#محرم
#شهید_مهدی_زین_الدین
سال شصت و دو بود؛ پاسگاه زید. کادر لشکر را جمع کرد تا برایشان صحبت کند. حرف کشید به مقایسه ی بسیجی ها و ارتشی های خودمان با نظامی های بقیه ی کشورها. مهدی گفت:«درسته که بچه های ما در وفاداری و اطاعت امر با نظامی های بقیه ی جاها قابل مقایسه نیستند، ولی ما باید خودمونو با شیعیان ابا عبدالله مقایسه کنیم. اون هایی که وقت نماز، دور حضرت رو می گرفتند تا نیزه ی دشمن به سینه ی خودشون بخوره و حضرت آسیب نبینه. »
یادگاران، جلد ده، کتاب شهید زین الدین، ص 26
@sarbazekoochak
❤️شهید مهدی زین الدین❤️
🍂به سرمان زد زنش بدهیم. عیالم یکی از دوستانش را که دو تا کوچه آن طرف تر می نشستند، پیش نهاد کرد. به مهدی گفتم. دختر را دید. خیلی پسندیده بود. گفت «باید مادرم هم ببیندش. » مادر و خواهرش آمدند اهواز. زیاد چشمشان را نگرفت. مادرش گفت:«توی قم، دخترا از خداشونه زن مهدی بشن. چرا از این جا زن بگیره؟» مهدی چیزی نگفت. بهش گفتم: «مگه نپسندیده بودی؟» گفت:«آقا رحمان، من رفتنیم. زنم باید کسی باشه که خانواده ام قبولش داشته باشن تا بعد از من مواظبش باشن. »🍂
منبع: کتاب یادگاران، جلد ده، کتاب شهید زین الدین، ص 14📚
#خاطرات_موضوعی
#شهید_مهدی_زین_الدین
@sarbazekoochak
@sarbazekoochak
#شهید_مهدی_زین_الدین
#سردار_قاسم_سلیمانی
💠از زین الدین به سلیمانی : من همیشه در جمع شما هستم....💠
سلام؛ من در جمع شما هستم ...
یکی از این خاطرات به روایت سردار حاج قاسم سلیمانی؛ فرمانده لشکر 41 ثارالله (ع) در دوران دفاع مقدس و فرمانده فعلی سپاه قدس نقل شده است؛ وقتی که آن شهید والامقام را پس از شهادتش در خواب میبیند و چنین روایت میکند:
«هیجان زده پرسیدم: آقامهدی مگه شما همین چند وقت پیش شهید نشدی؟ حرفم را نیمه تمام گذاشت. مکثی کرد و بعد با خنده گفت: من در جمع شما خواهم بود و در جلسهها شرکت میکنم. مثل اینکه هنوز باور نکرده ای شهدا زنده هستند!
عجله داشت و میخواست برود. یک بار دیگر چهره درخشانش را کاویدم.
کلامی با بُغض و شاید گریه از گلویم بیرون پرید:
پس حالا که میخواهی بروی، لااقل یک پیغامی بده تا به بچهها برسانم.
گفت: قاسم، من خیلی کار دارم، باید بروم. هر چه میگویم زود بنویس.
سریع دنبال یک کاغذ گشتم و برگه کوچکی پیدا کردم. خودکارم را هم از جیبم در آوردم و گفتم: بفرما برادر؛ بگو تا بنویسم.
گفت: بنویس سلام، من در جمع شما هستم.
همین چند کلمه را بیشتر نگفت. موقع خداحافظی، با لحنی که چاشنیِ التماس داشت، گفتم: بی زحمت زیر نوشته ر ا هم امضا کن.
برگه را گرفت و امضا کرد. کنارش نوشت: سید مهدی زین الدین.
نگاهی بهت زده به امضا و نوشته زیرش انداختم و با تعجب پرسیدم: چی نوشتی آقا مهدی؟ تو که سید نبودی.
گفت اینجا مقام سیادت هم به من دادهاند.
از خواب پریدم. موج صدای آقا مهدی هنوز توی گوشم هست:
سلام، من در جمع شما هستم.»
ناگفته پیداست که این اتفاق، بیش و پیش از آن که یک رؤیا باشد؛ یک واقعیت است. این واقعیت به وضوح در آیاتی مانند آیه 154 سوره مبارکه بقره و آیه 169 سوره مبارکه آل عمران مورد اشاره قرار گرفته که خداوند از ما میخواهد تا شهیدان را نه در ذهن و نه در گفتار، مُرده نپنداریم؛ چراکه آنان رزق و روزی دارند و البته این حقیقت ممکن است در درک و فهم ما نگنجد.
بر این اساس میتوان چنین گفت که گرچه حیات برزخی برای همه انسانها است ولی کسانی که در راه خدا به شهادت میرسند مرحله بالاتری از این نوع زندگی را تجربه میکنند و میتوانند از احوال اهل دنیا و حتی دیگر عوالم کسب خبر کنند و بر آنها اشراف داشته باشند.
