#رمان
به پاکی عشق
قسمت دهم
سلام نماز را می دهیم. نماز جماعت حرم چه کیفی دارد!
هوا به شدت سرد است. موبایلم زنگ میخورد :
- جانم مامان؟
+ سلام پسرم خوبی؟ کجایی؟
- الحمدلله، شما خوبی؟ من رسیدم مشهد. اومدم حرم تا نیم ساعت دیگه میام پیشتون.
+ باشه به سلامتی. خودت کلید داری دیگه؟ آخه ما دقیق نیم ساعت دیگه میخوایم بیایم حرم.
- بله مامان جان من خودم کلید دارم. فقط مامان من سه روز بیشتر نمیمونم هااا شما میخواین بیشتر بمونین من نیستم.
+ یه جوری میگی انگار من نمیدونم مگه میشه تو یه جا بیای بیشتر از سه روز بمونی؟ کشتی خودت رو پسر!!
- ببخشید مامان شرمنده. ولی بعضی ها همون سه روز رو هم نمیان.!
به جای مامان صدای مهشید را میشنوم :
- الان بعضی ها منظورت خانم صالحیه؟؟
- مهشید دعا کن دستم بهت نرسه.
خندید و گوشی را به مامان داد
-مامان یعنی انقدر تابلو هستم که مهشیدم فهمیده؟؟
+ والا مامان تو از بچگی ات هم تابلو بودی ، همیشه همه چی رو زود لو میدادی
- دست شما درد نکنه. من برم دیگه
+ دستم که خیلی درد میکنه دیشب بد خوابیدم. خدانگهدارتون باشه پسرم.
می خندم و با گفتن یا علی تلفن را قطع می کنم.
با یاد پایین رفتن از پله برقی و خداحافظی از امام رضا خوشحالی ام ته میکشد. به سمت پله برقی که راه میفتم یاد کودکی هایی می افتم که حرم آمدن را برای همین پله برقی هایش دوست داشتم.
به قلم : آ.پیران🌿
╭─¬¬¬┅🍃🌹🌹🍃┅¬¬¬╮
@sarbazvu
╰─¬¬¬┅🍃🌹🌹🍃┅¬¬¬╯
5.45M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
+شوخیشوخی،
بعضیاخریدنیمیشن🙃♥:))))!"
╭━⊰🌹❀🕊❀🍀⊱━╮
@sarbazvu
╰━⊰🌹❀🕊❀🍀⊱━╯
سـربــازان دههـ هـشــتادی🦋
دلم سوخت 🥺🥺🥺🥺
واقعا شوخی شوخی یه سری ها خاص می شند😭
سـربــازان دههـ هـشــتادی🦋
+شوخیشوخی، بعضیاخریدنیمیشن🙃♥:))))!" ╭━⊰🌹❀🕊❀🍀⊱━╮ @sarbazvu ╰━⊰🌹❀🕊❀🍀⊱━╯
خواستندحذفتکنند،امانشانهشدی!
خواستندخاکتکنندجوانهشدی!
ودرسیاھیشب،ستارهشدی:)♥️
سـربــازان دههـ هـشــتادی🦋
+شوخیشوخی، بعضیاخریدنیمیشن🙃♥:))))!" ╭━⊰🌹❀🕊❀🍀⊱━╮ @sarbazvu ╰━⊰🌹❀🕊❀🍀⊱━╯
_گویند چرا دل به شهیدان دادی؟
+ولله که من ندادم..آنها بردند .
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ایران جان
✦࿐჻ᭂ❣🌸❣჻ᭂ࿐✦
@sarbazvu
بخون موهای تنت سیخ میشه مردونه
بخون اما ناراحت نشو دوستان بخونید ببینم چشمی خشک میموونه..؟
یکی از نوکرا و ذاکرای ارباب میگفت: 15 ماه پیش خواهرم کربلا بود تو صحن حضرت عباس ع بودیم مداح داشت روضه میخووند یه وقت دیدیم یه پیرمردی اومد از یقه اون مداح گرفت کشید پایبن گفت عباس دروغ میگه ...عباس دروغ میگه
مداح ارومش کرد گفت چی شده گفت من بعد 75 سال بچه دار شدم الان که 19 سالشه رفته تو کما با خودم گفتم درمون دردش عباسه
از اصفهان اومدم کربلا امروز زنگ زدن بهم گفتن بچت مرده...دروغ میگن که عباس حاجت میده
خواهرش میگفت مجلس بهم ریخت ..
فرداش تو صحن حضرت عباس بودیم دیدیم پیرمرده پا برهنه اومد ..با خودموون گفتیم الان مداح و میزنه دوباره..
دیدیم اومد جلو 5 پایه که مداح روش واساده بود دستشو گرفت گفت بیا بغل ضریح بخوون همه کسایی که دیروز بودنم باشن...میخوام بگم غلط کردم... (گریه میکردو میگفت)
میگه همه رفتیم مداح گفت حاجی چی شده ..
گفت خانوومم زنگ زد گفت چوون نمیذارن زنا تو غسال خونه برن التماس کردم گفتم 1 بار بچمو تو سرد خوونه ببینم...
میگه همین که کشو رو کشیدن بیروون دیدیم رو نایلوون بخار نشسته سریع اوردنش بهش شوک دادن بعد چند دقیقه به هوش اومد ..
پسرموون که اصلا تو قید و بند مذهب نبود تا نشست گفت بابای من کجاست؟
گفتم بابات کربلاست ...
گفت بهش زنگ بزن بگو زمانی که تو کما بودم 1 اقای قد بلندی اومد (حدودا 195) تو خوابم گفت ...پسرم بلند شو...
به بابات سلام برسوون بگو...
ابروی من یک بار تو سرزمین کربلا رفته بود..
چرا دوباره ابروی منو بردی...برو بهش بگو عباس دروغ نمیگه....باسلام این ازطرف حرم پخش شده. تاپيام رو ديدي 13باربگو (یاابوالفضل)وبراي15 نفربفرست 9 دقیقه دیگه خبر خوشی میشنوی به (ابوالفضل)قسم ات میدم بفرست فقط امتحان كن خیلی عجیبه
.
قشنگ ترین رویات درعرض 26 روز اتفاق مییفته اما اگه نفرستی 42 اتفاق بد برات میفته به 4 گروه بفرست بعداز 28 دقیقه کسی بهت زنگ میزنه که انتظارشو نداری
چون قسمم دادن به حضرت محمدتوام بفرست.....