی
همهٔ رئیس جمهورها باهم بمیرند یک چنین تشییع جنازه ای می شود؟! نمی شود. 🚫
عزت دست خداست. 💪🏻
این تشییع جنازه چه چیزی درونش بود؟ پول بود؟ زور بود؟
من خودم آقای سلیمانی را نمی شناختم. سالها کار کرد و به احدی نگفت 🤐. ایشان بالاترین درجه را داشت، خواص او را نمی شناختند.
من یک وقت دفتر آقا💗 رفتم
کاری داشتم با آقای حجازی
آقای سردار سلیمانی را هم نمی شناختم، آنجا نشسته بود.
به آقای حجازی گفتم: یک حرف خصوصی دارم، ایشان کیست که اینجا نشسته؟ گفت: نمی شناسی؟ گفتم: نه، گفت: سردار سلیمانی است. گفتم: عه! اسمش را شنیده ام. ☺️
چند سال پیش چند نفر سردار سلیمانی را می شناختند؟ شهید حججی را می شناختند؟ ✴️ خدا خواسته باشد درست کند، یک شبه همه چیز عوض می شود. 😊
یک شبه بنی صدر سقوط می کند 🕸 و یک شبه شهید بهشتی بالا می رود. از ۱۲ بهمن تا ۲۲ بهمن، این ده روز چه حوادثی رخ داد. هیچ مرجع تقلیدی به اندازه امام خمینی (ره) عکسش چاپ نشد. ☔️
شاه 👹 گفت: امام خمینی نه، خدا گفت: آره.
زلیخا همهٔ درها را بست که هیچکس نفهمد همه فهمیدند. با خدا ور نروید.
🚦اگر خودت را پاک کنی خدا می نویسد و خودت را بنویسی خدا پاک می کند.
خیلی مهم است.
✅#آیه_گرافی
قرآن میفرماید: «إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ سَیَجْعَلُ لَهُمُ الرَّحْمنُ وُدًّا» رمز محبوب شدن، ایمان ☀️ و عمل صالح 🌊 است. پس هرکس ایمانش بیشتر و عمل صالحش بیشتر، محبوبیتش بیشتر است.
در تشییع جنازه می گویند: هرچه وُّدش پُر رنگ باشد، معلوم می شود «آمنوا و عملوا الصالحات» اش پررنگ بوده است.
https://eitaa.com/sarbazan_sardar_soleymani
✅#خاطرات_بزرگان #طنز😅
🎶✨حجت الاسلام قرائتی:
یک روز در منزل دیدم خانم دستگیره های زیادی دوخته که با آن ظرف های داغ ♨️ غذا را بر می دارند که دستشان نسوزد
آنها را برداشته و به جلسه درس برای جایزه 🎁 آوردم.
وقتی خواستم جایزه بدهم گفتم:
یکی از این سه مورد جایزه را انتخاب کن 😉
۱- یک دوره تفسیر المیزان 📚 که ۲۰ جلد است و چندین هزار تومان قیمت دارد. ✋🏻
۲- مقداری پول💰
۳- چیزی که به آتش 🔥 و گرمای دنیا نسوزی.
