💖🌸💖🌸💖
🌸💖🌸💖
💖🌸💖
🌸💖
💖
#قصه_دلبری
#قسمت_بیستوهفتم
برای کمربند چرم دو رو هم حرفی نزد .
آخر سر خندید که «بهتر نبود خشکه حساب میکردی می دادم هیئت ؟»😆
سرجلسه امتحان ، بچه ها با چشم و ابرو به من تبریک می گفتند .
صبرشان نبود بیاییم بیرون تا ببینند با چه کسی ازدواج کرده ام 😅
جیغی کشیدند ، شبیه همان جیغ خودم وقتی که خانم ابویی گفت :« محمد خانی آمده خواستگاری ات!»🤣
گفتند :«مارو دست انداختی ؟»🤨
هرچه قسم و آیه خوردم ، باورشان نشد . 😆
به من زنگ زد آمده نزدیک دانشگاه .
پشت سرم آمدند که ببینند راست می گویم یا شوخی میکنم 😂🤦🏻♀
نزدیک در دانشگاه گفتم :« ایناها! باور کردین؟اون جا منتظرمه!»😐
گفتند :« نه !تا سوار موتورش نشی ، باور نمیکنیم!»😑
وقتی نشستم پشت موتورش پرسید :
« این همه لشکر کشی برای چیه؟»🤔
همین طوری که به چشم های بابا قوری بچه ها می خندیدم ، گفتم :«اومدن ببینن واقعا تو شوهرمی یا نه!»😂
البته آن موتور تریل معروفش را نداشت .
کلا آن موتور وقف هیئت بود . عاشق موتور سواری بودم ، ولی بلد نبودم چطور باید با حجاب کامل بشینم روی موتور 🤦🏻♀
خانم های هیئت یادم دادند😂
راستش تا قبل از ازدواج سوار نشده بودم . فقط چند بار با اصرار ، دایی ام مجبور شدم بشینم ترک موتور ، همین ☹️
باهم رفتیم خانه دانشجویی اش در یک زیر زمینی که باور نمی کردی خانه دانشجویی باشد ، بیشتر به حسینه ای نقلی شبیه بود 😂
ولی از حق نگذریم ، خیلی کثیف بود 😬
آنقدر آنجا هیئت گرفته بودند و غذا پخته بودند که از درو دیوارش لکه و چرک می بارید 😐
تازه می گفت :«به خاطر تو اینجا رو تمیز کرده م!»😐🤦🏻♀
گوشه یکی از اتاق ها ، یک عالمه جوراب تلنبار شده بود 😐
معلوم نبود کدام لنگه برای کدام است ، فکر کنم اشتراکی میپوشید🙄
اتاق ها پر بود از کتیبه های محرم و عکس شهدا .
از این کارش خوشم می آمد 😁☺️
بابت شکل و شمایل و متن کارت عروسی ، خیلی پایین کرد .
خیلی از کارت ها را دیدیم . پسندش نمی شد ..
نهایتا رسید به یک جمله از حضرت آقا با دستخط خودشان😍
داستان زندگی شهید مدافع حرم از زبان همسرش🕊🌹
#محمدحسین_محمدخانی
🔴@sarbazanzeynab🔴
💖🌸💖🌸💖
🌸💖🌸💖
💖🌸💖
🌸💖
💖
#قصه_دلبری
#قسمت_بیستوهشتم
بسم الله الرحمن الرحیم
همسری شما جوانان عزیزم را که پیوند دل ها و جسم ها و سرنوشت هاست ، صمیمانه به همه شما فرزندان عزیزم تبریک می گویم .
سید علی خامنه ای
دستخط را دانلود کرد و ریخت روی گوشی 😁❤️
انتخابمان برای مغازه دار جالب بود .
گفت :« من به رهبر ارادت دارم ، ولی تا به حال ندیدم کسی خط ایشون رو داخل کارت عروسی ش چاپ کنه!»☺️
از طرفی هم پافشاری می کرد که از متن های حاضر ، یکی را انتخاب کنیم .
اما محمد حسین در این کارها سر رشته داشت، به طرف قبولاند که می شود در فتوشاپ ، این کارت را با این مشخصات ، طراحی و چاپ کرد 😁
قضاوت دیگران هم درباره کارت متفاوت بود .
بعضی ها می گفتند قشنگ است ، بعضی ها هم خوششان نیامد .🤷🏻♀
نمی دانم کسی بعد از ما از این نوع کارت استفاده کرد یا نه ، ولی بابش باز شد تا چند نفر از بچه های فامیل عقدشان را داخل امام زاده برگزار کنند😁
از همان اول با اسباب و اثاثیه زیاد موافق نبود .
