💠خاطرات یک رزمنده از #شب_یلدا💠
#شب_یلدا، شب در کنار هم بودن است ولی در جبهه رزمندگان باهم روبروی دشمن جنگیدند، شبی که #آجیلش_گلوله بود و #سرخی_هندوانه_اش #سرخی_خونشان بود.
💠💠💠💠💠💠💠
رزمنده ی دفاع مقدس #مهدی_یاقوتیان از خاطرات #شب_یلدا :
#شبِ_یلدا بود ، عدّه ای از بچّه ها به بانه رفته و برنگشته بودند ، چند نفر از بچّه ها که بعدها آمده و متأهّل بودند به مرخّصی رفته بودند.
فرمانده هم نداشتیم! نیمۀ شب بود، درست ساعتِ دوازده یک #گلولۀآرپیجی از روی پایگاه ردّ و #منفجر شد. از خواب پریدیم ، اسلحه را برداشتیم و به بیرون آمدیم و هر کسی یک جایی سنگر گرفت. من رو به روی سنگر خودمان به نگهبانی ایستادم که اگر دشمن قصدِ نفوذ داشت ببینم . سنگرِ ما مُشرف بر نصفِ روستا بود.
تیربار از پایین درّه روی درخت کار می کرد تا بچّه ها حواسشان پَرت شود و مشغول آن دور دست باشند ، چند نفر از سمتِ دیگر در پیِ آن بودند سیم خاردار را قطع کنند و خودشان را به بالا بِکشانند .
من که در این طرف بودم نمی دیدم ولی بچّه ها می گفتند : آن شب برادرت دلاوری از خود نشان داده ، فرماندهی کرده و بچّه ها را سامان داده ، تا همه جا در معرضِ دیدِ بچّه ها باشد .
در بحبوحۀ درگیری تقی آمده می گوید : حسنی شهید شد ! یک تیر لبۀ گوشِ علی اصغر حسنی را گرفته بود . او می گفت : حسنی شهید شد ! من هرچه انگشتم را می خواهم تکان بدهم که ببینم اگر دشمن را دیدم می توانم ماشه را بچکانم ، می بینم نمی شود که نمی شود . انگشتم از سرما کِرِخ شده بود و تکان نمی خورد . تازه یادم آمد که باید وقتی اسلحه را برداشتم و بیرون آمدم دستکش ام را هم بر می داشتم !
پرویز یک نارنجک به سمتِ دو نفر که زیرِ سیم خاردار بودند پَرت کرده و موجبِ زخمی شدنِ آنها شده بود . یعنی ؛ دو نفر که مأموریّت اصلی داشته اند از کار افتاده بودند . همین موضوع مجروح شدن دو نفر از آنها و نزدیک شدنِ صبح و روشن شدنِ هوا موجب شد که فرماندۀ آنها یک تیر هوایی بزند و پایانِ عملیّات را به آنها خبر بدهد تا آنها صحنه را تَرک کنند .
فردا صبح که به پایینِ تپّه رفتیم . یک خشابِ خالی و وسیله ای دیگر که یادم نیست افتاده بود و ظاهراً مقداری خون هم روی برفها بود .
از مرکزِ فرماندهی بانه می آمدند و بَه بَه و چَهچَه می کردند که بچّه ها با اینکه فرمانده نداشته اند و تعدادشان نصفِ نیروهای همیشه بوده خوب مقاومت کرده اند.
@sarbazekoochak