محمد پاشایی از ارتباط بین شهید چراغچی و شهید حسن باقری اینگونه سخن گفت: شهید حسن باقری میگفت: شهید چراغچی جزو معدود فرماندهانی است که سختترین نقاط را که برای انجام مأموریت به او محول میکنیم آن را میپذیرد
╔══════•••• ✿🕊╗
@sarbazekoochak
╚🕊✿ ••••══════╝
#شهید_ولی_الله_چراغچی_مسجدی
اگر می خواست روی چیزی تاکید کند ؛ آخر حرفش همیشه می گفت(به شدت) این را توی وصیت نامه ی نیمه تمامش هم نوشته بود:
#امام_را_تنها_نگذارید_به_شدت
این تکیه کلامش بود.
╔══════•••• ✿🕊╗
@sarbazekoochak
╚🕊✿ ••••══════╝
#سردار_شهید_محمد_حسن_طوسی
#جانشین_فرماندهی_لشکر_۲۵_کربلا
╔══════•••• ✿🕊╗
@sarbazekoochak
╚🕊✿ ••••══════╝
این شهید گرانقدر پس از شهادت ، مفتخر به دریافت مدال افتخار از دستان مبارک حضرت آیه الله خامنه ای ، رهبر معظم انقلاب شد .
او در فرازی از وصیت نامه اش آورده است :
« انقلاب اسلامی ما در برهه ای از زمان واقع گردید که به جرأت می توان گفت که تمام اسلام ، در مقابل تمام شرک و کفر قرار گرفته است . پس پیروزی انقلاب ، باعث احیای اسلام در تمام دنیا و شکست آن ، باعث شکست اسلام خواهد شد . باید همه دست به دست هم در صراط مستقیم با پیروی از امام به حرکت ادامه دهیم .»
╔══════•••• ✿🕊╗
@sarbazekoochak
╚🕊✿ ••••══════╝
سرلشکر رحیم صفوی در مورد شخصیت شهید طوسی می گوید : « سردار طوسی را به خاطر رشادت های بی مانندی که از خود در لشکر ۲۵ کربلا به جای گذاشت ، می توان #مالک_اشتر_لشکر #۲۵کربلا نامید .»
╔══════•••• ✿🕊╗
@sarbazekoochak
╚🕊✿ ••••══════╝
سردار طوسی قبل از شهادت چهار بار مجروح شد. سال ۶۰ در پاکسازی جنگل در اثر برخورد ترکش نارنجک به چشمش، سال ۶۱ در خرمشهر و در اثر برخورد موج انفجار، سال ۶۴ اصابت ترکش به دست راست در منطقه فاو و سال ۶۵ با اصابت ترکش به پشت و دست و سرانجام در فروردین سال ۶۶ درحالیکه جانشین فرمانده لشکر ۲۵ کربلا بود، بار دیگر به شلمچه رفت و در روز هیجدهم فروردین ۱۳۶۶ در سن ۲۹ سالگی براثر اصابت ترکشهای گلوله «خمپاره ۶۰» ارتش بعثی شهید شد، اما پیکر مقدسش بعد از هشت سال در سال ۷۴ تشییع و در روستای طوسکلا (زادگاهش) به خاک سپرده شد. فرمانده وقت سپاه پاسداران او را مالک اشتر لشکر ۲۵ کربلا نامید.
╔══════•••• ✿🕊╗
@sarbazekoochak
╚🕊✿ ••••══════╝
مقام معظم رهبری:
#شهید_محمد_حسن_طوسی
شجاعت و فعالیت شهید طوسی در صحنه جنگ موجب کسب فتوحات مهم سرافرازی و افتخار ابدی گردید.
╔══════•••• ✿🕊╗
@sarbazekoochak
╚🕊✿ ••••══════╝
#پلاک_پنهان
@sarbazekoochak
#قسمت_بیست_وهفت
کمیل پرونده را روی میز گذاشت و کتش را درآورد،که در بعداز تقه ای باز شد،و امیر علی در چارچوب در نمایان شد.
ــ سلام،کجا بودی؟
ــ سلام دانشگاه،فیلما چی شد؟
ــ فرستادم بچه ها فیلمارو بیارن تا بشینیم روشون کار کنیم
ــ خوبه
ــ برا چی رفتی دانشگاه؟؟
ــ برای این
و عکسی از پرونده بیرون آورد و روبه روی امیرعلی گرفت!
ــ این کیه؟
ــ رویا رضایی
ــ کی هست؟
ــ مسئول علمی دفتر دانشگاه
ــ خب؟
ــ روز انتخابات رویا رضایی به خانم حسینی زنگ میزنه که بیاد سیستمو درست کنه ،خانم حسینی که میره سیستمو درست کنه میبینه سیستم مشکلش خیلی ساده است ،تو این مدت گوشیش و کیفش تو اتاقش بوده و اون تو اتاق رضایی،
ــ خب چه ربطی داره؟
ــ خانم حسینی دقیقا ساعتی که پیام از گوشیش ارسال میشه اون تو اتاق رضایی بوده و یه چیز دیگه
ــ اون ساعت سهرابی تو دفتر بوده یعنی فقط رضایی و سهرابی.
ــ منظور؟
کمیل برگه ی دیگری از پرونده در آورد و نشان امیرعلی داد:
ــ رشته ی رویا رضایی کامپیوتر بوده،پس از پس یک مشکل کوچیک برمیومده،
ــ پس میگی ،کار سهرابی بوده اون پیام؟
ــ هنوز معلوم نیست.فیلماروچک کن ببین رضایی روز انتخابات با بشیری برخوردی داشته با نه؟
ــ چطور؟
ــ چون ازش پرسیدم گفت آخرین بار اونو یک روز قبل انتخابات دیده،ببین واقعا برخوردی نداشتن؟چون بشیری یک روز بعد انتخابات بودش
ــ باشه چک میکنم
ــ امیرعلی من به رضایی خیلی مشکوکم
ــ چطور؟
ــ تو اتاق حسینی پا سیستم نشسته بود اول ریلکس بود وقتی بهش گفتم که از اداره اگاهی اومدم هول کرد و برگه هایی که تو دستش بدند ریختن روی زمین،اما زود خودشو جمع کرد و دوباره ریلکس شد،از خانم حسینی پرسیدم ،اول خوبشو گفت بعد بدیشو،گفت که به همه گفتیم مسافرته،وقتی هم ازش پرسیدم چرا اینجایی،گفت سیستم اتاقم خرابه روشن نمیشه وقتی اومدم بیرون در اتاقش باز بود سیستم روشن بود و اتقفاقا صفحه ی گوگل باز بود،بعد اخر از من پرسید که برا خانم حسینی اتفاقی افتاده که سوال میپرسید؟یعنی اونا از دستگیری خانم حسینی چیزی میدونستن
ـــ این دیگه خیلی مشکوکه،ازتو کارتی نخواست؟
ــ نه اونقدر ترسیده بود اوایل،که یادش رفت کارت شناسایی ببینه
ــ من تا فردا صبح گزارش فیلمارو به دستت میرسونم.
ــ یه گزارش از رویا صادقی میخوام،کی هست ؟کجاییه؟فعالیتاش چی بود کلا یه گزارش کامل
ــ باشه
امیرعلی به سمت در رفت،قبل از خروج برگشت و گفت:
ــ راستی،شنیدم با خان داییت دوباره همکار شدیم
ــ درست شنیدی
❣سرباز کوچک 💕
eitaa.com/joinchat/3094216704Cccf19963bb