{بِسْمِ اللّٰهِ الرّحْمٰنِ الرّحیم ☁️🍂}
-
صبـح بخیر☀️💛
شروع فعالیت امروز 💞✨
-
ذکر روز دوشنبه 🦋🖐🏻
-
••یا قاضی الحاجات••🌿💫
-
"ای برآورنده حاجتها"😇💙
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بیاین یکم افتخار کنیم به کشورمون(: ♡
#سلام_عزیز_برادرم ♥️
ارزش شــهـادٺ ،
بالاترين ارزشـهاست و
زمـان، همه چيز
به جز خون شهيد را ڪهنه میكند.
#حضرت_آقا
#شهید_ارمان_علی_وردی
#رفیق_شهیدم
═✧❁🌷❁✧┄
@sarbazvu
═✧❁🌷❁✧┄
|عَمار|:
دخترش زار زار گریه میکرد . . .
ازش پرسیدن : چی میخوای ؟ !
گفت : میخوام صورت پدرمو بوس کنم !
جیغ و دادِش دل همه را کباب کرده بود 💔
یکی رفت و به سرباز روی سر تابوت گفت : خب بگذارید صورت پدرش را ببیند ، دخترش است ! چه میشود مگر ! ! ؟
سرباز اشکش جاری شد .
گفت : آخ که من برایش بمیرم ، پدرش سر ندارد 🙂 !
_شهیدجواداللهکرمی:)
#شهیدانه
═✧❁🌷❁✧┄
@sarbazvu
📝 روایت دختر سوری در محاصره داعشیها
❌پدرم اسلحه آورد خانه گفت: اگر اتفاقی
افتاد و من نبودم خودتان را بکشید
از پدرم پرسیدم چرا ؟؟
گفت چون اگر خودتان را نکشید
داعشیها بلایی سرتان میاورند.
که ارزو میکنید بدنیا نیامده بودید.
فردای انروز چند خانواده از خانواده های
منطقه به دست داعش اسیر شدند
که پسرها و مردها و پیرمردها و پیرزنها
را سربریده و دختران و زنان را برده
بودند.اینجا بود که مجبور شدیم یکی از
خانواده را انتخاب کنیم که اگر اتفاقی
افتاد همان همه ما را بکشد و در بعد هم
خودش را بکشد..و در اخر برادرم که 12
سال داشت به اصرار مادرم قبول کرد که
این کار را انجام دهد و ما نه شب
داشتیم و نه روز و واقعا در شدیدترین
و سختترین شرایط روحی بودیم و مادرم با
گریه به برادرم میگفت که اسلحه را از خودت
جدا نکن چون هر لحظه ممکن است
که اوضاع جوری شود که از ان استفاده
کنی و نگذاری که ما زنده به دست این
داعشیهای کافر بیافتیم و میگفت پسرم
نکنه دلت به رحم بیاید که اگر دلت به رحم
امد و ما را نکشتی انها به طرز فجیعی
ما را میکشند..چند روزی را با این اوضاع
بد و استرس شدید گذراندیم و چند روز
بعد داشتم نماز صبح میخواندم که شلیک
گلوله در روستا شروع شد و درگیری خیلی
شدید بود همه بیدار شدیم و برادرم اسلحه
را به دست گرفته بود مادرم گفت هر وقت
بهت گفتم اول من رو بکش بعد سه خواهرت
بعد هم خودت..درگیری تقریبا سه ساعت طول کشید ما دیگه ناامید شده بودیم و گفتیم که دیگه کار تمومه.در همین لحظه پدرم در را باز کرد و وارد شد مادرم گفت چی شده.پدرم گفت ما درگیر نشدیم ایرانیها امدند و با داعشیها
در گیر شدند میخواهند محاصره روستا را
بشکنند تا ما را از این کفار نجات بدهند.
یکساعت بعد محاصره شکسته شد.
خدا را شاهد میگیرم تمامی اهالی
روستا با دیدن نیروهای ایرانی از
خوشحالی گریه شوق میکردیم و
بالاخره این کابوس حقیقی تمام
شد.
آنروزها را هیچ وقت فراموش
نمیکنیم که چگونه شب را به صبح
و روز را به شب میرساندیم..
برای شادی روح ســـــردار سلیمانی و یاران با وفایش پنج صلوات محمدی بفرست اینو فرستادم تا اینکه قدر شهدا و مرزداران و رزمندگان را بدانیم،،،،،
#زن_عفت_افتخار
═✧❁🌷❁✧┄
@sarbazvu
═✧❁🌷❁✧┄
اگه دوست داری تو هم خادم امام حسین باشی...🤩
🌺اگه دوست داری با شهدا آشنا بشی...
🌺اگه دوست داری تو کارگاه های هدف گذاری
وبرنامه ریزی #رایگان شرکت کنی...
🌺اگه نشست های بصیرتی رو دوست داری...
🌺ومسابقات هیجان انگیز
و...
کلی کارای جذاب دیگه
فقط کافیه در کانال زیر عضو بشید 😉♥️
https://eitaa.com/lashkar_sralah
گفت: راستۍ جبهہ چطور بود؟
گفتم: تا منظورت چہ باشد.
گفت: مثل حالا رقابت بود؟
گفتم: آرۍ.
گفت: در چۍ؟
گفتم: در خواندن نماز شب.
گفت: حسادت بود؟
گفتم: آرۍ.
گفت: در چۍ؟
گفتم: در توفیق شهادت.
گفت: جرزنۍ بود؟
گفتم: آرۍ.
گفت: برا چۍ؟
گفتم: براۍ شرکت در عملیات.
گفت: بخور بخور بود؟
گفتم: آرۍ.
گفت: چۍ مۍخوردید؟
گفتم: تیر و ترکش.
گفت: پنهان کارۍ بود؟
گفتم: آرۍ.
گفت: در چۍ؟
گفتم: نصف شب واکس زدن کفش بچہها.
گفت: دعوا سر پست هم بود؟
گفتم: آرۍ.
گفت: چہ پستۍ؟
گفتم: پست نگهبانۍ سنگر کمین.
گفت: آوازم مۍخوندید؟
گفتم: آرۍ.
گفت: چہ آوازۍ؟
گفتم: شبهاۍ جمعہ دعاۍ کمیل.
گفت: اهل دود و دم هم بودید؟
گفتم: آرۍ.
گفت: صنعتۍ یا سنتۍ؟
گفتم: صنعتی، خردل، تاولزا، اعصاب.
گفت: استخر هم مۍرفتید؟
گفتم: آرۍ.
گفت: کجا؟
گفتم: اروند، کانال ماهۍ، مجنون.
گفت: زیر ابرو هم برمۍداشتید؟
گفتم: آرۍ.
گفت: کۍ براتون برمۍداشت؟
گفتم: تکتیرانداز دشمن با تیر قناصہ.
گفت: پس بفرمایید رژ لب هم مۍزدید؟
گفتم: آرۍ.
خندید گفت: با چۍ؟
گفتم: هنگام بوسہ بر پیشونۍ خونین دوستان شهیدمان.
سکوت کرد و چیزۍ نگفت :)
#اۍشهیدان...
❤️یاران #امام_زمان
❤️رفقای #حاج_قاسم
═✧❁🌷❁✧┄
@sarbazvu
═✧❁🌷❁✧┄