#محرم
#شهید_دکتر_مجید_شهریاری
💠ایام محرم خیلی فعال بود، می گفت یاد محرم را زمین نگذاریم. كاری كرد كه ما تبلیغاتمان را گسترده كنیم. می گفت برویم كتیبه بخریم، بنر چاپ كنیم برای ایام محرم. 💠
تابلوهایی كه روی در و دیوار خورده است، کار دکتر است.
دانشجوها میگفتند كه اینها جایش اینجا نیست، جایش جای دیگر است. مثلا وقتی آمدیم همین تابلو فاطمه زهرا (س) را كه در همه اتاقها هست و روی در اتاق آقای دكتر هم هست، بزنیم، مورد شكایت بعضی از دانشجوها قرار گرفت.
✅می گفت بعضی ها می گویند اینجا جایش نیست، اما اتفاقا جایش همینجا است.
باید این دانشگاه را بااهل بیت ضمانت كنیم. كه این به در و دیوار اینجا بخورد كه دانشجویان بدانند كه بهای اصلی آنها ائمه و این راه است.✅
راوی: (حاج غلام؛ خدماتی)
کتاب شهید علم، جلد اول، ص14
@sarbazekoochak
#محرم_و_شهدا
داشتم پیکر شهدا را با کشتگان بعثی تبادل می کردیم. ژنرال حسن الدوری، رئیس کمیته ی رفات ارتش عراق گفت:«چند شهید هم ما پیدا کرده ایم که تحویلتان می دهیم تا به فهرستتان اضافه کنید.» یکی از شهدایی که عراقی ها کشف کرده بودند، پلاک نداشت. سردار باقرزاده پرسید:«از کجا می گویید این جناره ی ایرانی است؟ هیچ مدرکی برای تشخیص هویت ندارد!» ژنرال بعثی که ما ایرانی ها را خوب شناخته بود، گفت: همراه این شهید پارچه قرمز رنگی بود که روی آن نوشته بود «یا حسین شهید». فهمیدیم که ایرانی است.
منبع: آسمان مال آنهاست(کتاب تفحص)، صفحه:37
@sarbazekoochak
#محرم
#شهید_مهدی_زین_الدین
سال شصت و دو بود؛ پاسگاه زید. کادر لشکر را جمع کرد تا برایشان صحبت کند. حرف کشید به مقایسه ی بسیجی ها و ارتشی های خودمان با نظامی های بقیه ی کشورها. مهدی گفت:«درسته که بچه های ما در وفاداری و اطاعت امر با نظامی های بقیه ی جاها قابل مقایسه نیستند، ولی ما باید خودمونو با شیعیان ابا عبدالله مقایسه کنیم. اون هایی که وقت نماز، دور حضرت رو می گرفتند تا نیزه ی دشمن به سینه ی خودشون بخوره و حضرت آسیب نبینه. »
یادگاران، جلد ده، کتاب شهید زین الدین، ص 26
@sarbazekoochak
#محرم
#اسرا
پیرمرد سیدی در اسارت بود که قبل از ما به ایران رفت. می گفتند در جنگ روی مین رفته و پایش از قوزک قطع شده است. در بیمارستان بستری بود و علاوه بر آن دچار یک بیماری سخت شد که خیلی اذیتش می کرد.
یک شب در بیمارستان آقا ابا عبدالله الحسین (ع) را در خواب دید. عرض کرد: «آقا جان این درد سخت مرا ناراحت می کند و توانم را بریده است.
حضرت فرمودند: انشاءالله خوب می شوی ولی چرا مشکلاتتان را پیش از این با ما در میان نمی گذارید؟
صبح بیدار شد در حالی که هیچ آثاری از بیماری نداشت.
منبع: کتاب درهای همیشه باز، صفحه:19
@sarbazekoochak
#محرم
#تفحص
مدتی پیش وقتی با برادران یگان تفحص لشکر 27 حضرت رسول(ص) در محور فکر مشغول تجسس پیکرهای مطهر شهدا بودیم. در حد فاصل یک کانال پیکر شهیدی را کشف کردیم که معلوم بود از رزمندگان عزیز گردان حنظله بوده است. در لابه لای لباس های شهید به دفترچه یادداشتی برخوردیم که نوشته های آن مربوط به 11 سال پیش بود. در آخرین برگ آن دفترچه نوشته شده بود: امروز روز پنجم است که در محاصره هستیم، آب را جیره بندی کرده ایم، نان را جیره بندی کرده ایم، عطش همه را هلاک کرده، همه را جز شهدا که حالا کنار هم در انتها کانال خوابیده اند. دیگر شهدا تشنه نیستند. فدای لب تشنه ات ای پسر فاطمه(س).
راوی: رزمندگان لشکر 27
منبع: مجله حماسه سازان جاوید،
@sarbazekoochak
#میهمان_داریم
بسم رب الشهدا و الصدیقین
میزبانی از پیکر
شهدای دفاع مقدس که وارد تهران میشوند.
