eitaa logo
سرباز کوچک(کتاب شهید pdf)
651 دنبال‌کننده
5.1هزار عکس
3.9هزار ویدیو
391 فایل
کتاب شهدای دفاع مقدس pdf به روی دفتر دلم نوشته بود یک شهید برای خاطر خدا شما ادامه ام دهید! مدیر کانال: @sarbazekoochak1 @alimohammadi213 کانال دیگر ما دانشنامه قرآن کریم @Qoranekarim سرباز کوچک در اینستاگرام Instagram.com/sarbazekoochak110
مشاهده در ایتا
دانلود
✨سیّد بزرگوارم بخواب، من اینجا هستم، ✨ 👇 محمد فریسات 💠 ما در جنگ هیچوقت تنها نبودیم. بگذارید خاطره ای از مرحوم ابوترابی برایتان تعریف کنم: من بدون واسطه این خاطره را از زبان خود ایشان شنیدم. ایشان تعریف کردند که شبی از خواب پریدند و شروع کردند به گریه کردن. جوانها اطراف ایشان را گرفتند گفتند آقا اگر شما بی تابی کنید پس ما جوانترها  چه کنیم؟ مرحوم ابوترابی با چشمان اشک آلود تعریف کرد که در خواب دیدم کسی بالای آسایشگاه ایستاده و مدام به این طرف و آن طرف می رود. رفتم بیرون صدایش کردم گفتم آقا شما کی هستید؟ خسته نشدید اینقدر اینطرف آنطرف رفتید؟ فرمود من علی بن ابی طالب هستم. سیّد عزیزم شما برو بخواب من اینجا هستم نگهبانی ات را می دهم....  💠 می گویم که در جنگ تنها نبودیم؛ حتی اتفاق افتاده که بارها بچه ها نیمه های شب، گریه کنان از خواب می پریدند و داد می زدند: خانم اینجا بود! خانم (س) اینجا بود! همین الان بالای سر بچه ها  بود و ... . به جان همانها قسم که ما تنها نبودیم. 26 مرداد ، آغاز بازگشت آزادگان سرافراز جنگ تحمیلی به میهن اسلامی (۱۳۶۹ ه.ش) @sarbazekoochak
🍂 🔻طنز اسارت إسمــال یـا إزمــال !!! محمد فریسات 💠 می گفت خدا ما را در جنگ و در اسارت تنها نگذاشت و با امدادهای غیبی٬ یاری مان کرد. شاهد مدّعایش هم یک خاطره ی جالب و طنز بود : عراقی ها فحاشی و کتک کاری برایشان کاری همیشگی بود. مثل آب خوردن. ما ایرانی ها هم یک خصوصیتی داریم که برخی اسم ها را مختصر می کنیم. مثلا به اسماعیل می گوییم إسمال٬ ابراهیم را می گوییم إبرام٬ به فاطمه می گوییم فاطی.... هر وقت یک مقام یا یک مسئول می خواست به اردوگاه بیاید٬ یکی از ما اسرا را - که جزء مفقودین بودیم ـ برای آن مقام مسئول قربانی می کردند.خیلی راحت. قرار بود فردا هم یکی قربانی شود. ما هم چاره ای جز توسل به امام زمان نداشتیم. زیارت عاشورا هم خواندیم _ من به شما توصیه می کنم حتی در روز عروسی تان هم زیارت عاشورا را ترک نکنید. _ عراقی ها مرا مأمور ترجمه کردند. گفتند به اسرا بگو سرشان را پایین بیندازند و اسم هرکسی خوانده شد با دویدن بیاید جلو و با احترام بگوید نعم سیّدی! یکی از بچه ها انتهای صف سرش را پایین نگرفته بود برای همین عراقی با عصبانیت فریاد زد : إزمال! چرا سرت را پایین نمی گیری؟ ناگهان یکی دیگر از بچه ها به نام اسماعیل چاووشی که اهل اصفهان و از بچه های ارتش بود٬ یک دفعه با دو آمد جلو و رو به عراقی داد زد : نعم سیدی! 💠 عراقی اول ترسید فکر کرد ایرانی آمده بزندش! کمی فرار کرد به عقب. اما با تعجب دید اسیر ایرانی مقابلش ایستاده و حرکتی نمی کند. با چشمانی گرد شده ازش پرسید : آٔنت إزمال؟!! (در زبان عربی٬ الاغ میشود إزمال ! ) . دوست ما هم فریاد زد : نعم سیدی! عراقی دوباره پرسید : أنت آدم؟ باز هم جواب داد نعم سیدی! من چون عرب بودم و هر دو زبان فارسی و عربی را بلد بودم فهمیدم ماجرا از چه قراراست٬ خنده ام گرفت و همه زورم را برای بستن لب هایم جمع کردم اما نشد! عراقی با کابل بر سرم زد و پرسید : شینهو؟ ماجرا چیه؟ برگشتم سمت دوستم و پرسیدم : اسم تو چیست؟ گفت اسماعیل چاوشی! گفتم: خب مگر این بعثی چی صدا زد که دویدی ؟ گفت : مگر نگفت إسمال؟ خب منهم اسمم إسمال است دیگر...😂😂 💠 همه اسراء خنده شان گرفته بود . آنها که نمی توانستند همه اسراء را باهم بزنند. ماجرا را وقتی برای آن افسر عراقی تعریف کردم او هم کلی خندید . همین... و به این طریق آن روز جان بچه ها حفظ شد و کسی قربانی نشد. خداوند از جایی به ما کمک می کرد که فکرش را هم نمی کردیم. @sarbazekoochak
⚫️ شهادت مظلومانه امام محمد باقر (باقرالعلوم ) علیه السلام تسلیت عرض می کنیم. @sarbazekoochak
۱۹ دی سال ۱۳۸۴ بود که همزمان با روز عرفه جت فالکن در منطقه امامزاده آیدینلو در نزدیکی شهر ارومیه سقوط کرد و ۱۱ تن از فرماندهان سپاه پاسداران انقلاب اسلامی از جمله سردار کاظمی به شهادت رسیدند. @sarbazekoochak
احمد در روز دوم مردادماه سال 1337 در محله کوچه ملا شهرستان نجف آباد متولد شد. آموختن علم را در سن 7 سالگی آغاز کرد و در سال 1358 دیپلم ماشین آلات کشاورزی را از هنرستان دکتر شریعتی گرفت. از همان آغازین سال‌های نهضت امام (ره) به خیل مبارزان پیوست و در سال 1356 در عاشورای حسینی به علت شرکت در تظاهرات بر علیه رژیم پهلوی به همراه سه نفر از دوستان خود دستگیر و به مدت 15 روز شکنجه شد؛ اما به علت این که نتوانستند مدرکی علیه او به دست آورند، آزاد گشت. بعد از رهایی، احمد مصمّم تر از قبل به مبارزه ادامه داد و مجدداً تحت تعقیب قرار گرفت و به ناچار مخفی شد. با پیروزی انقلاب به اتفاق شهیدان محمد منتظری، غلام رضا صالحی، غلام رضا یزدانی، در دی ماه سال 1358 به سوریه رفت. تصمیم داشت همراه با گروه های فلسطینی آموزش های چریکی را در کنار سازمان های فعال فلسطینی طی کرده و در جرگه مبارزان علیه رژیم صهیونیستی قرار بگیرد. اما حوادث کردستان او را مجبور به بازگشت به ایران نمود. کاظمی به همراه سرلشگر رحیم صفوی و شهید خرازی صادقانه تلاش کردند تا امنیت به کردستان بازگردد. سال 1359 لباس سبز سپاه پاسداران را بر تن کرد و با شروع جنگ علی رغم مجروحیتی که در یکی از جنگ های ضدانقلاب داشت و هنوز با عصا راه می رفت، به پادگان گلف اهواز رفت. تجربه های چریکی در پادگان حموریه سوریه و جنگ کردستان در محور فارسیاد – دارخوین به کمکش آمد و او به کمک نیروهای مردمی، حماسه ای بی نظیر آفرید. وی تا پایان مردادماه قبل از عملیات ثامن الائمه (ع) نیروهای مستقر در فیاضیه را به سه گردان رساند و در پنجم مهرماه به دشمن حمله نمود. با اتمام عملیات ثامن الائمه (ع) غنایم بسیاری را به دست آورد. مقدمات تشکیل تیپ 8 نجف اشرف را فراهم کرد و در سوم آذرماه سال 1360 در شهر شوش تیپ 8 نجف اشرف را تشکیل داد و توانست در عملیات فتح المبین در منطقه به وسعت 3500 کیلومتر مربع دشمن را شکست دهد و خبر شجاعتش در میان رزمندگان ایران و مزدوران بعثی بپیچد... در عملیات بیت المقدس از روش منحصر به فرد خود که دور زدن دشمن بود، استفاده کرد و شهر خرمشهر را با هزاران نفر از نیروهای عراقی به محاصره درآورد و لحظاتی بعد بیش از پانزده هزار نفر با زیرپوش سفید، خود را تسلیم او کردند و صدای بانک الله اکبر در شهر خرمشهر طنین افکند. اما هرگز کسی ندانست که احمد فاتح اصلی خرمشهر است. بعدها به همراه شهید مهدی باکری زیباترین صحنه های رشادت جنگ را به تصویر کشید. با شهادت مهدی او به بستر بیماری افتاد. احمد