#خاطرات_شهید
●علی اصغر در سال ۱۳۴۱ در کرمانشاه دیده به جهان گشود و در خانواده ای مذهبی و متدین دوران کودکی اش را سپری نمود و سپس وارد مدرسه شده و تا چهارم دبیرستان تحصیل نمود.
●سپس وارد سپاه گردید به علت علاقه شدید به امام (ره) و انقلاب و اسلام و مقید بودنش نسبت به مملکت اسلامی ایشان را راهی جبهه های حق علیه باطل نمود.
●شهید بزرگوار بسیار مومن و با تقوی بود و یکی از خصوصیات برجسته ایشان منظم بودن و با شخصیت بودن ایشان بود و با توجه به اینکه تک فرزند (پسر) خانواده بود اما بخاطر اینکه موقعیت مملکتی جنگ بود ترجیح داد که به جبهه برود ایشان در سال ۵۹ ازدواج نمود که ثمره ازدواجش یک فرزند پسر به جا ماند.
●شهید عزیز و بزرگوار در مورخه ۶۵.۱۰.۲۴ در منطقه کربلای ۵ شلمچه در نبرد با مزدوران بعثی عراق به علت اصابت ترکش نارنجک به درجه رفیع شهادت نایل گردید و پیکر پاک شهید را در گلزار شهدای کرمانشاه به خاک سپردند.
#سالروز_شهادت
#شهید_علی_اصغر_سیبی🌷
8.6M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
-🌱کاش قطره های بارونِ نجف بودم :)) .
اَللّهُمَّعَجِّللِوَلیِّکَالفَرَج ✨
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خوشا به حال من که مولایم علی(ع) است :)❤️
#ولادت
50.36M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
پدر یعنی گرمی این خانه...🌿
پدر هر جا که باشد
دور و نزدیک
شک ندارم
که دلش هر لحظه با من است.
ای قهرمان زندگی روزت مبارک
+تقدیم به فرزندان_شهدا🌷
#شهیدانه
❣شهیدی که داروی نایاب خواهرش را فراهم کرد.
مرداد ماه سال ۹۸ بود.
خواهر بزرگش سخت بیمار شده بود.
خواهر دیگرش او را برای درمان به شیراز میبرد.
دکتر خواهر را معاینه میکند. دارویی برایش مینویسد که هم کمیاب بود و هم پنج میلیون و سیصد هزار تومان قیمت داشت.
تمام داروخانههای شیراز را میگردند اما دارو پیدا نمیشود.
شخصی به آنها میگوید شاید داروخانه بیمارستان امیر داشته باشد. با داروخانه بیمارستان امیر تماس میگیرند اما آنجا هم جواب منفی میدهند.
خواهر که دلشکسته شده بود خطاب به برادر شهیدش میگوید:
آقا سعید مگر تو شهید نیستی؟ مگر تو برادر من نیستی؟ مگر نمیگویند شهدا زنده و شاهدند؟
پس چرا کمک نمیکنی داروی خواهرت پیدا شود؟
دو خواهر تصمیم میگیرند که حضوری به سراغ داروخانه بیمارستان امیر بروند.
وقتی به داروخانه میرسند نسخه دکتر را به مسئول داروخانه می دهند.
مسئول داروخانه به همکارش میگوید این همان دارو نیست؟
همکارش تأیید میکند.
بعد داروی مورد نظر را میآورد و به آنها میدهد.
خواهر میپرسد قیمتش چقدر میشود؟
مسئول داروخانه میگوید هیچ، هدیه است!!!
وقتی علت را جویا میشوند میگوید: راستش ما این دارو رو نداشتیم. اما قبل از آمدن شما آقایی آمد و گفت این دارو مورد نیاز ما نشده. لطفاً به اولین کسی که مراجعه میکند رایگان بدهید!!!
خواهر هاج و واج میماند و یاد حرفی که به برادر شهیدش زده بود میافتد. به شاهد و زنده بودن شهدا یقین پیدا میکند و آن را عنایت شهید به خواهرش میداند؛؛
خدا را شکر می گویند و صلواتی به روح برادر شهیدشان میفرستند!!
شهید سعید کرمی مقدم شهید نوجوانی بود که با نشان دادن شناسنامه خواهرش که حرف ه سعیده اش را پاک کرده بود و دوسال از خودش بزرگتر بود به جای شناسنامه خودش به مسئول اعزام توانسته بود قوانین ثبت نامی را دور بزند و وارد جبهه بشود.
سعید بعداز چند بار شرکت در جبهه در عملیات نصر چهار به شهادت رسید و تربت پاک و مطهرش در گلزار شهدای شهرستان بهبهان زیارتگاه مشتاقان است.
✍ حسن تقیزاده بهبهانی🕊🌹🕊
❣شهید ۱۶ سالهای که به خاطر بی اجازه وارد شدن به باغی به نیت پدر مرحوم صاحب باغ یکروز روزه گرفت و صد صلوات فرستاد.
به همراه تعدادی از دوستانش برای گردش به باغ زردآلویی در روستای اطراف شهر رفتهبود. بچهها شروع کردند به برداشتن و خوردن زردآلوهای پادرختی که روی زمین افتاده بود. حبیبالله هم تعدادی برمیدارد. اما هنوز بر دهان نگذاشته صاحب باغ پیدایش میشود و با عصبانیت و داد و بیداد به طرف آنها می دود. بچه ها همه فرار میکنند. اما حبیبالله میماند و دست رفیقش را هم میگیرد. میگوید بمانیم بهتر است. میوههای در دستش را کنار میگذارد و به صاحب باغ میگوید:
پدر جان، من فکر کردم این میوهها که ریخته بود روی زمین به کارتون نمیاد. اگر روی زمین بمونه خراب میشه و اسراف میشه که برداشتم. حالا که ماجرا را فهمیدم، دست نخورده گذاشتمش کنار. باغبان که متوجه ميشود جنس حبیبالله با بقیه که فرار کردند فرق میکند شرمنده شده و چیزی نمیگوید. حبیبالله که از بیاجازه وارد شدن به باغ مردم خجالتزده شده بود به صاحب باغ میگوید:
پدر جان، من در هر صورت اشتباه کردم که بدون اجازه دست به میوه ها زدم. به همین خاطر صدتا صلوات برای پدر خدا بیامرزت میفرستم و یک روز هم برایش روزه میگیرم. باغبان هاج و واج از غیرت و متانت حبیبالله شده بود. حبیبالله وقتی به شهر برگشت هم صد صلوات را برای پدر صاحب باغ فرستاد و هم یک روز به نیتش روزه گرفت. برای زردآلویی که حتی به دهانش هم نرسید.
شهید حبیب الله جوانمردی، اولین شهید انقلاب در شهرستان بهبهان که در نهم رمضان سال ۵۷ با زبان روزه به دست دژخیمان پهلوی در سن ۱۶ سالگی به شهادت رسید.
✍حسن تقیزاده بهبهانی🕊🌹🕊