ما بر همین مبناى قرآن که شهیدان را زنده مىداند، به شهداى راه اسلام و به ویژه شهداى کربلا سلام میکنیم، با آنان حرف مىزنیم و توسل مىجوییم و در حقیقت، شهادت را باختن و از دست دادن نمی دانیم؛ بلکه آن را نوعی از یافتن و به دست آوردن میشماریم.
راوی : سردار حاج قاسم سلیمانی ؛ فرمانده لشکر 41 ثارالله در دوران دفاع مقدس
بخشی از📚 کتاب تنها زیر باران ؛ روایت زندگی شهید مهدی زین الدین ، انتشارات حماسه یاران
@sarbazekoochak
#شهید_مهدی_زین_الدین
یادداشتهای روزانه خانوادگی و پراکندن محبت در خانه
یکی از نکاتی که درباره سیره عموم شهدا کمتر مورد اشاره قرار گرفته و میگیرد سیره زندگی اجتماعی آنان به ویژه در رفتار با خانواده و همسر است. آنان اگرچه به مقتضای حضور در جهاد و مبارزه، کمتر فرصت میکردند که با خانواده و در خانه باشند اما در همان ساعتها و روزهای اندک حضور در خانه و در جمع اعضای خانواده، تلاش میکردند تا جبران روزهای دیگر را هم داشته باشند.
و اما این خاطره از همسر گرامی شهید زین الدین، یکی از شاهدهای این مدّعاست:
«روی کاغذ آیه یا حدیث مینوشت و میزد به دیوار تا جلوی چشم باشد. هرچند روز یک بار هم آن را عوض میکرد. میگفت:
اینها را به این نیت مینویسم که با دیدنشان به یاد هم باشیم.
بعد سفارش میکرد که آیهها یا روایتها را بخوانم و معنی اش را یاد بگیرم.
البته پایین این کاغذها هم سفید بود و مدتی که میگذشت، تبدیل میشد به محلی برای نوشتم یادداشتهای کوتاهمان.
از راه هم که میرسید حتی اگر خسته بود و نای نشستن نداشت و یا حتی خواب، پشت پلکهایش جا خوش کرده بود باز هم خنده رو کنارم مینشست و از روزهایی میپرسید که نبوده است و میخواست تا اتفاقات را برایش تعریف کنم. همین کافی بود تا همه آن چه را که در نبودنش اتفاق افتاده بود مو به مو شرح دهم. او هم خوب ِخوب گوش میداد. البته گاهی هم خمیازه میکشید که نشان دهنده خستگی اش بود؛ اما به زور هم که شده، خودش را نگه میداشت تا حرفهایم تمام شود.»
این خاطره هم به وضوح نشان میدهد که اهالی جبهه و جنگ و حتی فرماندهان و سرداران – که بیشتر در جبهه بودند و کمتر در خانه – باز هم از خانواده غافل نبودند و حتی از زمانهای کوتاه مدت حضور در خانه، به بهترین شکل استفاده میکردند و تلاش داشتند تا محبت خویش را برای اطرافیان به یادگار بگذارند.
و امروز در سالگرد عروج آن فرمانده شهید به روحش درود میفرستیم و از وی استمداد میجوییم تا هم درک و فهم نکته نخست و هم توفیق عمل به سیره اشاره شده در خاطره دوم را به همه ما عنایت کند تا بدانیم که توجه به این نکتهها و تلاش برای عملی ساختن آنها در زندگی امروزی، امری رؤیایی نیست و میتوان آن را به وقوع رساند.
@sarbazekoochak
#شهید_مهدی_زین_الدین
ازش گله کردم که چرا دیر به دیر سر می زند. گفت «پیش زن های دیگه م ام. » گفتم «چی؟» گفت «نمی دونستی چهار تا زن دارم؟» دیدم شوخی می کند. چیزی نگفتم.
گفت «جدی می گم. من اول با سپاه ازدواج کردم، بعد با جبهه، بعد با شهادت، آخرش هم با تو. »
📚یادگاران، جلد ده، کتاب شهید زین الدین، ص ۷۰
╔══════•••• ✿🕊╗
@sarbazekoochak 👈 عضویت
╚🕊✿ ••••══════╝
مهدی زین الدین.mp3
12.75M
✨" نیمه پنهان ماه "💫
#فصل چهل و نهم
روایتی از زندگی
#شهید_مهدی_زین_الدین
❣سرباز کوچک 💕
🆔 @sarbazekoochak
5.79M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#شهید_مهدی_زین_الدین فرمانده لشکر ۱۷ علی ابن ابیطالب (ع) در تاریخ ۱۳۶۲/۱۲/۱۲، پس از عملیات خیبر با بسیجیان گردانهای علی بن ابیطالب (ع)، روح الله، حضرت رسول (ص)، امام رضا (ع) و ولی عصر (عج) درباره #کربلایی_شدن شهدا صحبت کرد.
Insta/sarbazekoochak110
eitaa/ @sarbazekoochak
۲۷آبان سالگرد شهادت #شهیدزین_الدین