آذرماه سال 1364 یکی از برجسته ترین فرماندهان در سطح کشور شناخته شد. چندی بعد با بانویی پارسا پیمان ازدواج بست و آنچه بر شادی این وصلت افزود، کلام امام (ره) بود که خطبه عقد را میان این دو جوان قرائت کرد و آنان را برای ادامه ی زندگی به خدا سپرد. روز بعد از مراسم عقد، کاظمی جهت شرکت در عملیات والفجر 8 به جبهه رفت و دچار مصدومیت شیمیایی شد. تیرماه سال 1365 به زیارت بیت الله الحرام مشرف گردید. روزهای جنگ به سرعت می گذشت و احمد غمگین از این بود که چرا از کاروان دوستان شهید خود عقب مانده است. اما او راهی جز پذیرش تقدیر الهی نداشت. جنگ تمام شد و او معاونت عملیات نیروی زمینی سپاه پاسداران و فرماندهی لشکر 8 نجف اشرف را پذیرفت و لشگر را سر و سامان داد. @sarbazekoochak
از جمله فعالیت های او در این دوران رسیدگی به خانواده های بی بضاعت، رفع مشکلات مردم و برپایی هیئت های عزاداری بود. سال 1372 با بروز مجدد ناامنی در کردستان به فرمان مقام معظم رهبری، فرماندهی قرارگاه حمزه سیدالشهدا را پذیرفت تا هیبت، شجاعت و فرماندهی مقتدر از او ریشه ظلم را در منطقه بخشکاند. سردار کاظمی با انجام عملیاتی حساس و حمله به قرارگاه اصلی ضدانقلاب در کردستان عراق توانست آنها را وادار کند اسلحه خود را بر زمین بگذارند. وی ضمن مبارزه، از تحصیل علم نیز غافل نشد و در این زمان مدرک کارشناسی ارشد خود را از دانشگاه تهران دریافت نمود. سال 1379 با حکم رهبر معظم انقلاب به مدت 5 سال به عنوان فرمانده نیروی هوایی معرفی گردید. در این مقطع نیز همانند گذشته توانست در جهت بالابردن توان و ارتقا ساختار و سازماندهی هوایی و موشکی، قدم های فوق العاده مهمی بردارد. وی برای اولین بار نیروی هوایی سپاه را مجهز به هواپیمای جنگنده سوخو 24 نمود و سازمان هلی کوپتری را با خرید هلی کوپترهای ام آی 17 سازماندهی کرد و حتی موفق به ساخت هلی کوپتر شد. مدت مأموریت احمد در نیروی هوایی به شش سال و نیم رسید. در دوران مأموریتش در نیروی هوایی، حادثه اسفناک زلزله بم پیش آمد و احمد تمام امکانات نیروی هوایی سپاه و کشور را در جهت کمک به مردم مهیّا کرد. وی که مفتخر به 55% جانبازی بود، به جهت رشادت ها و توانمندی های خود از دست مبارک مقام معظم رهبری سه مدال فتح را به افتخارات خود افزود و در بیست و هفتم بهمن ماه سال 1369 به درجه سرتیپ تمامی نایل آمد. @sarbazekoochak
سال 1384 کاظمی به حکم رهبر انقلاب به سمت فرماندهی نیروی زمینی سپاه منصوب گردید و در طی سه ماه فعالیت در این ارگان، بیش از صد سفر به یگان‌ها به منظور بررسی و سرکشی امور در کارنامه خود ثبت کرد. او در آزمون وروی دکترای علوم استراتژیک پذیرفته شد؛ اما به دلیل مشغله کاری از ادامه ی تحصیل منصرف گردید. صبح روز نوزدهم دی ماه سال 1384 احمد در سن 47 سالگی برای همیشه از خانواده و بچه‌ها خداحافظی کرد. او رفت تا برای همیشه از تمام خستگی‌ها و ناملایمات دنیا خداحافظی کند. یازده ستاره فروزان انقلاب در یک پرواز به سوی ارومیه در سرزمین خاطره‌هایشان برای همیشه ماندگار و ثابت قدم در پیشگاه حضرت دوست شدند. مزار پاکش در گلزار شهدای اصفهان کنار شهید خرازی قرار دارد. منبع سایت صبح @sarbazekoochak
بسم الله الرحمن الرحیم
: دوست دارم روزی شهید شوم که از شهادت خبری نیست. @sarbazekoochak
