eitaa logo
از فکه تا دمشق
206 دنبال‌کننده
6.3هزار عکس
1.8هزار ویدیو
58 فایل
اَلسَّلامُ عَلَیکِ یا رِیحانَةُ الحُسین(علیه‌السلام) ناشناس: https://harfeto.timefriend.net/17344486346515 تبادلات: @R_khalili2004
مشاهده در ایتا
دانلود
کتاب (کتاب مخفی) ماهان ترسیده و آشفته رو به پیرزن می چرخد. _ دیدی؟! نگفتم؟! همان هایی هستند که گفتم ! پیرزن از جا بلند می شود. _ نترس ! ماهان با صدای آهسته می گوید : _ چگونه نترسم ؟! برای گرفتن جانم آمده اند ! ماهان دور خود می چرخد. _ جایی برای پنهان شدن نیست ؟! تنوری ! خمره ای ! اتاقکی پنهان ! یا دری که آنها آن را نبینند ! پیرزن با دست به گوشه حیاط اشاره می کند. _ آن جا تنور خاموشی هست‌. ماهان شمشیر و کیف چرمی را به دست می گیرد و می دود طرف تنور . دوباره کسی بر در می زند . ماهان برگ ها و خاشاک را کنار زده و صحفه گرد چوبی تنور را بر می دارد و به سرعت می پرد توی تنور . هنوز کامل تو نرفته که سرش را بیرون آورده و به پیرزن که بالای سرش ایستاده می گوید : _ اسبم! بی گمان اسب را بیرون خانه دیده اند ! پیرزن دست می چرخاند روی زمین . صحفه چوبی را پیدا می کند و می گوید : _ دیر به یادت آمد. با دست سر ماهان را در تنور فرو می کند و صحفه چوبی را بر تنور می گذارد تا دیده نشود . همان طور که بر زمین زانو زده ، برگ ها خاشاک را دوباره بر تنور می ریزد . آن ها که پشت در ایستاده اند ، حالا با لگد بر در می کوبند و فریاد می زنند : _ باز کنید ! در را باز کنید ! پیرزن با قدم های آرام به طرف در می رود ، یک قدم مانده به در ، لگد محکمی بر در کوبیده می شود ! در چوبی می شکند و به سینه پیرزن می خورد . پیرزن فریادی از درد می زند و بر خاک می افتد . سه مرد با شمشیر های برهنه وارد خانه می شوند . دو نفر با شتاب پا به درون اتاق می گذارند و این سو و آن سوی حیاط را می گردند. دیگری بالای سر پیرزن نی ایستد و نگاهش می کند و فریاد می زند: _ کجاست ؟! پیرزن توان حرف زدن ندارد . از درد سینه به خود می پیچد. از پیشانی اش خون جاری شده است ‌. آن دو نفر توی اتاق می چرخند و سراسیمه بیرون آمده و میان حیاط می ایستند . یکی می گوید: _ نیست ! هیچ کس توی اتاق نیست ! هر سه بالای سر پیرزن ایستند اند. یکی زانو می زند بالای سرش و گریبانش را می گیرد . _ عجوزه! می گویی کجاست یا حلقومت را پاره کنیم ؟! پیرزن میان درد و ناله ، می گوید: _ دنبال چه می گردید ؟! جز من کسی در این خانه نیست . مرد شمشیرش را بالا می برو و آن را در گلوی پیرزن فرو می کند . پیرزن ناله خفیفی می کند و جان می دهد. ماهان ترسیده و وحشت زده به دیواره تنور چسبید. به یکباره باد تندی به درون حیاط می خزد . باد توی حیاط پیچ می خورد و برگ های روی تنور را کنار می زند. مهاجمان مبهوت به تنور نگاه می کنند . ادامه دارد... https://eitaa.com/sardar_313_martyr