✅#داستانهای_واقعی
💠 ۵صبح هرچی از خونه درخواست اسنپ زدم برای تهران پیدا نشد. اومدم تا میدان۷۲ تن.
جلو پام یه ماشین ایستاد گفت آزادی؟
گفتم چند؟
گفت قیمت ندارم هرچی قبلا میدادی بده
سوار شدم...
🔰قیمتش را خیلیها نمیدانند برای همین آن را به راحتی با بردگی دنیا سلطه، با برهنگی و لاابالیگری عوض میکنند.
👌من تا میدان آزادی ۵۰۰۰۰تومان دادم ولی قیمت #آزادی واقعا چقدر است؟
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
@sarbazraheeshg عضو شوید👈
#داستانهای_واقعی
💠 صبح زود سوار اسنپ شدم
خواستم صندلی را بدم عقب و کمی استراحت کنم.
🔰راننده گفت: صندلی ثابت است و عقب نمیره
‼️تعجب را فکر کنم از چشام فهمید برای همین شروع کرد به توضیح دادن؛
🔸چند روز پیش مسافر سنگین وزنی سوار کردم گفت صندلی را میشه داد عقب گفتم بله کلید بغل را فشار بدید برقیست
مسافر خوشش اومد و تا آخر مسیر بارها صندلی را در حالی که وزن خود را به روی آن انداخته بود و دراز کشیده بود بالا و پایین کرد.
بهش گفتم آقا این موتور ضعیفی داره و تحمل وزن زیاد را نداره خراب میشه.
مسافر بی انصاف گوش نداد و باز کار خود را تکرار کرد.
آخر مسیر وقتی پیاده شد دکمه را زدم دیدم دکمه صندلی کار نمیکنه بهش گفتم دیدی آقا خراب شد؟!
🔸راننده ادامه داد: رفتم صندلی را درست کنم گفت ۱.۲۵۰.۰۰۰تومان و جوری به من نگاه کرد که یعنی من نباید توقع درست کردن داشته باشم.
✅ منم تسلیم شدم و از عقب دادن صندلی و استراحت منصرف شدم.
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
#با_انصاف_باشید
#با_کلید_صندلیبرقی_بازی_نکنید
#صندلی_خراب_نکنید
😂😂😂😂😂😂
@sarbazraheeshg عضو شوید👈
#داستانهای_واقعی
🔸برای نماز صبح که بیدار شدم پیامی توجهم را جلب کرد و حالم را دگرگون کرد؛
«سردار قاسم سلیمانی به شهادت رسید.»
آنقدر شوکه شدم که بلافاصله همسرم را بیدار کردم و خبر را بی مقدمه به او نیز گفتم.
نماز را که خواندم تمام اینترنت و پیام رسانها را زیر رو کردم تا شاید یه خبری در تکذیب خبر شهادت سردار پیدا کنم اما هرچه بیشتر می گشتم پیام ها مطمئن تر و دقیقتر میشد.
خیلی روز سختی بود بغض گلویم را گرفت و تا روزی که در تشییع جنازه حاج قاسم پشت سر مقام معظم رهبری نماز را اقامه کردم رهایم نکرد.
وقتی گریه رهبر را شنیدم بغضم شکست و تازه باور کردم که دیگر سردار در بین ما نیست...
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
✅لطفا برایم بگویید شما کی و چگونه خبر شهادت حاج قاسم را فهمیدید و چه حسی داشتید؟
@sarbazraheeshg عضو شوید👈
#داستانهای_واقعی
امروز تو جلسه مدیران مدارس ناحیه ۴ مدیر کل آموزش و پرورش داستانی را تعریف کرد که برای من خیلی درس داشت
آقای عظیمی خیری بود و تصمیم داشت ۷۰۰۰ متر مربع زمین کنار خیابان اصلی را جهت احداث مدرسه به اداره آموزش و پرورش اهدا کرده است.
اما متاسفانه قبل از طی مراحل قانونی و انتقال سند ایشان از دنیا رفتند.پ
ارزش زمین بالای ۱۰۰میلیارد تومان بود.
زمین به ۷ فرزند ایشان به ارث رسید تمام ورثه حرف و قصد پدر را به روی چشم گذاشته و کار ناتمام پدر را چند روز پیش با انتقال رسمی سند تمام کردند.
مدیر کل گفت در مراسم نقل سند از همسر آقای عظیمی سوال کردم ایشان چه ویژگی داشت که موفق به چنین کار خیری شد و همچنین فرزندانی تربیت نمودند که به راحتی از این ارث عظیم گذشتند و در راه خیر صرف کردند ؟
همسر آن مرحوم در پاسخ گفتند: خصوصیت مرحوم عظیمی این بود که سعی می کرد در هر کار خیری که میدید هرچند اندک مشارکت کند.
امشب در مجلس سخنرانی در مسجدی شرکت کردم.
سخنران از کارهای دشمن و هجم فعالیت های فرهنگیش در فضای حقیقی و مجازی میگفت، اواخر مجلس پیرمردی صدایش را بلند کرد و کودکی که مشغول بازی گوشی بود را دعوا کرد.
یک لحظه سکوت تمام مجلس را گرفت.
سخنران با بهت کامل گفت: این هم کار فرهنگی ما...؟!
#داستانهای_واقعی
#روزنگار