گفت: مورد سوم 😎
من هم دستگیره ها را بیرون آورده و به او دادم
همه خندیدند 😂
https://eitaa.com/sarbazan_sardar_soleymani
☑️#خاطرات_بزرگان
🎶✨ علامه محمدتقی جعفری می گفتند: عده ای از جامعه شناسان دنیا در دانمارک جمع شده بودند تا دربارهٔ موضوع مهمی به بحث و تبادل نظر بپردازند
موضوع این بود: ارزش واقعی انسان به چیست؟ معیار ارزش انسان ها چیست؟
هر کدام از جامعه شناسان، صحبت هایی داشتند و معیارهای خاصی را ارائه کردند. بعد، وقتی نوبت به بنده رسید، گفتم: اگر می خواهید بدانید یک انسان چقدر ارزش دارد، ببینید به چه چیزی علاقه دارد و به چه چیزی عشق می ورزد؛ کسی که عشقش یک آپارتمان دوطبقه 🏯 است، در واقع، ارزشش به مقدار همان آپارتمان است. کسی که عشقش ماشینش 🚙 است، ارزشش به همان میزان است ✋🏻 اما کسی که عشقش خدای متعال است ارزشش به اندازهٔ خداست. 🤗
علامه فرمودند: من این مطلب را گفتم و پایین آمدم. وقتی جامعه شناسان صحبت های مرا شنیدند، برای چند دقیقه روی پای خود ایستادند و کف زدند. وقتی تشویق آنها تمام شد، من دوباره بلند شدم و گفتم: عزیزان! این کلام از من نبود، بلکه از شخصی به نام علی (ع) است. آن حضرت در نهج البلاغه می فرمایند: «قِیمَةُ کُلِّ أمْرِئٍ مَا یُحْسِنُهُ» 👈🏻 ارزش هر انسانی به اندازهٔ چیزی است که دوست می دارد وقتی این کلام را گفتم، دوباره به نشانه احترام به وجود مقدس امیرالمؤمنین (ع) از جا بلند شدند و چند بار نام آن حضرت را بر زبان جاری کردند. 😇
https://eitaa.com/sarbazan_sardar_soleymani
☑️#خاطرات_بزرگان
🎶✨ علامه حسن زاده آملی
زندانی در عالم مکاشفه
در سحر شب یکشنبه ۵ مردادماه ۱۳۴۸ بعد از ادای نافله شب و نافله و فریضه صبح در اربعینی که ذکر جلاله «الله» را هر روز بعد از نماز صبح به عددی خاص داشتم، بعد از این ذکر به توجه نشستم که ناگهان جذبه و حالتی دست داد و بدن طوری به صدا در آمد و می لرزید، آن چنان صدایی که مثلاً تراکتور روی سنگ های درشت و جاده ناهموار می رود، دیدم که جانم از بدنم مفارقت کرد و متصاعد شد ولی در بدنی مثل بدن عالم خواب قرار دارد و تا قدری بالا رفت.
دیدم در میان خانه ای مانند پرنده ای که در خانه ای در بسته گرفتار شده است و به این طرف و آن طرف پرواز می کند و راه خروج نمی یابد، تخمیناً در مدت یک ربع ساعت گرفتار بودم و به این سو و آن سو می شتافتم، دیدم در این خانه زندانی ام، نمی توانم به در بروم، سخنی از گوینده ای شنیدم و خود او را ندیدم که به من گفت: این محبوس بودنت بر اثر حرف های زیاد و بیخود تو است، چرا حرف هایت را نمی پایی!؟
من در آن حال چندین بار خدای متعال را به پیغمبر خاتم (ص) برای نجاتم قسم دادم و به تضرع و زاری افتادم که ناگهان چشمم به طرف شمال خانه افتاد که دیدم دریچه ای که یک شخص آدم بتواند به در رود به رویم گشوده شد، از آنجا رفتم و پس از به در آمدن چندین به سوی مشرق در طیران بودم و دوباره به جانب قبله رهسپار شدم و هنگامی که از حبس رهایی یافتم، یعنی از خانه به در آمدم، آن خانه را بسیار بزرگ و مجلل دیدم که در میان باغی بنا شده است و آن باغ را نهایت نبود و آن را درخت های گوناگون پر از شکوفه سفید بود که در عمرم چنان منظره ای ندیدم و می بینم که به اندازه ارتفاع درخت ها در هوا سیر می کنم به گونه ای که رویم، یعنی مقادیم بدنم همه به سوی آسمان است و پشت به سوی زمین و به اراده و همت و فرمان خود نشیب و فراز و بسیار خدای متعالی را به پیغمبر خاتم و همه انبیاء قسم دادم که کشف حقایقی برایم دست دهد و در همین حال به خود آمدم.