می گفت :«این همه تیر و تخته به چه کارمون میاد؟😶
از هر دردی سخنی گفتم و چند تا منبر رفتم برایش تا راضی اش کنم🤦🏻♀
موقع خرید حلقه پایش را کرده بود در یک کفش که بجایش انگشتر عقیق بخریم. باز باید میز مذاکره تشکیل میدادیم و آقا را قانع می کردیم🙄😬
بهش گفتم:« انگشتر عقیق باشه برای بعد الان باید حلقه بخریم😁»
حلقه را خرید، ولی اولین بار که رفتیم مشهد ، انگشتر عقیقی انتخاب کرد و دادیم همانجا برایش ساختند😍
کاری به رسم و رسوم نداشت هرچه دلش میگفت همان راه را میرفت😂😐🚶🏻♀
از حرکات و سکنات خانوادهاش کاملا مشخص بود هنوز در حیرت اند که آیا این همان محمد حسینی است که هزار رقم شرط و شروط داشت؟🧐
روزی موقع خریدن جهیزیه ،خانم فروشنده به عکس صفحه گوشیم اشاره کردند و پرسید این عکس کدوم شهیده خندیدم که این هنوز شهید نشده و شوهرمه
کمکم با رفت و آمد و بگو و بخند هایش توجه همه را جلب کرد
آدم یخی نبود سریع با همه گرم میگرفت و سر رفاقت باز میکرد
با مادربزرگم هم اخت شد و برو و بیا پیدا کرد
داستان زندگی شهید مدافع حرم از زبان همسرش🕊🌹
#محمدحسین_محمدخانی
🔴@sarbazanzeynab🔴
🌹تاریخ تولد : ۱۳۶۷/۰۲/۰۵
🍃محل تولد : تهران
🌹تاریخ شهادت : ۱۳۹۶/۰۲/۲۶
🍃محل شهادت : حماه – سوریه
🌹محل مزار شهید : کرج – امام زاده محمد (ع)
🕊پاسدار شهید مدافع حرم «علیرضا قبادی» متولد ۵ اردیبهشت سال ۶۷ از شهدای تخریب چی مدافع حرم حضرت زینب(س) بود که داوطلبانه عازم سوریه شد و ۲۶ اردیبشهت ۹۶ در راه دفاع از حرم عقیله بنیهاشم حضرت زینب(س) توسط تروریست های تکفیری در حومه دمشق به فیض شهادت نائل شد. چندی پیش مادر شهید قبادی برای اولین بار پس از شهادت فرزندش برای زیارت حرم حضرت زینب(س) به همراه کاروان خانواده شهدای مدافع حرم عازم سوریه شد.
شهید مدافع حرم🕊🌹
#علیرضا_قبادی
🔴@sarbazanzeynab🔴
🌹🍃 #چله_شهدایی
بیست و نهمین روز از چله زیارت عاشورا به نیت شهیدمدافع حرم #علیرضا_قبادی🕊🌹
❤️ اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَیْنِ ❤️
❤️ وَ عَلى عَلىِّ بْنِ الْحُسَیْنِ ❤️
❤️ وَ عَلى اَوْلادِ الْحُسَیْنِ ❤️
❤️ وَ عَلى اَصْحابِ الْحُسَیْنِ ❤️
برای همه گرفتارا دعا کنید🙏
🔴@sarbazanzeynab🔴
48.96M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
بعد تو آرامش، پَر زد و رفت سردار
.
.
#حضرت_زهرا_س
#حاج_قاسم
#علی_زین_العابدین_پور
#روایتگری_فیلم
🔴@sarbazanzeynab🔴
56.48M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📽 مستند ابوتراب | روایتی از جانباز مدافع حرم #فاطمیون "سید محمد حسینی"
شهید مدافع حرم🕊🌹
#سیدمحمد_حسینی
🔴@sarbazanzeynab🔴
💖🌸💖🌸💖
🌸💖🌸💖
💖🌸💖
🌸💖
💖
#قصه_دلبری
#قسمت_بیستونهم
چند وقت یکبار یکی دوشب در خانه اش می ماندیم
با آن خانه انس پیداکرده بود ، خانه ای قدیمی با سقف های ضربی .
زیاد می رفت به گوسفندهایشان سر می زد
طوری شده بود که خیلی از جوان ها فامیل می آمدند پیشش برای مشاوره ازدواج ، بعضی شان می خندیدند که «زیر لیسانس حرف بزن بفهمیم چی میگی!»
