eitaa logo
|🇵🇸シ︎جَـنّٺ‌اݪحُسِـيݩ|
925 دنبال‌کننده
14.6هزار عکس
5.8هزار ویدیو
124 فایل
بسم‌الله...💕 اَللهم‌عجل‌لوليڪ‌الفرج✨! گمنام بگو:)↓ https://daigo.ir/secret/655612503 براے‌تبادل‌ و...آیدےمدیر کانال 🌸🕶️↓ @t_p001 چیزایی که شاید ندونی🤫↓ @poshte_pardehh تلگرام مون🗿 https://t.me/nasle_z80 کپی؟! آزاده، همه جوره 🤍
مشاهده در ایتا
دانلود
برای اسما خانم رمانمون و آقاشون 😁❤️
‍ ‍ ۳۴ خوب حالا از من میخواد به مامان اینا بگم؟ - هم بگی هم راضیشون کنی چون بدون رضایت اونا نمیره آهی کشیدم و گفتم باشه - خوش بحالش خوش بحال کی علی - اردلان چیزی نگفتم، میدونستم اگه ادامه بدم به رفتن خودش میرسیم بارها دیده بودم با شنیدن مداحی درمورد مدافعان حرم اشک توچشماش جمع میشه همیشه تو مراسم تشییع شهدای مدافع شرکت میکرد و... برای شام برگشتیم هتل تو رستوران هتل نشستیم چند دقیقه بعد زهرا و اردلان هم اومدن - به به عروس دوماد روتونو ببینیم بابا کجایید شما چپ چپ بهش نگاه کردم و گفتم:علیک السلام آقا اردلان - إ وا ببخشید سلام علی با ایما اشاره به اردالان گفت که به من گفته اومد کنارم نشست و گفت:خوب خواهر جان ببینم چیکار میکنی دیگه زدم به بازوش وگفتم و چرا همه ی کارهای تورو من باید انجام بدم خندید و گفت:چون بلدی برگشتم سمت زهرا و گفتم:زهرا تو راضی اردلان بره سرشو به نشونه ی تایید تکون داد دستم گرفتم جلوی دهنمو گفتم:جل الخالق باشه من به مامان اینا میگم ولی عمرا قبول نمیکنن مامان اینا وارد سالن شدن اردلان تکونم داد و گفت:هیس مامان اینا اومدن فعلا چیزی نگیا... خیله خوب.. موقع برگشتن به تهران شده بود نمیتونستیم دل بکنیم از حرم خیلی سخت بود اما چاره ای نبود... بعد از یک هفته قضیه ی رفتن اردالان رو به مامان اینا گفتم مامان از حرفم شوکه شده بود زهرا روصدا کرد زهرا تو قبول کردی اردلان بره؟ زهرا سرشو انداخت پایین و گفت بله مامان جان یعنی چی که بله وای خدایا این جا چه خبره حتما تنها کسی که مخالفه منم در هر صورت من راضی نیستم به اردلان بگو اگه رضایت من براش مهم نیست میتونه بره بعدشم شروع کرد به گریه کردن دستشو گرفتم و گفتم: مامان جان چرا خودتو اذیت میکنی حالا فعلا که نمیخواد بره اووووو کو تا دوماه دیگه. _ چه فرقی میکنه بره ی بلایی سرش بیاد من چه خاکی بریزم تو سرم.