#اهمیت_نماز
#دشمن_نماز
ما را به اردوگاه رمادی منتقل کردند. آن جا جو عجیبی حاکم بود. متأسفانه عده ای نماز نمی خواندند و برای عراقی ها خبرچینی می کردند. روز سوم ورودمان، من در حال نماز بودم که سربازی درون اتاق آمد و با نوک پوتین محكم به ساق پایم زد. واقعاً از شدت درد سوختم؛ اما هر طور بود، نماز را تمام کردم.
او با تشر گفت: چرا بدون اجازه نماز خواندی؟
گفتم: مگر برای نماز هم باید از تو اجازه بگیرم.
گفت: بله، این جا برای هر کاری باید اجازه بگیرید و نماز خواندن هم ممنوع است. کمی درنگ کرد و ادامه داد: مگر شما نماز هم می خوانید؟ گفتم: بله گفت: شما که آتش پرستید.من هم در جوابش گفتم: شما هم بت پرستید. آن قدر عصبانی شد که سیلی محكمی به صورتم زد و بعد پرسید: روزانه چند رکعت نماز می خوانی؟ گفتم: هفده رکعت گفت: از حاال باید روزی پنج رکعت نماز بخوانی.
در حالی که از گوشم خون می آمد، مرا رها کرد و رفت. روز بعد دوباره به سراغ من آمد و گفت:
چند رکعت نماز خواندی؟ گفتم: هفده رکعت داد زد: مگر نگفتم بیشتر از پنج رکعت نخوان!
و شروع کرد به کتک زدن من.
من هم طاقت نیاوردم و سر او داد زدم و گفتم: به فرمانده تان گزارش می دهم و از تو به صلیب هم شكایت می کنم. او رفت اما ممانعت ها و کتک هایش قطع نشد؛ دشمن نماز بود.
۳۴- خاطره ی محمد درویشی
📚قصه ی نماز آزادگان، ص ۸۵
╔══════•••• ✿🕊╗
@sarbazekoochak 👈 عضویت
╚🕊✿ ••••══════╝