eitaa logo
از فکه تا دمشق
207 دنبال‌کننده
6.3هزار عکس
1.8هزار ویدیو
58 فایل
اَلسَّلامُ عَلَیکِ یا رِیحانَةُ الحُسین(علیه‌السلام) ناشناس: https://harfeto.timefriend.net/17344486346515 تبادلات: @R_khalili2004
مشاهده در ایتا
دانلود
وقتی در جبهه هدایای مردمی را باز می کردیم، در نایلون را باز کردم و دیدم که یک قوطی خالی کمپوت است که داخلش یک نامه است. نوشته بود: برادر رزمنده سلام، من یک دانش آموز دبستانی هستم. خانم معلم گفته بود که برای کمک به رزمندگان جبهه های حق علیه باطل نفری یک کمپوت هدیه بفرستیم. با مادرم رفتم از مغازه ی بقالی کمپوت بخرم. قیمت هر کدام از کمپوت ها را پرسیدم اما قیمت آن ها خیلی گران بود. حتی کمپوت گلابی که قیمتش ۲۵ تومان بود و از همه ارزان تر بود را نمی توانستم بخرم. آخر پول ما به اندازه ی سیر کردن شکم خانواده هم نیست. در راه برگشت کنار خیابان این قوطی خالی کمپوت را دیدم و برداشتم و چند بار با دقت آن را شستم تا تمیز تمیز شد. حالا یک خواهش از شما برادر رزمنده دارم، هر وقت که تشنه شدید با این قوطی آب بخورید تا من هم خوشحال بشوم و فکر کنم که توانسته ام به جبهه ها کمکی کنم. بچه ها در سنگر برای خوردن آب توی این قوطی نوبت می گرفتند، آب خوردنی که همراهش ریختن چند قطره اشک بود. ◾️کانال از دمشق تا فکه @sardar_313_martyr
دور تا دور نشسته بودیم. نقشه آن وسط پهن بود. حسین گفت: تا یادم نرفته این رو بگم، اون‌جا که رفته بودیم برای مانور، یه تیکه زمین بود، گندم کاشته بودن. یه مقدار از گندم‌ها از بین رفته. بگید بچه‌ها ببینن چقدر از بین رفته، پولش رو به صاحبش بدین. ◾️کانال از دمشق تا فکه @sardar_313_martyr
گفت: اتوبوس خوبه. با اتوبوس می‌ریم. می‌خواستیم برویم مرخصی؛ اصفهان. گفتم: با اتوبوس؟ توی این گرما؟ گفت: پس این بسیجی‌ها چی کار می‌کنن؟ من یه‌دفعه باهاشون از فاو اومدم شهرک، محل استقرار لشکر، هلاک شدم. این‌ها چی بگن؟ با همون اتوبوس می‌برمت که حالت جا بیاد. بچه‌های لشکر هم می‌بینندمون، کاری داشتند می‌گن. ◾️کانال از دمشق تا فکه @sardar_313_martyr
با خودم گفتم پدرشم، با من این حرف‌ها را ندارد. گفتم: حسین، بابا! بده من لباس‌هات رو می‌شورم. یک دستش قطع شده بود. گفت: نه. چرا شما؟ خودم یه دست دارم با دوتا پا. نگاه کن. نگاه می‌کردم. پاچه‌ی شلوارش را تا زد بالا، رفت توی تشت. لباس‌هایش را پامال می‌کرد. یک سرِ لباس‌هایش را می‌گذاشت زیر پایش، با دستش می‌چلاند. ◾️کانال از دمشق تا فکه @sardar_313_martyr
حاج حسین از خط تماس گرفته بود، از من می‌پرسید: حاج آقا! ما این‌جا کمبود آب داریم. تکلیفمون چیه؟ آب رو بخوریم یا برای وضو نگه داریم؟ ◾️کانال از دمشق تا فکه @sardar_313_martyr
💫انگار توانش بعد از جانبازی دوبرابر شده بود مادر شهید خرازی از خبر جراحت پسرش روایت می‌کرد: "دست حسین در عملیات خیبر قطع شد؛ وقتی این خبر را شنیدم از هوش رفتم؛ توی بیمارستان یزد به دیدارش رفتم؛ گفتم «حسین، نکنه من بمیرم و تو را دیگر نبینم؟» و حسین گفت «نه مادر انشاءالله عمر طولانی داشته باشی». بعد گفت «مامان، طاقت داری دست مرا ببینی»؛ گفتم «مگه چی‌شده»؛ دکمه‌های پیراهنش را که باز کردم گفتم «حسین! پس دستت کجاست؟» و دوباره از هوش رفتم. فکر می‌کردم حالا که یک دست ندارد، دیگر نمی‌تواند هچ کاری انجام دهد؛ اما انگار توانش بعد از جانبازی دو برابر شده بود؛ همه کارهایش را خودش انجام می‌داد، کاری کرد که من هیچ وقت احساس نکردم او یک دست ندارد." شهید🌷🕊 ✨کانال از دمشق تا فکه✨ ╔══🌿•°🌹 °•🌿══╗ @sardar_313_martyr ╚══🌿•°🌹 °•🌿══╝ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