#میلاد_با_سعادت
#حضرت_علی_اکبر(علیه السلام)_مبارک_باد.
╔══════•••• ✿🕊╗
@sarbazekoochak
╚🕊✿ ••••══════╝
#پلاک_پنهان
@sarbazekoochak
#قسمت_بیست_وشش
از ماشین پیاده شد و وارد دانشگاه شد،تصمیم گرفت که خودش شخصا به دانشگاه بیاید و رویا رضایی،که بعد از صحبت با سمانه به او مشکوک شده بود ،را ببیند. وارد دفتر شد ،کمی جلوتر چشمش به در اتاقی افتاد که بر روی آن با خط زیبایی کلمه ی فرهنگی نوشته بودند افتاد. دستگیره را فشار داد و وارد اتاق شد،با دیدن خانمی که پشت سیستم نشسته بود قدمی برگشت!
ــ معذرت میخوام ،فکر کردم اتاق خانم حسینی هستش
خانم از جایش بلند شد:
ــ بله اتاق خانم حسینی هستند ،بفرمایید
کمیل که حدس می زد این خانم رویا رضایی باشد قدمی جلو گذاشت و گفت:
ــ خودشون نیستن؟
ــ نه مسافرتن،بفرمایید کاری هست در خدمتم
ــ ببخشید میتونم بپرسم شما کی هستید؟
ــ رضایی هستم،مسئول علمی
ــ خانم رضایی خانم حسینی کجا هستن؟
ــ مسافرت
کمیل با تعجب پرسید:
ــ مسافرت
ــ بله،ببخشید شما؟
ــ از اداره اڱاهی هستم.
با شنیدن اسم اداره اگاهی برگه هایی که در دست رویا بودند بر زمین افتادند ،کمیل به چهره رنگ پریده اش خیره شد،رویا سریع خم شد و با دستان لرزان برگه ها را جمع کرد. کمیل منتظر ماند تا برگه هایش را جمع کند،رویا برگه ها را در پوشه گذاشت و آرام معذرت خواهی کرد.
ــ چرا گفتید مسافرته؟
ــ خب ،خیلی ارباب رجوع داشتند،یه مدته هم نیستن گفتیم شاید رفته باشن مسافرت
ــ خانم سمانه حسینی چطور خانمی بودند؟
ــ نمیدونم خوب بودن،اما یه مدت بود مشکوک میزد،نمیدونم چش بود
ــ شما شخصی به اسم بشیری
میشناسید؟
کمیل لحظه ای ترس را در چشمانش دید،ولی سریع حفظ ظاهر کرد و با آرامش گفت:
ــ بله،از فعالین اینجا هستن.
ــ آخرین بار کی دیدینشون؟
ــ دارید از من بازجویی میکنید ؟
ــ اگر بازجویی بود الان دستبند به دست توی کلانتری این سوالاتو از شما میپرسیدم
رویا ترجیح داد جوابش را بدهد تا اینکه پایش به آنجا باز شود.
ــ یک روز قبل انتخابات
ــ یعنی روز انتخابات ندیدنشون؟
ــ نه
ــ این مدت چی؟
ــ نه نیومدن دانشگاه
ــ یک سوال دیگه
ــ بفر مایید
ــ شما تو اتاق خانم حسینی چیکار میکنید
ــ سیستمم مشکل داشت روشن نمیشه،برای همین اومدم از این سیستم استفاده کردم ،ببخشید چیزی شده شما این سوالاتو میپرسید؟
کمیل سری تکان داد و از جایش بلند شد.
ــ نخیر،ممنونم خانم رضایی،با اجازه
ــ خواهش میکنم وظیفه بود،بسلامت
کمیل از اتاق بیرون رفت و از کنار اتاقی که در آن باز بود گذشت،متوجه سیستم روشنی شد،نگاهی به نوشته ی روی در انداخت با دیدن کلمه ی علمی پوزخندی زد،سریع از دانشگاه بیرون رفت و پیامی برای امیرعلی فرستاد.
ــ سلام.فیلمای دوربینای دانشگاه بخصوص اطراف دفترو بگیر و بررسی کن
❣سرباز کوچک 💕
eitaa.com/joinchat/3094216704Cccf19963bb
#شهید_ولی_الله_چراغچی_مسجدی
قائم مقام فرمانده لشکر ۵ نصر خراسان رضوی
ولادت: مشهد ۱۳۳۷/۶/۱
شهادت: بر اثر جراحات عملیات بدر ۱۳۶۴/۱/۱۸
مزار : گلزار شهدای بهشت رضا(ع) مشهد
بلوک ۳۰ ؛ ردیف ۲۳ ؛ شماره ۱۲
╔══════•••• ✿🕊╗
@sarbazekoochak
╚🕊✿ ••••══════╝
سردار ولی الله چراغچی مسجدی “ قائم مقام فرمانده لشگر ۵ نصر(سپاه پاسداران انقلاب اسلامی) ” در اول شهریور سال ۱۳۳۷ در مشهد مقدس چشم به جهان گشود و در روز ۱۸ فروردين ۱۳۶۴ به درجه رفیع شهادت نائل آمد.