شهید احمد کاظمی ‌از بازماندگان و فرماندهان جهاد او فرمانده‌ مخلصی بود که کاردانی، توانایی، شجاعت، عشق به معبود و اکثر کمالات انسانی را در خود متبلور کرده و مصداق آیه‌ «فَرِحِینَ بِمَا آتَاهُمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ وَیسْتَبْشِرُونَ بِالَّذِینَ لَمْ یلْحَقُوا بِهِمْ مِنْ خَلْفِهِمْ أَلَّا خَوْفٌ عَلَیهِمْ وَلَا هُمْ یحْزَنُونَ»، بود که بالاخره در ‌یک روز عرفه روزگار غبطه‌اش به پایان رسید و با قربانی‌شدن در راه خدا به وصال حق دست‌یافت. @sarbazekoochak
20داستان کوتاه از خاطرات شهید احمد کاظمی @sarbazekoochak
۱۷ شهریور ۱۳۵۷ اغلب به عنوان آغاز پایان کار رژیم شاهنشاهی ایران در نظر گرفته می‌شود که هر گونه امید به مصالحه میان انقلابیون و سلطنت‌طلبان را از میان برد. وقایع این روز عملاً امکان به ثمر رسیدن اصلاحات تدریجی، آرام و لیبرالی را عقیم گذارد. @sarbazekoochak
بسم الله الرحمن الرحیم
💠ایام محرم خیلی فعال بود، می گفت یاد محرم را زمین نگذاریم. كاری كرد كه ما تبلیغاتمان را گسترده كنیم. می گفت برویم كتیبه بخریم، بنر چاپ كنیم برای ایام محرم. 💠 تابلوهایی كه روی در و دیوار خورده است، کار دکتر است. دانشجوها می‌گفتند كه اینها جایش اینجا نیست، جایش جای دیگر است. مثلا وقتی آمدیم همین تابلو فاطمه زهرا (س) را كه در همه اتاق‌ها هست و روی در اتاق آقای دكتر هم هست، بزنیم، مورد شكایت بعضی از دانشجوها قرار گرفت. ✅می گفت بعضی ها می گویند اینجا جایش نیست، اما اتفاقا جایش همین‌جا است. باید این دانشگاه را بااهل بیت ضمانت كنیم. كه این به در و دیوار اینجا بخورد كه دانشجویان بدانند كه بهای اصلی آنها ائمه و این راه است.✅ راوی: (حاج غلام؛ خدماتی) کتاب شهید علم، جلد اول، ص14 @sarbazekoochak
داشتم پیکر شهدا را با کشتگان بعثی تبادل می کردیم. ژنرال حسن الدوری، رئیس کمیته ی رفات ارتش عراق گفت:«چند شهید هم ما پیدا کرده ایم که تحویلتان می دهیم تا به فهرستتان اضافه کنید.» یکی از شهدایی که عراقی ها کشف کرده بودند، پلاک نداشت. سردار باقرزاده پرسید:«از کجا می گویید این جناره ی ایرانی است؟ هیچ مدرکی برای تشخیص هویت ندارد!» ژنرال بعثی که ما ایرانی ها را خوب شناخته بود، گفت: همراه این شهید پارچه قرمز رنگی بود که روی آن نوشته بود «یا حسین شهید». فهمیدیم که ایرانی است. منبع: آسمان مال آنهاست(کتاب تفحص)، صفحه:37 @sarbazekoochak
سال شصت و دو بود؛ پاسگاه زید. کادر لشکر را جمع کرد تا برایشان صحبت کند. حرف کشید به مقایسه ی بسیجی ها و ارتشی های خودمان با نظامی های بقیه ی کشورها. مهدی گفت:«درسته که بچه های ما در وفاداری و اطاعت امر با نظامی های بقیه ی جاها قابل مقایسه نیستند، ولی ما باید خودمونو با شیعیان ابا عبدالله مقایسه کنیم. اون هایی که وقت نماز، دور حضرت رو می گرفتند تا نیزه ی دشمن به سینه ی خودشون بخوره و حضرت آسیب نبینه. » یادگاران، جلد ده، کتاب شهید زین الدین، ص 26 @sarbazekoochak
پیرمرد سیدی در اسارت بود که قبل از ما به ایران رفت. می گفتند در جنگ روی مین رفته و پایش از قوزک قطع شده است. در بیمارستان بستری بود و علاوه بر آن دچار یک بیماری سخت شد که خیلی اذیتش می کرد. یک شب در بیمارستان آقا ابا عبدالله الحسین (ع) را در خواب دید. عرض کرد: «آقا جان این درد سخت مرا ناراحت می کند و توانم را بریده است. حضرت فرمودند: انشاءالله خوب می شوی ولی چرا مشکلاتتان را پیش از این با ما در میان نمی گذارید؟ صبح بیدار شد در حالی که هیچ آثاری از بیماری نداشت. منبع: کتاب درهای همیشه باز، صفحه:19 @sarbazekoochak