آن محبوس بودن چند دقیقه، بسیار در من اثر بد گذاشت به گونهای که بدنم خسته و کوفته شده بود و سرم و شانه هایم همه سخت درد گرفت و قلبم به شدت می زد.
https://eitaa.com/sarbazan_sardar_soleymani
✅#خاطرات_بزرگان
یک روز علامه طباطبایی به هانری کُربَن، فیلسوف و شیعه شناس فرانسوی، گفت: «ما شیعه ها مناجات داریم! دعا 🤲🏻 و گریه داریم؛ وقتی تلخی به ما فشار می آورد، یک مقدار با خدا حرف می زنیم و آرام می شویم. شما که پروفسور هستی، وقتی گرفتار می شوی در فرانسه چه می کنی؟»
گفت: بنده هم گریه می کنم. من خودم
کتاب صحیفه سجادیه را دارم و هروقت ناراحت می شوم، آن را به همراه ترجمه اش می خوانم. من هم گریه می کنم. مناجات آرام بخش است ☺️.
https://eitaa.com/sarbazan_sardar_soleymani
✅#خاطرات_بزرگان
اثر دعای «یا من تحل به عقد المکاره»
🎶✨ آیت الله یعقوبی قائنی (ره):
در بازگشت از یک سفر زيارتى كه به كربلا رفته بودم، با ماشينِ رو باز به نجف آمدم.
در بين راه باد به سر و صورتم خورد و سرماخوردگى شديدى پيدا كردم 😷. در نجف هم بعضى از ناپرهيزى هايى را كه با سرماخوردگى خيلى منافات دارد انجام دادم 😬؛ در نتيجه بيمارى ام بسيار سخت گشته و چنان گلويم گرفته شد كه با سختى نفس مى كشيدم و با ادامهٔ آن وضع به احتمال زياد خفه مى شدم 🤢.
از طرفى هم وضعمان طورى بود كه گاهى براى خريد نان 🍞 هم پول نداشتيم.
با اين حال، پس از يكى دو روز با اصرارِ آقاى نجابت به دكتر مراجعه كرديم. او هم معاينه اى كرد و درِ گوشى به آقاى نجابت چيزى گفت كه من از عكس العمل او احساس كردم بيمارى خطرناكى است 😨. گويا دكتر گفته بود كه من رفتنى هستم! آنگاه تعدادى قرص💊و دوازده عدد آمپول💉برايم تجويز كرد و خيلى تأكيد كرد كه در زدن آمپول ها اهمال نكنم. ما هم قرص ها را گرفتيم ولى آمپول ها را چون پول نداشتيم نخريديم. چند تا از قرص ها را خوردم، اما فايده اى نبخشيد. 😪
آقاى نجابت گفت: اجازه بدهيد بروم آمپول ها را بخرم. گفتم: ما كه پول نداريم. گفت: خانواده مقدارى طلا دارد، آن را مى فروشم و به عنوان قرض برایتان آمپول ها را مى خرم. گفتم: نمى خواهم و هرچه اصرار كرد نپذيرفتم.
آن روز تا شب صبر كردم. وقت نماز مغرب چنان گوش و گلو و سر و صورتم متورم شده بود كه براى اقامهٔ نماز اصلاً صدايم در نمى آمد.
ناگهان دلم گرفت و گويا صبرم تمام شد. با اشاره به خانواده گفتم: مفاتيح را بده. بى اختيار به دعاى "يا من تحل" توجه پيدا كردم. با اينكه با سختى نفس مى كشيدم و براى نماز صدايم در نمى آمد، تا آخر دعا را خواندم و خود اين غير عادى بود؛ زيرا همين كه گفتم: «يا من تحل به عقد المكاره» سيلاب اشک از چشمانم جارى شد و چنان مرا رحمت گرفت كه حتى صدايم باز شد! 🤩
چنان سريع تأثير كرد كه گويا اول خدا شفا داد و بعد من دعا را خواندم!
دعا را تمام كردم و مشغول نماز شدم. صبح روز بعد هم ديگر اثرى از آن بيمارى نبود و صحيح و سالم از منزل بيرون آمدم. 😇
📚 کتاب سفینة الصادقین
https://eitaa.com/sarbazan_sardar_soleymani
3.82M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
✅#خاطرات_بزرگان
🪴عاشقانه های علامه طباطبایی
وقتی همسرش از دنیا رفت، علامه از پا افتاد 😞 و بعد از اون دچار عارضهٔ قلبی شد.
خیلی گریه می کرد و می گفت: ایشون یک بار تو این ۴۰ سال دل منو نشکست ☺️
🎧 حجت الاسلام عالی
https://eitaa.com/sarbazan_sardar_soleymani
✅#خاطرات_بزرگان
✨ مرحوم آیت الله بهجت
رفته بودم بگویم: «برای بچه ام که سخت مریض است، دعا کنید.»