الان وضعیت این پسر فرق میکنه زن داره ،اول زندگیشه. مادر من اولا که کی گفته قراره بالایی سرش بیاد دوما هم خودش راضی هم زنش جای بدی هم که نمیخواد بره... خالصه یه چیزی من میگفتم یه چیزی زهرا بابا هم همینطوری نشسته بود و به یه گوشه خیره شده بود و حرف نمیزد _ اما مامان راضی نمیشد که نمیشد یه هفته هم بابت این موضوع با هیچکدوممون حرف نمیزد. هر چقدر اردالان و بابا باهاش حرف میزدن کوتاه نمیومد آخر حرفاشونم به بد شدن حال مامان ختم میشد. _ اون روزا اردلان خیلی داغون بود همش تو خودش بود زیاد حرف نمیزد هممون هم میدونستیم که بدون رضایت مامان نمیره. دوهفته گذشت ما هر کاری میتونستیم برای راضی کردن مامان کردیم حتی علی هم با مامان حرف زد. _ یه روز بعد از نماز صبح مامان صدامون کرد که بریم پیشش. نمازش رو تازه تموم کرده بود و همونطور که رو سجاده نشسته بود و تسبیحش دستش بود آهی کشید و با بغض به اردلان نگاه کرد و گفت: برو مادر خدا پشت و پناهت.... و قطره ای اشک از چشماش روگونه هاش افتاد هممون شوکه شدیم. _ اردلان دست مامانو بوسید، بغلش کرد و زد زیر گریه از گریه اونها ماهم گریمون گرفته بود . همونطور که اشکامو پاک میکردم گفتم:خوب دیگه بسته فیلم هندیش نکنید. _ اون دوماه به سرعت گذشت و اردلان دو هفته بعد از عروسیش رفت سوریه هیج وقت اون روزی که داشت میرفت و یادم نمیره مامان محکم اردلان رو بغل کرده بود گریه میکرد من هم دست کمی از مامان نداشتم باورم نمیشد اردلان داره میره. میترسیدم براش اتفاقی بیوفته. اما زهرا خیلی قوی بود و با یه لبخند همسرشو راهی کرد به قول خودش علاوه بر این که همسر اردلان بود همسفرش هم بود خیلی محکم و قوی بود وقتی ازش پرسیدم چطوری تونستی راضی به رفتن اردلان بشی؟ لبخندی زد و گفت همه چیزم فدای حضرت زینب نویسنده:سرکار خانم علی آبادی 🌙⃟🌸↯¦‹
‍ ‍ ۳۵ بابا اما یه قطره اشک هم نریخت. اما من میدونستم چه خبره تو دلش علی هم اصلا حال خوبی نداشت. _ اشک نمیریخت اما میفهمیدم حالش رو به جای اینکه اون منو دلداری بده من باید دلداریش میدادم.البته حال خرابش بخاطر خودش بود. روز خوبی نبود اما باالخره تموم شد. _ تازه بعد از رفتنش شروع شد غصه ی مامان هرروز یا درحال خوندن دعای طول عمرو آیه الکرسی برای اردلان بود یا بی حوصله یه گوشه مینشست و با کسی حرف نمیزد ولی وقتی اردلان زنگ میزد چند روزی حالش خوب بود _ دوهفته از رفتن اردلان میگذشت یکی دوروزی بود از علی خبر نداشتم. دانشگاه هم نمیومد نگرانش شدم و رفتم خونشون. وارد کوچشون شدم ماشین جلوی در بود زنگ رو زدم. _ کیه منم فاطمه باز کن - إ زن داداش تویی بیا تو پله هارو تند تند رفتم باالا وارد خونه شدم و بلند گفتم سلااااااام - سلام زنداداش خوش اومدی ازاینورا اومدم یه سری بزنم بهتون کسی خونه نیست - اومدی به ما سر بزنی یا آقاتون چه فرقی میکنه فرقی نداره دیگه خندیدم و گفتم:حالا نوبت خودتم میشه علی خونست؟ - آره بالا تو اتاقشه از پله ها رفتم بالا و در زدم جواب نداد دوباره در زدم بازم جواب نداد نگران شدم درو باز کردم علی روتخت خوابیده بود اتاق تاریک تاریک بود پرده هارو کشیدم کنار نور افتاد روصورتش و چشمشو اذیت کرد دستشو گرفت جلوی چشمش و از جاش بلند شد سلام علیک السلام علی آقا ساعت خواب - دانشگاه چرا نمیای گوشیتم که خاموشه نمیگی نگران میشم؟؟ ببخشید - همین فقط ببخشید؟ آهی کشید و کلافه به موهاش دستی کشید نگران شدم دستمو گذاشتم رو شونش - چیشده علی ؟ چیزی نیست _ چیزی نیست و حال روزت اینطوره چیشده دارم نگران میشما هیچی اسماء رفیقم... - رفیقت چی؟ رفیقم شهید شده... مات و مبهوت بهش نگاه میکردم سرشو بین دو دستاش نگه داشت و بلند بلند شروع کرد به گریه کردن هق هق میزد دلم کباب شد تا حالا گریه ی علی رو به این شدت ندیده بودم نهایتش دو قطره اشک بود مامان همیشه میگفت: مردها هیچ وقت گریه نمیکنن ، ولی اگر گریه کنن یعنی دیگه چاره ای ندارند. حالا مرده من داشت گریه میکرد یعنی راه دیگه ای براش نمونده یعنی شکسته علی قوی تر از این حرفهاست خوب باالخره رفیقش شهید شده. اصلا کدوم رفیقش چرا چیزی به من نگفته بود تاحالا گریه هاش شدت گرفت دیگه طاقت نیوردم، بغضم ترکید و اشکام جاری شد. - نا خودآگاه یاد اردلان افتادم ترس افتاد تو جونم اشکامو پاک کردم و سعی میکردم خودمو کنترل کنم اسماء قوی باش،خودتو کنترل کن ، تو الان باید تکیه گاه علی باشی نذار اشکاتو ببینه... صدای گریه های علی تا پایین رفته بود فاطمه بانگرانی اومد بالا و سراسیمه در اتاق رو زد _ داداش زن داداش چیزی شده؟؟ درو باز کردم و از اتاق رفتم بیرون بیا بریم پایین بهت میگم. دستشو گرفتم و رفتم آشپز خونه فاطمه رنگش پریده بود و هاج و واج به من نگاه میکرد. _ زن داداش چرا گریه کردی؟ داداش چرا داشت اونطوری گریه!!!!! نویسنده:سرکار خانم علی آبادی 🌙⃟🌸↯¦‹
‍ ‍ ۳۶ میکرد دعواتون شده؟ پارچ رو از یخچال برداشتم وهمونطور که آب رو داخل لیوان میریختم گفتم: فاطمه جان دوست علی شهید شده. - با دو دست زد تو صورتشو گفت: خاک به سرم مصطفی با تعجب بهش خیره شدم و گفتم:مصطفی مصطفی کیه؟؟ ِ روصندلی نشست و بی حوصله گفت دوست داداش علی بیشتر از این چیزی نپرسیدم لیوان آب رو برداشتم چرخیدم سمتش و گفتم: فاطمه جان به مامان اینا چیزی نگیا بعد هم رفتم به سمت اتاق علی یکم آروم شده بود. پنجره رو باز کردم تا هوای اتاق عوض بشه کنارش نشستم ولیوانو دادم دستش لیوان رو ازم گرفت و یکمی آب خورد از داخل کیفم دستمال کاغذی رو درآوردم و گرفتم سمتش دستمالو گرفتو بو کرد لبخند زد و گفت: بوی تورو میده اسماء تو اون شرایط هم داشت دلبری میکرد و دلمو میبرد. دستش رو گرفتم و باچهره ی ناراحت گفتم خوبی علی جان؟؟ تو پیشمی بهترم عزیزم - إ اگه پیش من بهتری چرا بهم خبر ندادی بیام پیشت؟؟ سرشو انداخت پایین و گفت: تو حال و هوای خودم نبودم ببخشید - به شرطی میبخشم که پاشی بریم بیرون دراز کشید رو تخت و گفت: اسماء حال رانندگی رو ندارم _ دستشو گرفتم و با زور از رو تخت بلندش کردم دستمو گذاشتم رو کمرمو با اخم گفتم: خب من رانندگی میکنم بعدش یادت رفته امروز ... حرفمو قطع کردو گفت میدونم پنچ شنبست اما ،دلم نمیخواد برم بهشت زهرا - با تعجب نگاهش کردم و گفتم: چی سابقه نداشت علی عاشق اونجا بود. در هر صورت ترجیح دادم چیزی نگم _ چادرم رو از زمین برداشتم و گفتم:باشه پس من میرم بلند شد جلوم وایساد کجا - برم دیگه فکر نکنم کاری با من داشته باشی یعنی داری قهر میکنی اسماء - مگه بچم خب باشه برو ماشینو روشن کن تا من بیام - کجا هرجا که خانم دستور بده. مگه نمیخواستی حالمو خوب کنی - لبخندی زدم و گفتم: عاشقتم علی لبخندی تلخ زدو گفت من بیشتر حضرت دلبر _ ماشین رو روشن کردم ساعت۵ بعدازظهر بود داشتم آینه رو تنظیم میکردم که متوجه جای خالیه پلاک شدم ناخودآگاه یاد حرفهای فاطمه افتادم _ اسم مصطفی رو تو ذهنم تکرار میکردم اما به چیزی نمیرسیدم مطمئن بودم علی چیزی نگفته درموردش. از طرفی فعلا هم تو این شرایط نمیشد ازش چیزی پرسید. چند دقیقه بعد علی اومد - خوب کجا بریم آقا هرجا دوست داری _ ماشین رو روشن کردمو حرکت کردم. اما نمیدونستم کجا باید برم بین راه علی ضبط رو روشن کرد مداحی نریمانی: "میخوام امشب با دوستای قدیمم هم سخن باشم شاید من هم بتونم" عاقبت مثل شهیدان شم میرم و تک تک قبراشونو با گریه میبوسم بخدا من با یاد این رفیقام غرق افسوسم" فقط همینو کم داشتیم. _ تکیه داده بود به صندلی ماشین به رو برو خیره شده بود بعد از چند دقیقه پرسید: اسماء کجا میری چند دقیقه مکث کردم. یکدفعه یاد کهف الشهدا افتادم لبخند زدم و گفتم کهف الشهدا. احساس کردم کمی بهش آرامش میده _ آهی کشید و گفت کهف را عاشق شوی آخر شهیدت میکند هیییی یادش بخیر... _ چی یادش بخیر هیچی با رفقا زیاد میومدیم اینجا إ تا حالا چیزی نگفته بودی... - پیش نیومده بود آها باشه تو ذهنم پر از سوال های بی جواب بود اما نباید میپرسیدم نزدیک ساعت ۶ بود که رسیدیم کهف. نویسنده:سرکار خانم علی آبادی 🌙⃟🌸↯¦‹
📜 ✅ پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم: 👈 کسی که نعمتش فزونی یافت ذکر الحمدالله را بسیار بگوید 👈 و کسی که اندوهش زیاد شد بر او باد استغفار 👈 و کسی که فقر بر او فشار آورد ذکر لا حول ولا قوه الا بالله العلی العظیم را بسیار بگوید این ذکر فقر را از او برطرف میکند. ‌‌‌‌‌‌‌ 🖇⃟ 🌸⇢🦋
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥⬅️ چهارچیز اگر در هر خانه ای بیاید برکت از آن خانه میرود ... 🎤استاد رفیعی ‌ ‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌ 🖇⃟ 🌸⇢🦋