╔══════•••• ✿🕊╗
@sarbazekoochak
╚🕊✿ ••••══════╝
مسئولیتهای او در جبهه عبارتست از: فرمانده گردان، مسئول طرح و عملیات منطقه ۶ سپاه، مسئول طرح و عملیات نصر ۵ خراسان و قائم مقام فرمانده لشکر ۵ نصر. به اعتراف برادران همسنگرش پستها و مقامهایی که به او تفویض می شد، از او انسانی مصممتر میساخت.
سردار چراغچی از قدرت برنامهریزی و طراحی بینظیری برخوردار بود. در عملیات بستان، طرح او برای تصرف آنجا مورد توجه و تصویب تمامی فرماندهان قرار گرفت.
در مورد خصوصیات اخلاقی او باید گفت که تواضع و فروتنی بیش از حدش خیلی از دوستان و حتی بیگانهها را بارها و بارها خجل و شرمنده کرده بود.
╔══════•••• ✿🕊╗
@sarbazekoochak
╚🕊✿ ••••══════╝
در عملیات چزابه از ناحیه دست و پا مجروح شد، ولی با این وجود به استراحت نپرداخت و به هیچ قیمتی حاضر نبود به پشت جبهه برود تا اینکه از شدت جراحات وارده حالش وخیم شد و او را به اجبار به پشت جبهه انتقال دادند. در یکی از حملهها نیز ترکش به او اصابت کرد و به پشت دریچه قلبش رسیده بود اما شهید مدام میگفت: چیزی نیست. من حالم خیلی خوب است. شما بهتر است به فکر جنگ و بچههای بسیجی در خط مقدم باشید.
ولی الله چراغچی در عملیات ظفر آفرین بدر بر اثر اصابت گلوله به ناحیه سر مجروح شد و در بیمارستان شهدای تهران بستری گردید و پس از ۲۳ روز بیهوشی، سرانجام در ۱۸ فروردین ماه سال ۱۳۶۴ به درجه رفیع شهادت نایل گشت و پیکر مطهرش در گلزار شهدای بهشت رضا (ع) مشهد آرام گرفت.
╔══════•••• ✿🕊╗
@sarbazekoochak
╚🕊✿ ••••══════╝
دریکی از بازدیدهایی که میرزا جواد آقای تهرانی از جبهه داشتند لباس فرم سپاه را برای وی آوردند میرزا جواد آقا بعد از خواندن دعا لباس را به تن کرد و رو به آقا ولی کرد و گفت: شما چه میفرمایید؟ آقا ولی هم گفت: برویم قرارگاه کربلا. سپس میرزا جواد آقا گفت: الآن ولی ما ایشان است و هر امری کند بر ما واجب الاطاعت است. میرزا جواد آقا کسی بود که باطن افراد را میدید و این حرف را بیدلیل بر زبان جاری نکرد. میرزا جواد آقا را به قرارگاه کربلا بردیم و به اتاقی که کالکهای عملیاتی در آن قرار داشت وارد شدیم که شهید حسن باقری، شهید علی صیادشیرازی، محسن رضایی، رحیم صفوی وتنی چند از فرماندهان ارتش حضور داشتند. شهید حسن باقری از میرزا جواد آقا پرسید: در مورد عملیاتی که در از طریق اروند انجام میشود صحبت کنید که میرزا جواد آقا گفت: اینها مال ما طلبههاست شما تمام همتان را روی عملیاتتان بگذارید. بعد به حسن باقری گفتم از ولیالله از میرزا جواد آقا بپرسید که وی در جواب شهید حسن باقری گفت: وقتی من آمدم جبهه بر من جواد واجب است که هر امری کند قبول کنم. شهید چراغچی یک فرمانده تمامعیار بود و خداوند قدرتی به وی داده بود که روحش تعالی پیدا کند و به فکر جسمش نباشد. شهدا ملک نبودند انسانهای خاکی بودند و مثل ما زندگی میکردند ولی به علایقشان پشت کردند و همین شد که خداوند مقام شهادت را به آنها مرحمت فرمود.
╔══════•••• ✿🕊╗
@sarbazekoochak
╚🕊✿ ••••══════╝