eitaa logo
سرباز کوچک(کتاب شهید pdf)
663 دنبال‌کننده
5.5هزار عکس
4.4هزار ویدیو
407 فایل
کتاب شهدای دفاع مقدس pdf به روی دفتر دلم نوشته بود یک شهید برای خاطر خدا شما ادامه ام دهید! مدیر کانال: @sarbazekoochak1 @alimohammadi213 کانال دیگر ما دانشنامه قرآن کریم @Qoranekarim سرباز کوچک در اینستاگرام Instagram.com/sarbazekoochak110
مشاهده در ایتا
دانلود
تمام شب را توی راه بودیم. خسته و فرسوده رسیدیم. هوا سرد بود. دست بردار نبود. همین طور حرف می زد؛ فردا چه کار کنید، چه کار نكنید، چند نفر بفرستید آن جا، این جا چند تا توپ بكارید. این دسته برگردد عقب، آن گروهان برود جلو. دقیق یادم نیست. یازده ـ دوازده شب بود که چرتمان گرفت. زیلوی گوشه ی سنگر را برداشتم و پهن کردم و دراز کشیدیم. چیزی نداشتیم رویمان بیندازیم. پشت به پشت هم دادیم و خوابیدیم، که مثلاً گرممان شود. دو ساعت که گذشت، بلند شد. با آب قمقمه اش گرفت وایستاد به نماز. حس نداشتم تكان بخورم، چه رسد به بلند شدن و وضو گرفتن. فقط نگاهش می کردم. ۱۸۲-📚یادگاران، جلد ۱۱ کتاب شهید علی صیاد شیرازی ، ص ۷۵ ،سردار علی صیاد شیرازی ╔══════•••• ✿🕊╗ @sarbazekoochak ╚🕊✿ ••••══════╝
زمانی که ما به همراه رضا در سپاه تایباد بودیم او نیمه های شب بر می خواست و به که اکنون نام دارد می رفت. بعد از چند شب به او شک کردیم. به اتفاق یكی از دوستان به دنبال او رفتیم تا بفهمیم او در دل این تاریكی شب به کجا می رود. همان طور که از پشت سرش می رفتیم دیدیم وارد شد رفت داخلی یكی از قبرها که خالی بود شروع کرد به خواندن و گریه کردن و راز و نیاز با خدای خویش. با دیدن چنین حالی از این که به او شک کردیم،شرمنده شدیم. ۱۸۳-📚اطلاعات دریافتی از کنگره سرداران و ۲۳۰۰۰هزار شهید استانهای خراسان، شهید رضا ارجمندنیا تبریز ╔══════•••• ✿🕊╗ @sarbazekoochak ╚🕊✿ ••••══════╝
«برادر ها بلند شید ؛ نماز شب.» هوا سرد بود. کسی حال بلند شدن نداشت. پتو ها را کشیده بودند تا روی سرشان و خوابیده بودند. دست بردار نبود. هی داد می زد «بلند شید؛ نماز شب!»یكی سرش را از زیر پتو در آورد. همین طور که چشم هایش بسته بود گفت: از «همین زیر پتو العفو.»چند تا پتو دور خودش پیچید و رفت. زیر نور فانوس می خواند، می خواند، می کرد. ۱۸۴-📚یادگاران، جلد هشت کتاب شهید مصطفی ردانی پور، ص۴۵ ╔══════•••• ✿🕊╗ @sarbazekoochak ╚🕊✿ ••••══════╝
یک شب با عده ای از فرماندهان سپاه به جایی رفته بودیم. برادر محسن رضایی بود و شهید کلاهدوز و سیف اللهی و چند نفر دیگر. وقتی رسیدیم تهران، دیر وقت بود. قرار شد برویم خانه یكی و صبح برویم سپاه. نزدیكترین خانه، منزل ما بود. چون نیمه شب بود، خسته بودیم و خوابیدیم. ساعت دو بعد از نیمه شب از خواب بیدار شدم دیدم می آید. صدا آرام و ملایم بود. بلند شدم نگاه کردم کلاهدوز در گوشه حیاط مشغول و و بود. آن شب واقعاً غبطه خوردم. با حالی متحول به درگاه خدا مناجات می کرد. ۱۸۵-📚هاله ای از نور، ص ۱۰۹،شهید یوسف کلاهدوز
