eitaa logo
سـربــازان دههـ هـشــتادی🥀
398 دنبال‌کننده
7.1هزار عکس
3.5هزار ویدیو
111 فایل
‌˼بسم‌ ِرب‌ِالحُسین.˹✨ • مقصد آسمان است ؛از حوالی زمین باید جدا شد 🪐 ‹حرفـاتون https://daigo.ir/secret/1732795938 -آݩ‌سوۍ‌خاڪریزجبھه↪️"تب‌ا‌د‌ل و..." @Taliya_m128 🍂ڪپے؟! حلالت با صلوات یِ فور هم بزن🤌🏻 کانال² https://eitaa.com/Rahil_daily
مشاهده در ایتا
دانلود
😂 دو ـ سه نفر بیدارم کردن و شروع کردن به پرسیدن سوالهای مسخره و الکی. مثلا می‌گفتن: «آبی چه رنگیه؟»😕 عصبی شده بودم🤨 گفتن: «بابا بی خیال، تو که بیدار شدی، حرص نخور بیا بریم یکی دیگه رو بیدار کنیم»🤩 دیدم بدم نميگن! خلاصه همینطوری سی نفر و بیدار کردیم! 😝 حالا نصفه شبی جماعتی بیدار شدیم و هممون دنبال شلوغ کاری هستیم. قرار شد یک نفر خودش رو به مردن بزنه و بقیه در محوطه قرارگاه تشییعش کنند!😰 فوري پارچه سفیدی انداختیم روی محمدرضا و قول گرفتیم که تحت هر شرایطی خودش رو نگه داره⚰ گذاشتیمش روی دوش بچه‌ها و راه افتادیم. گریه و زاری😭 یکی می‌گفت: «ممد رضا! نامرد! چرا تنها رفتی؟»🤭🙊 یکی می‌گفت: «تو قرار نبود شهید بشی» دیگری داد می‌زد: «شهیده دیگه چی میگی؟ مگه تو جبهه نمرده؟»🙄 یکی عربده می‌کشید😫 یکی غش می‌کرد! در مسیر، بقیه بچه‌ها هم اضافه می‌شدن و چون از قضیه با خبر نبودن واقعا گریه و شیون راه می‌انداختن! گفتیم بریم سمت اتاق طلبه ها!🚶‍♂ جنازه رو بردیم داخل اتاق😁 این بندگان خدا كه فكر مي‌كردن قضيه جديه، رفتن وضو گرفتن و نشستن به قرآن خواندن بالای سر میت!!!🙈 در همین یکی از بچه‌ها گفتم: «برو خودت و روی محمدرضا بنداز و یه نیشگون محکم بگیر.»😂 رفت گریه کنان پرید روی محمدرضا و گفت: «محمدرضا! 😫 این قرارمون نبود! 🤨 منم می‌خوام باهات بیام!»😫 بعد نیشگونی🤞 گرفت که محمدرضا از جا پرید و چنان جیغی کشید که هفت هشت نفر از این طلبه‌ها از حال رفتن!😰 ما هم قاه قاه می‌خندیدیم😂 خلاصه اون شب با اینکه تنبیه سختی شدیم ولی حسابی خندیدیم🤭😄😂 @dyareeshgh
. اولا که رفته بودیم در اسارت گفتند: «کسے حق ورزش‌کردن نداره.»☝🏻•. یه روز یکے از بچه‌ها رفت ورزش کرد🤸🏻‍♂•. . مامورعراقے تا دید درحالے که خودکار و کاغذ دستش بود اومد📝 جلو و گفت:«مَا اسْمُک؟اسمت چیه؟»🙄•. . رفیقمونم که شوخ بود برگشت گفت: «گچ پژ.»😎•. . باور نمےکنید، تا چنددقیقه اون مامور عراقے هرکاری کرد این اسمو تلفظ کنه، نتونست ول کرد گذاشت رفت🚶🏻‍♂•. و ما هِی مےخندیدیم ...😂•.
پُست نگهبانی رو زود تر از همه ترک کرده بود... فرمانده گفت : جریمه ات ۳۰۰ تا صلواته... کمی فکر کرد و با صدای بلند گفت: برادرا همه صلوات... همه با صدای بلند صلوات فرستادند... بعد روبه فرمانده برگشت و گفت : بفرما اینم ۳۰۰ تا صلوات ، فکر کنم بیشتر هم شد😁😂😂😂 خاطره ای از شهید ابراهیم هادی عزیز...💚🍃
بچـه‌ها رو با شوخی بیـدار می‌کرد تا نمـازشب بخونن مثلا یکـی رو بیـدار می‌کرد و می‌گفت: « بابا پاشو من میخوام نمازشب بخونم، هیچ‌کس نیست نگام‌کنه! »😐😂 یا می‌گفت: پاشو جون‌من ، اسم سه چهـار تا مؤمن رو بگو ، تو قنوت نماز شبم کم آوردم! »😂 🌱