eitaa logo
سـربــازان دههـ هـشــتادی🦋
447 دنبال‌کننده
6.7هزار عکس
3.1هزار ویدیو
110 فایل
‌˼بسم‌ ِرب‌ِالحُسین.˹✨ • مقصد آسمان است ؛از حوالی زمین باید جدا شد 🪐 ‹حرفـاتون https://daigo.ir/secret/1732795938 📱اعضای کانال؛ دهه دهشتادی‌ و... 🎞محتوا: همه ی سرزمین مادری🥺• -آݩ‌سوۍ‌خاڪریزجبھه↪️"تب‌ا‌د‌ل" @Taliya_m128 🍂ڪپے؟! ن فور 🍃با ذکر صلواٺ📿
مشاهده در ایتا
دانلود
🧡 💛 به زحمت بغضم رو کنترل کردم... - برگشته جبهه... حالتش عوض شد... سریع بلند شد کتش رو پوشید که بره... دنبالش تا پاي در رفتم اصرار کنم براي شام بمونه. چهره اش خيلي توي هم بود! یه لحظه توي طاق در ایستاد... - اگر تلفني باهاش حرف زدي بگو بابام گفت حلالم کن بچه سید، خيلي بهت بد کردم... دیگه رسما داشتم دیوونه مي شدم... شدم اسپند روي آتيش، شب از شدت فشار عصبي خوابم نمي برد. اون خواب عجیب هم کار خودش رو کرد... خواب دیدم موجودات سیاه شبح مانند، ریخته بودن سر علي... هر کدوم یه تیکه از بدنش رو مي کند و می برد... از خواب که بلند شدم، صبح اول وقت... سه قلوها و دخترها رو برداشتم و رفتم در خونه مون... بابام هنوز خونه بود. مادرم از حال بهم ریخته من بدجور نگران شد! بچه ها رو گذاشتم اونجا... حالم طبيعي نبود. چرخیدم سمت پدرم... - باید برم... امانتي هاي سید، همه شون بچه سید... و سریع و بي خداحافظي چرخیدم سمت در... مادرم دنبالم دوید و چادرم رو کشید... - چه کار مي کني هانیه؟ چت شده؟ نفس براي حرف زدن نداشتم. براي اولين بار توي كل عمرم، پدرم پشتم ایستاد... اومد جلو و من رو از توي دست مادرم کشید بیرون... | - برو... و من رفتم... احدي حريف من نبود. گفتم یا مرگ یا علي... به هر قیمتی باید برم جلو، دیگه عقلم کار نمي کرد. با مجوز بیمارستان صحرايي خودم رو رسوندم اونجا؛ اما اجازه ندادن جلوتر برم... دو هفته از رسیدنم میگذشت... هنوز موفق نشده بودم علي رو ببینم که آماده باش دادن... آتیش روي خط سنگین شده بود. جاده هم زیر آتیش... به حدي فشار سنگین بود که هیچ نیرويي براي پشتيباني نمي تونست به خط برسه، توپخونه خودي هم حریف نمي شد. حدس زده بودن کار به دیدبانه و داره گرا میده، چند نفر رو فرستادن شکارش؛ اما هیچ کدوم برنگشتن... علي و بقیه زیر آتیش سنگین دشمن، بدون پشتیبان گیر کرده بودن. ارتباط بیسیم هم قطع شده بود. ═✧❁🌷❁✧┄ @dyareeshgh ═✧❁🌷❁✧┄