بعثی ها برای این که از گسترش فعالیت های فرهنگی آزادگان جلوگیری کنند، در اردیبهشت سال ۶۶از هر اردوگاهی پانزده تا بیست نفر را جدا کردند و در اردوگاهی بسیار کوچک به نام ملحق تكریت ۵ ،کنار اردوگاه افسران جا دادند. سه ماه اول شرایط بسیار دشواری حاکم بود؛ کتک های دسته جمعی، بیگاری های وقت تلف کن، بهانه جویی های پیاپی و محدود کردن برنامه های عبادی. برخی از دوستان اهل بودند. برای آن ها بسیار سخت بود که شب زنده داری و راز و نیاز با خدا را در سحرگاهان ترک کنند. شب اول، عراقی ها دیدند که عده ای پیش از نماز صبح مدتی طولانی ایستاده اند، در یک دست تسبیح می چرخانند و دست دیگر را به حال قنوت گرفته اند. صبح با شگفتی سر از ماجرا درآوردند؛ تازه فهمیدند که این ها نماز شب می خوانند. اعلام کردند: نماز شب خواندن ممنوع است! کسی هم حق ندارد دیگری را برای نماز صبح بیدار کند.! بود. برمی خاست و نماز می خواند؛ بار اول او را به اتاق خودشان کشاندند. تهدیدش کردند که نباید برخیزد و کسی را بیدار کند. شب بعد او برخاست و در حالی که برای وضو گرفتن می رفت، با نوک پا چند نفر از دوستانش را بیدار کرد. نگهبان عراقی دیده بود؛ صبح سید را بردند و او را زدند.از آن شب دیگر او نماز شبش را نشسته می خواند. او با زرنگی خاصی که داشت، دوستانش را بیدار می کرد و آن ها نیز نشسته نماز شب می خواندند. عراقی ها وقتی درمانده شدند، دنباله ی قضیه را رها کردند. ۱۸۶-📚قصه ی نماز آزادگان، ص ۱۷۲ ،خاطره ی عبدالمجید رحمانیان ╔══════•••• ✿🕊╗ @sarbazekoochak ╚🕊✿ ••••══════╝
یک شب در ستاد مرکزی سپاه نگهبان بودم. رفتم به ساختمانها سرکشی کنم. به نمازخانه رسیدم. دیدم در کنجی خلوت و تاریک کسی دستهایش به طرف آسمان بلند است و شانه هایش از گریه می لرزد. کنجكاو شدم ببینم چه کسی است. جلو رفتم. دیدم کلاهدوز است که غرق در راز و نیاز با معبود خود است. ۱۸۷-📚هاله ای از نور، ص ۹۸ ،شهید یوسف کلاهدوز ╔══════•••• ✿🕊╗ @sarbazekoochak ╚🕊✿ ••••══════╝
دوستانش می گفتند: مدتی بود، می دیدم شبها از جمع رزمندگان دور می شود، به او شک کردیم و احتمال می دادیم که جاسوس است و اطلاعات را در تاریكی مبادله می کند. بالاخره با پیگیری فهمیدیم قبری در دور دستها کنده و شبها ساعتی در آنجا به سرمی برد. ما صدای گریه او را از داخل قبر می شنیدیم. ۱۸۸-📚اطلاعات دریافتی از کنگره سرداران و ۲۳ هزار شهید استانهای خراسان، شهید مهدی رجبی یزدی ╔══════•••• ✿🕊╗ @sarbazekoochak ╚🕊✿ ••••══════╝
شاگرد مغازه ی کتاب فروشی بودم. حاج آقا گفت: می خواهیم بریم سفر. تو شب بیا خونه مون بخواب. بد زمستانی بود. سرد بود. زود خوابیدم. ساعت حدود دو بود. در زدند. فكر کردم خیالاتی شده ام. در را که باز کردم، دیدم آقا مهدی و چند تا از دوستانش از جبهه آمده اند. آن قدر خسته بودند که نرسیده خوابشان برد. هوا هنوز تاریک بود که باز صدایی شنیدم. انگار کسی ناله می کرد از پنجره که نگاه کردم، دیدم آقا مهدی توی آن سرمای دم صبح، سجاده انداخته توی ایوان و رفته به سجده. ۱۸۹-📚یادگاران، ج ۱۰ ،کتاب شهید مهدی زین الدین، ص ۱۱ ╔══════•••• ✿🕊╗ @sarbazekoochak ╚🕊✿ ••••══════╝