پنجشنبه 22شهریور سوم محرم الحرام ساعت ۸صبح از مقابل دانشگاه تهران .
@sarbazekoochak
#میهمان_داریم
بسم رب الشهدا و الصدیقین
میزبانی از پیکر
شهدای دفاع مقدس که وارد تهران میشوند.
پنجشنبه 22شهریور سوم محرم الحرام ساعت ۸صبح از مقابل دانشگاه تهران .
@sarbazekoochak
#محرم
#حضرت_رقیه_سلام_الله_علیها
از این گونه خبرها بسیار بود. خیلی وقت ها چیزی نبود و باید دست خالی بر می گشتیم، یا جنازه ی بعثی ها بود. آن روز هم خبر رسیده بود که در منطقه، مقداری استخوان پیدا شده است.
رمز حرکت ما آن روز نام مبارک حضرت رقیه(س)، دختر سه ساله ی امام حسین (ع) بود.
به محل گزارش شده رسیدیم. کنار یک ساختمان خرابه پیکر دو شهید پیدا شد. نشستیم یک روضه ی خرابه ی شام خواندیم.
گفتم:«حتماً یک شهید دیگر هم هست، باید بگردیم.» بچه ها تعجب کردند. گشتیم. اما چیزی پیدا نکردیم.
خبر رسید دو تا پیکر هم از یک منطقه دیگر تحویل قرارگاه تیپ شده است.
در راه به دلم افتاد یکی از پیکرها باید مشکلی داشته باشد. وقتی پیکرها را دیدیم، یکی از آن ها عراقی بود!
رمز حرکت: یا رقیه سلام الله علیها
محل کشف شهدا: کنار خرابه
تعداد شهدا: سه شهید، به نام دختر سه ساله
📚 آسمان مال آنهاست(کتاب تفحص)، صفحه:20
@sarbazekoochak
هدایت شده از نصایح
#لبیکیاحسینیعنی
احیاء سنت نبویُّ
فدایی ولایت علویُّ
ترویج کرامت حسنیُّ
تکمیل قیام حسینیُّ
تبلیغ فرهنگ رضویُّ
منتظرواقعیظهورمهدی(عج)
با حمایت از انقلاب خمینیُّ
پشتیبان ولایت امام خامنهای
اینیعنی #لبیکیاحسینعلیهالسلام
#قاسم_ابن_الحسن_های_انقلاب_امام_خمینی_ره
✅ به آقای خامنهای بگویید دیگر روضه حضرت قاسم (ع) نخوانند
فریاد میزد: «آقای رییس جمهور! آقای خامنهای! من باید شما را ببینم»
حضرتآقا پرسیدند: «چی شده؟ کیه این بنده خدا؟»
«حاج آقا! یه بچه است, میگه از اردبیل کوبیده اومده اینجا و با شما کار واجب داره».
حضرتآقا عبایش را که از شانه راستش سر خوره بود درست کرده و میفرمایند: «بگو پسرم. چه خواهشی؟»
شهید بالازاده میگوید: آقا! خواهش میکنم به آقایان روحانی و مداحان دستور بدهید که دیگر روضه حضرت قاسم (ع) نخوانند!
حضرتآقا میفرمایند:چرا پسرم؟
🔸شهید بالازاده به یک باره بغضش ترکیده و سرش را پایین انداخته و با کلماتی بریده بریده میگوید: «آقا جان! حضرت قاسم (ع) 13 ساله بود که امام حسین (ع) به او اجازه داد برود در میدان و بجنگد، من هم 13 سالهام ولی فرمانده سپاه اردبیل اجازه نمیدهد به جبهه بروم هر چه التماسش میکنم, میگوید 13 سالهها را نمیفرستیم, اگر رفتن 13 سالهها به جنگ بد است، پس این همه روضه حضرت قاسم (ع) را چرا میخوانند؟»
حضرت آقا دستشان را دوباره روی شانه شهید بالازاده گذاشته و میفرمایند: «پسرم! شما مگر درس و مدرسه نداری؟ درس خواندن هم خودش یک جور جهاد است»شهید بالازاده هیچ چیز نمیگوید، فقط گریه میکند و این بار هق هق ضعیفی هم از گلویش به گوش میرسد.
🔸حضرتآقا شهید بالازاده را جلو کشیده و در آغوش میگیرند و رو به سرتیم محافظانش کرده و میفرمایند: «آقای...! یک زحمتی بکش با آقای ملکوتی (امام جمعه وقت تبریز)تماس بگیر بگو فلانی گفت این آقا مرحمت رفیق ما است, هر کاری دارد راه بیاندازید و هر کجا هم خودش خواست ببریدش, بعد هم یک ترتیبی بدهید برایش ماشین بگیرند تا برگردد اردبیل, نتیجه را هم به من بگویید»
🔸حضرتآقا خم شده صورت خیس از اشک شهید بالازاده را بوسیده و میفرمایند: «ما را دعا کن, پسرم درس و مدرسه را هم فراموش نکن, سلام مرا به پدر و مادر و دوستانت در جبهه برسان»
@sarbazekoochak