در را باز کرد، چای آورد و نشست به ذکر گفتن.
این پا و آن پا کردم که حرفی بزند یا سؤالی بپرسد؛ خبری نشد.
از دلم گذشت که حتماً ذکر او مهمتر از حرف من است! من یک آدم درمانده ام که مشکلم را به امید کمک آورده ام اینجا؛
اما او به ذکر مشغول است! 😬
سرش را بلند کرد و گفت: «ذکر ما مگر چی هست؟»
از شرمندگی خیس عرق شدم و آمدم بیرون.
شب که شد، حال بچه خوب بود. 🥹
📚 به شیوه باران / ص ۴٨
https://eitaa.com/sarbazan_sardar_soleymani
✅#خاطرات_بزرگان
✨ مرحوم علامه طباطبایی
پولی که از تبریز برایم می آمد، دیگر نمی آمد.
مشغول مطالعه، بی پولی حواسم را پرت کرد
همین حال درب خانه را زدند، باز کردم، شخص ملبسی بود، خود را شاه حسين ولى معرفی کرد و گفت: خداوند مرا فرستاده به تو بگويم اين ۱۸ سال كِى تو را گرسنه گذاشتم كه حالا به فكر بى پولى افتادی؟!
این را گفت و رفت
برگشتم اما ذهنم درگیر شده بود
او که بود و منظورش از این ۱۸ سال چیست؟
بعد از تأملی یافتم از زمان ملبس شدنم، ۱۸ سال گذشته!
اما آن شخص را نشناختم تا زمانی که به تبریز برگشتم.
روزی به زیارت اهل قبور رفتم
قبری مرا به خود جلب کرد
نامش شاه حسین ولی بود متوفی ۳۰۰ سال قبل!
https://eitaa.com/sarbazan_sardar_soleymani
☑️#خاطرات_بزرگان
🎶✨ آیت الله وحید نقل می کنند:
در زمان میرزای شیرازی طلبه ای با لباس کهنه بر در خانه اش آمد و گفت میرزا را کار دارم. مردم گفتند میرزا بر مجتهدین وقت ندارد آن موقع تو آمده ای و می گویی میرزا را کار دارم؟
گفت عیبی ندارد من میروم اما به میرزا بگویید فلانی آمده بود. خبر به میرزا رسید
ناگهان میرزا با سر و پای برهنه دوید و طلبه را در آغوش گرفت 🤗. دفتردار میرزا تعجب کرد. وقتی آن طلبه رفت میرزا گفت: دوست داشتم ثواب این همه مجتهد که تربیت کردم برای این طلبه باشد و ارزش یک کارش را به من بدهد. گفتند میرزا! کار این طلبه مگر چه بوده؟
میرزا گفت: این طلبه به یکی از دهات های سُنی نشین رفت و گفت بچه هایتان را بیاورید قرآن یاد می دهم بدون پول.
سنی ها گفتند خوب است بدون پول است. این طلبه از اول که قرآن یاد این بچه ها می داد، بذر محبت امیرالمؤمنین 😇 را در دل این بچه ها کاشت. اینها بزرگ که شدند شیعه شدند و پدرانشان را به مذهب حق راهنمایی کردند. دیری نگذشت که این دهات تماما شیعه شد.
این طلبه ۱۵ سال شب ها بر در خانه ها می رفت و یواشکی نانی 🍞 که آنها بیرون می انداختند را می خورد.
۱۵ سال اینگونه زحمت کشید تا توانست یک روستا را شیعه کند
https://eitaa.com/sarbazan_sardar_soleymani
☑️#خاطرات_بزرگان
حدوداً ۲ ماه از وفات همسر علامه حسن زاده میگذشت
یه روز میرن میبینن یه گوشه غمگین نشستن.
میپرسن چی شده؟
میگن فکر میکردم همه این تالیفات و نوشته ها مال منه، نگو مال خانومم بوده.
از وقتی رفته یک سطر هم نتونستم بنویسم. 💔
https://eitaa.com/sarbazan_sardar_soleymani