بند هفت، هفت تا اتاق داشت و یک سالن بیست متری. جا نبود. دو طرف راهروی دو متری را هم تخت زده بودند. تخت های سه طبقه ی آهنی کف چوبی، با یک پتو که هم زیرانداز بود، هم بالش، هم روانداز. تازه واردها باید روی زمین می خوابیدند. تخت مال سابقه دارها بود. عبدالله شب ها جایش را می داد به یكی از تازه واردها. می گفت نصفه شب که می خواهد از تخت بیاید پایین برای نماز، سر و صدا می شود. ۱۹۰-📚یادگاران، جلد ۵ کتاب شهید عبدالله میثمی، ص ۲۳ ╔══════•••• ✿🕊╗ @sarbazekoochak ╚🕊✿ ••••══════╝
بیسیم، خبر محاصره شدن تعدادی از رزمندگان را داد، آن هم در منطقه ای صعب العبور. فرماندهان و شهید بروجردی خیلی ناراحت و نگران بودند. هیچ راه حلی برای رهایی نیروهای محاصره شده پیدا نمی کردند. شهید بروجردی بلند شد وضو گرفت و به ایستاد. پر از حضور ؛ پس از نماز بر اثر خستگی خوابش برد. بعد از چند دقیقه، ناگهان از خواب پرید؛ سراسیمه به سوی نقشه عملیاتی دوید، مدتی به نقشه زل زد، بعد با صدای بلند همه فرماندهان را به اتاق فرا خواند و طرحی را برای کمک به نیروهای در محاصره مطرح کرد؛ طرحی نو که همه را به تعجب وا داشت. همه موافق این طرح بودند. با اجرای طرح، محاصره شكسته شد و رزمندگان آزاد شدند. با خوشحالی به سمت رفتم و در مورد طرح، سؤال کردم؛ اشک در چشمانش حلقه زد و گفت: هر وقت با مشكلی مواجه می شوم به می ایستم و توسل به پیدا می کنم. این کار راه هایی را جلوی رویم باز می کند. 📚زیر این حرف ها خط بكشید؛ ص۷۰ ╔══════•••• ✿🕊╗ @sarbazekoochak ╚🕊✿ ••••══════╝
بچه ها را برای نماز صبح بلند می کرد. می خواند ای الله ی خوابیده چو نرگس نگران خیز از خواب گران خواب گران خواب گران خیز. می گفت: اگه آیه ی آخر سوره کهف رو بخونین، هر ساعتی که بخواین بیدار می شین. آمد بالای سرم، گفت: مگه آیه رو نخوندی؟ گفتم: چرا؟ گفت: پس چرا دیر بلند شدی؟ درست موقع اذان بود. گفتم: نیت کرده بودم سر اذان بیدار بشم که شدم. خندید. گفت: مرد مؤمن، این رو گفتم برای نماز شب بلند شین. شهید محمد بروجردی 📚یادگاران، جلد ۱۲ کتاب شهید بروجردی، ص۴۸ ╔══════•••• ✿🕊╗ @sarbazekoochak ╚🕊✿ ••••══════╝
هدایت شده از  ابوذر ۳۱۳
💠آیت الله : 🔸 به عادت کنیم، از آثارش قوی شدن، شاداب شدن است، حال و لذت انبیاء است، صحبت کردن با خداست. در نماز شب تو هستی و زمین، آسمان و خدا، این حالات انبیاء است. 🔻از آثار یکسره خوابیدن کسل شدن است. 🔺پیامبر اکرم صلى الله عليه و آله ‌می فرمایند : یا علی نماز شب بخوان که ۱۰ خصلت دارد، یکی اش است. بندگان خدا شب کم می خوابند و سحرگاهان را می کنند. 🔝 @SAboozar313