💠صبح امروز؛ زینب سلیمانی به زیارت پدر آمده بود ... ………‹🌹🍃࿐›……… ‌‌‌‌‌‌‌ 🖇⃟ 🌸⇢🦋
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
"❁ نشانه های ظهور در عصر حاضرچیست؟‼️ببینیم و بدانیم که در دوره آخر الزمانیم. ‌‌‌‌‌‌‌ 🖇⃟ 🌸⇢🦋
یادتـان می ‌کنم و با غـم دل می ‌گویم حیـف و صد حیـف کزین قافله من جاماندم 🌷 ‌‌‌‌‌‌‌ 🖇⃟ 🌸⇢🦋
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴🎥 تا حالا به اینجوری نگاه کردی؟ 📌 نگاه به چادر با زاویه دید متفاوت 🎙 حاج آقای ماندگاری ❤️ ‌‌‌‌‌‌‌ 🖇⃟ 🌸⇢🦋
یا صاحب الزمان (عج) تک تک ثانیه هایی که را کم دارم ساعتم درد، دلم درد، جهانم درد است تعجیل در ظهور صلوات اللهم عجل لولیک الفرج ‌‌‌‌‌‌‌ 🖇⃟ 🌸⇢🦋
🌷🍃آیت‌الله بهجت ره : اگر برای فرج امام زمان(ع) دعا می کنید نشانه آن است که هنوز ایمانتان پا برجاست.. ‌‌‌‌‌‌‌ 🖇⃟ 🌸⇢🦋
بچہ‌ها‌بگردید‌یہ رفیق‌خدایی پیداکنید کہ وسط میدون مین گناه دستمون رو بگیره ♥‌‌‌‌‌‌‌ 🖇⃟ 🌸⇢🦋
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🕌💓 🛫` خواهرا وصیت‌های‌شهدا‌رو‌هیچ‌وقت‌ فراموش‌نکنیم😭 شهدابه‌خاطره‌ما‌میرن‌شهید‌میشن‌تا که‌دشمن‌دستش‌به‌ما‌نرسه خواهرم! حجاب،حجاب،حجاب😭 ‌‌‌‌‌‌‌ 🖇⃟ 🌸⇢🦋
برای اسما خانم و اقاشوون😂❤️☺️
سلام عزیزان یکی از اقوام ادمینمون کرونا گرفتن و متاسفانه دکترا ازشون قطع امید کردن لطفا لطفا اگه در توانتون هست یه دونه سوره حمد بخونید برای شفاشون 🙏🏻🙏🏻 اجرتون با آقا امام حسین 💔
15 نگاه مهربون😇👀👆 همسایه ها لطفا فوروارد بشه💕
﷽ کفاره گناهان روز از عبدالکریم بن عتبة که از امام صادق (ع) شنیدم می‏فرمود: هر که پیش از برآمدن خورشید و هم پیش از غروب خورشید ده بار بگوید: لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَحْدَهُ لا شَرِيكَ لَهُ وَ لَهُ الْمُلْكُ وَ لَهُ الْحَمْدُ يُحْيِي وَ يُمِيتُ وَ هُوَ حَيٌّ لَا يَمُوتُ بِيَدِهِ الْخَيْرُ وَ هُوَ عَلى ‏كُلِّ شَيْ‏ءٍ قَدِيرٌ ترجمه:(نیست شایسته پرستشی جز خدا، یگانه است، شریک ندارد، از آن اوست ملک و از آن اوست سپاس، زنده کند و بمیراند، و بمیراند و زنده کند و اوست زنده‏ای که نمی‏میرد، به دست اوست هر خیر و اوست بر هر چیز توانا)، کفاره گناهان آن روزش گردد. همچنین امام صادق (ع) به نقل از رسول خدا (ص) فرمود: هرکس نماز بامداد گزارد و پیش از آنکه دو زانو را از زمین بردارد، ده بار ذکر فوق را بگوید، و در مغرب هم چنان عمل کند، هیچ بنده‏ ای خدای عز و جل را به کرداری بهتر از کردار او برخورد نکند، مگر کسی که به مانند او عمل کند 📚اصول کافی، جلد۶، صفحه۱۵۷.