#اهمیت_نماز
#خط_شکن_نماز
صبح روز ۲۱ اردیبهشت ۱۳۶۱ ،سه روز پس از دستگیری، ما را سوار چندین اتوبوس کردند. ما حدود
سیصد نفر بودیم که از جبهه های مختلف اسیرمان کرده بودند. ساعت 6 عصر وارد محوطه ی ساختمان وزارت دفاع عراق شدیم. آن جا ما را زیر آفتاب سوزان نگه داشتند. هنوز نماز نخوانده بودیم و می ترسیدیم که آفتاب غروب کند. نماز برای ما مسأله ای حیاتی بود. بر جمع ما وحشت و اضطراب حاکم بود. لحظه های اولیه ی اسارت، پنهان کردن و کشتن اسیر، برای بعثی ها مثل آب خوردن بود. هر کس هم تلاش می کرد تا لو نرود و چهره ی واقعی خویش را پنهان کند.
در همین وضعیت ناگهان یک نفر صدا زد:
بچه ها! نمازمان قضا نشود!
یكی دیگر گفت: یک نفر باید فداکاری کند و بلند شود و به نماز بایستد؛ او باید خط شكن شود تا دیگران هم به نماز بایستند.
به دوست کنار دستم گفتم: من بلند می شوم و به نماز می ایستم هر چه بادا باد! فوراً کف دست
هایم را روی آسفالت داغ محوطه ی وزارت دفاع زدم و تیمم کردم و نماز را ایستاده شروع نمودم.
پشت سر من افراد یكی یكی بلند شدند. یک مرتبه سیصد نفر به نماز ظهر و عصر مشغول شدند.
عراقی ها که غافلگیر شده بودند، نتوانستند عكس العملی نشان دهند. آن ها با تعجب ما را نگاه می کردند.
۳۵- خاطره ی عبدالمجید واسعی(کارگر)
📚قصه ی نماز آزادگان، ص ۲۶
.╔══════•••• ✿🕊╗
@sarbazekoochak 👈 عضویت
╚🕊✿ ••••══════╝
#دعوت_به_نماز
#خط_شکن_نماز
یک اتاق را موکت کردند. اسمش شد نمازخانه. ماه اول فقط خود مصطفی جرأت داشت آنجا نماز
بخواند. همه از کمونیست ها می ترسیدند.
۷۳-📚یادگاران جلد ۱ ، کتاب شهید چمران، ص ۹
╔══════•••• ✿🕊╗
@sarbazekoochak 👈 عضویت
╚🕊✿ ••••══════╝