دختر خاله ام می گفت:
«الان داره خودش رو رحیم پور از رغدی می بینه !»
من هم مسخره اش می کردم :«از رغدی می شناسی؟! ایشون محمد حسین شونه !»
خداییش قلمبه سلمبه حرف می زد ، ولی آخر حرف هایش به این می رسید که «طرف به دلت نشسته یا نه؟»
زیاد هم ازدواج خودمان را مثال می زد
یک ماه بعد از عقد ، جور شد رفتیم حج عمره
سفرمان همزمان شد با ماه رمضان .
برای اینکه بتوانیم روزه بگیریم ، عمره رایک ماهه به جا آوردیم .
کاروان یک دست نبود ، پیر و جوان و زن و مرد .
ما جزو جوان تر های جمع به حساب می آمدیم .
با کارهایی که محمد حسین انجام می داد ، باز مثل گاوپیشانی سفید دیده می شدیم .
از بس برایم وسواس به خرج می داد
در مدینه گیر داده بودم که کوچه بنی هاشم را پیدا کنم.
بلد نبود ، به استاد تاریخ دانشگاهمان زنگ زدم و از او سوال کردم
از باب جبرئیل تا بقیعو قشنگ توضیح داد که حد و حریم کوچه ازکجا تا کجاست..
هر وقت می رفتیم ، عرب ها آنجا خوابیده یا نشسته بودند ..
زیاد روضه می خواند ، گاهی وسط روضه ها شرطه های سعودی می آمدند و اعتراض می کردند
کتاب دستش نمی گرفت ، از حفظ می خواند .
هر وقت ماموران سعودی مزاحم می شدند ، وسط روضه می گفت :«بر شما لعنت !» چند بارهم در مسجد الحرام نزدیک بود دستگیرش کنند
با وهابی ها کل کل می کرد ، خوشم می آمد این ها از رو بروند ...
از طرفی می دانستم اگر نصیحتش بکنم که بی خیال این ها شو ، تاثیری ندارد
داستان زندگی شهید مدافع حرم از زبان همسرش
#محمدحسین_محمدخانی
🔴@sarbazanzeynab🔴
🌷 فوق العاده انسان با احساسی بود. طبع شاعری داشت و خیلی هم شعر حفظ بود. یادم هست روزی که عقد کردیم، کلی برای من شعر خواند، هم از حافظ و سعدی و هم از شعرهای خودش. شوخ طبع بود و اهل بگو و بخند و خیلی هم خوش سفر بود. قاری قرآن بود. آیاتی از قرآن که به جهاد و شهادت مربوط میشد را خیلی میخواند و با حسرتی که در چشمهایش موج میزد از جهاد و شهادت حرف میزد.
✍️راوی همسر شهید
شهید مدافع حرم🕊🌹
#محسن_حیدری
🔴@sarbazanzeynab🔴
🌷 شهید باغبانی چه داشت که عاقبتش ختم به شهادت شد؟
به نظر من او طمانینه و اطمینان وجود داشت. تکلیفش با خودش مشخص بود. فلسفه و برنامهی زندگیاش را میدانست. او شهادت را در برنامههایش داشت. آرزو داشت در جوانی از دنیا برود. در کنار این ها برنامهی عقلانی زندگی خود را هم داشت، مثلا با توجه به کار آزاد پیگیر بیمه ی عمر خود بود. اوقات فراغت خود را هم با کار پر می کرد. دائما برای بیشتر شدن علمش تلاش و سوال میکرد. حتی تا آخرین سفر هم همینطور بود. دغدغه داشت که با کیفیت کار کند. من به او میگفتم پوششت را طوری انتخاب کن که سند خبرنگاری ات باشد، نه نشانهی به جنگ رفتنت اما او از زاویهی عکاسی و نوع دوربین میپرسید. شبیه شهید آوینی تکلیفش با خودش مشخص بود و میدانست وظیفه و دین و دنیایش چه هست.
همسرشهید باغبانی گفت: همسرم جزو اولین شهدای مدافع حرم بود و این صحبت ها را خیلی از گوشه و کنار میشنیدم که 100 میلیون از فلان جا و 400 میلیون از فلان جا گرفته اید و هر کسی چیزی میگفت؛ در صورتی که اصلا اینطور نیست و جان آدم آنقدر ارزش دارد که با هیچ چیزی قابل عوض کردن نیست
شهید مدافع حرم🕊🌹
#هادی_باغبانی
🔴@sarbazanzeynab🔴