. 🌼ســـــلام ☕️صبح آدینه تون بخیر 🌼امروزتون پر از خوشی 🌼امیدوارم ☕️یک روز عالی و شـاد 🌼داشته باشید ... ✨#صبح_بخیر

. 🌼 با این دل بیقرار خیلی سخت است جا ماندنمان ز یار خیلی سخت است... 🌼تو درد فراق دیده ای، می دانی برگرد که انتظار خیلی سخت است... #سلام‌‌مولای‌غریبم #امام_زمان♥

♥️✨جمعه ۱۸ آبان ♥️✨مراقبه....

▫️به سر من عجب شوری و تو دل من عجب حالیه ▫️جای مدافعان حرم روز ولادتت خالیه 🔹به یاد همه مدافعان حرم وارث کوثر، نائبه حیدر،#حضرت_زینب سلام الله علیها 🌷 شهیدمهدی زین الدین: هر کس در #شب_جمعه شهدا را یاد کند، شهدا هم او را نزد اباعبدالله یاد می‌کنند. 💠 شهدا را یاد کنیم با ذکر یک صلوات #میلاد_حضرت_زینب

جای خالی شهیدان #رئیسی و #آل_هاشم، از اعضای مجلس خبرگان رهبری در دیدار با رهبر انقلاب💔 #شب_جمعه

🔰پسکوف: پوتین آغازگر هیچ تماسی با ترامپ نخواهد بود 🔸دیمیتری پسکوف سخنگوی کرملین در اظهاراتی به تبریک ولادیمیر پوتین به دونالد ترامپ برای پیروزی در انتخابات ریاست جمهوری آمریکا و اعلام آمادگی رئیس جمهور روسیه برای گفت وگو با رئیس‌جمهور منتخب آمریکا اشاره و تاکید کرد: #پوتین آغازگر هیچ تماسی با #ترامپ نخواهد بود. #وعده_صادق

🎥قیام ایل بختیاری در حمایت از غزه و لبنان ایل بختیاری یکی از فرش‌های دستباف گران‌بهای خود را تقدیم به پویش #ایران_همدل کردند. همچنین یکی از بزرگان خاندان بختیاری شهرکرد ۱۰۰ میلیون تومان پول نقد به #لبنان و #غزه هدیه کرد.

روزی گذار حجاج یکی از حکام بی رحم دوران بنی امیه به دشتی افتاد در آنجا با پیرمردی از قوم بنی عجل برخورد کرد. حجاج به پیر مرد که در حال دوشیدن شیر بود گفت: می بینم که گله ی سرحال و خوبی داری . چه گاو پر شیری ای پیر مرد آیا از شغلت راضی هستی؟ پیرمرد گفت: زندگی هر روز سخت تر از گذشته می شود نان بخور و نمیر هم مشکل پیدا می شود .از این وضع فقط باید به خدا پناه برد. حجاج گفت: نظرت درباره ی حجاج چیست؟ پیر مرد گفت:لعنت بر او باد که هر چه بدبختی می کشیم از دستظلمهای اوست. خدا ریشه ا ش را بکند. حجاج پرسید: می دانی من کیستم؟ پیرمرد گفت : نه حجاج گفت: من حجاجم. پیرمرد که از ترس دست و پایش را گم کردده بود با لکنت زبان گفت:می دانی من کیستم؟ حجاج گفت:نه پیرمرد گفت:من دیوانه ای از قوم بند عجل هستم که روزی دو بار دیوانه می شوم و الان وقت دیوانگی منست. از سر تقصیرات من بگذرید. حجاج خندید و پیرمرد را رها کرد و رفت.

روزی سلیمان پیامبر در میان اوراق کتابش جانوران ریزی را دید که صفحات او را خورده و فرو برده اند. در خیال خود از خداوند میپرسد: غرض از خلقت اینها چه بوده است؟ در حال به سلیمان خطاب میرسد که به جلال و جبروت خودم سوگند که هم اکنون همین سوال را این ذره ناچیز درباره خلقت تو از من پرسید...