🌹شهیدمسعودآریانپور🌹
تاریخ تولد: ۱۳۴۰
تاریخ شهادت:۱۳۶۱/۱/۷
محل شهادت: سایت ۵
نام عملیات: فتح المبین
مزار:گلزارشهدای بهشت علی
#برای_شادی_روح_امام_شهدا_و _شهدا_صلوات
#شهید_مسعود_آریانپور🕊🌹🕊
سرداران ورزمندگان عاشورایی
🌹شهیدمسعودآریانپور🌹 تاریخ تولد: ۱۳۴۰ تاریخ شهادت:۱۳۶۱/۱/۷ محل شهادت: سایت ۵ نام عملیات: فتح ا
ابوراشد:
🕊❣🕊❣🕊❣🕊
🔹قسمتی ازوصیتنامه شهید مسعودآریانپور👇
خواهران خوبم همگی قرآن ،دعا، نهج البلاغه وصحيفه از يادتان نرود ؛قلبتان را صيقل دهيدبه انوارالهی،به بزرگتر احترام وبه كوچكتر مهربانی كنيد.
ولايت فقيه را سخت پشتيبان باشيد، در كارهای منزل مادر را كمك كنيد وبا الفاظ نيكو از همديگر دلجوئي كنيد،از نگاههای غضبناك نسبت به والدين وبزرگتر بپرهيزيد.از نگاههای حرام به خدا پناه بريد،در دعاي كميل ،توسل ،نماز جمعه و راهپیمایی جمهوري اسلامي شركت فعالانه كنيد .آنچنان باشيد كه اگر امام زمان(عج) نظري به شما افكند سخت به وجد آئيد.
درسهايتان را بخوانيد تا مملكت به استقلال ،خود كفائي برسد.شما بايد پيام شهيد را برسانيدكه شهيد حي وحاضر،ناظر،شمع محفل بشريت است.مطالعه كنيد حجابتان را كه دشمن بيشتر از چادرهاي سياه شما مي تر سد تااز خون سرخ برادرت ،مسجدها را پر كنيدكه مسجد سنگر است.
#شهید_مسعود_آریانپور🕊🌹🕊
❣#خاطرات_فرماندهان
7⃣ سردار شهید
حاج حسین خرازی
فرمانده لشکر ۱۴ امام حسین (ع)
••••
🔸 رفتم بیرون برگشتم، هنوز حرف میزدند. پیرمرد می گفت:«جوون! دستت چی شده؟ تو جبهه این طوری شدی یا مادر زادیه؟»
حاج حسین خندید آن یکی دستش را آورد بالا. گفت:« این جای اون یکی رو هم پر میکنه. یه بار تو اصفهان با همین یه دست ده دوازده کیلو میوه خریدم برای مادرم.
پیرمرد ساکت بود، حوصله ام سر رفت پرسیدم پدر جان ! تازه اومده ای لشکر؟ حواسش نبود. گفت « این ، چه جوون بی تکبری بود. ازش خوشم اومد. دیدی چه طور حرفو عوض کرد؟ اسمش چیه این؟»
گفتم حاج حسین خرازی. راست نشست، گفت « حسین خرازی؟ فرمان ده لشکر؟»
🕊🌹🕊
سرداران ورزمندگان عاشورایی
🌹شهیدعبدالرحمن جلال پور🌹 تاريخ تولد : 1341/05/01_دزفول تاريخ شهادت : 1365/11/25_کربلای۵ مزار:گلزار
ابوراشد:
قسمتی ازوصیت نامه شهید عبدالرحمن جلال پور:
تقاضا دارم كه پشتيبان انقلاب اسلامي و پشتيبان امام امت و روحانيت متعهد و مبارز باشيد و همگام و هم مسير با انقلاب اسلامي قدم برداريد و حرف هاي گمراهان و فرصت طلبان در شما اثري نگذارد.
از تمام برادران تقاضا دارم كه اسلحه هيچ شهيدي را نگذاريد بر زمين بماند و هميشه لوله هاي اسلحه هايشان گرم باشد و يك لحظه تفنگ ها را از روي استكبار جهاني برنداريد و از برادران سپاهي ام مي خواهم كه قدر و ارزش اين لباس مقدس را بدانيد كه ذره، ذره بافت اين لباس از قطره قطره خون شهيدان بوجود آمده است و بي احترامي به اين لباس، بي احترامي به خون شهيدان است.
#شهید_عبدالرحمن_جلالپور🕊🌹🕊
در سجاده نمـاز تان ،
برای دل زنگار گرفتہ مان
دعـا ڪنیـــــد...
شاید نگاهتـان عایدمان شد
و شهادت مهمانمان ڪردند...!
#حی_علی_الصلاه
#التـماس_دعــا
📚حکایت طبیب و قصاب
قصابی در حال کوبیدن ساطور بر استخوان گوسفند بود که تراشهای از استخوان پرید گوشه چشمش. ساطور را گذاشت و ران گوشت را برداشت و به نزد طبیب رفت و ران گوشت را به او داد و خواست که چشمش را مداوا کند.
طبیب ران گوشت را دید طمع او را برداشت و فکر کرد حالا که یکی به او محتاج شده باید بیشتر از پهلوی او بخورد بنابراین مرهمی روی زخم گذاشت و استخوان را نکشید. زخم موقتا آرام شد. قصاب به خانه رفت. فردا مجددا درد شروع شد به ناچار ران گوشتی برداشت و نزد طبیب رفت. باز هم طبیب ران گوشت را گرفت و همان کار دیروز را کرد تا چندین روز به همین منوال گذشت تا یک روز که قصاب به مطب مراجعه کرد طبیب نبود اما شاگرد طبیب در دکان بود قصاب مدتی منتظر شد اما طبیب نیامد. بالاخره موضوع را با شاگرد بیان کرد.
شاگرد طبیب بعد از معاینه کوتاهی متوجه استخوان شد و با دو ناخن خود استخوان را از لای زخم کشید و مرهم گذاشت و قصاب رفت. بعد از مدتی طبیب آمد از شاگرد پرسید کسی مراجعه نکرد.
گفت چرا قصابباشی آمد.
طبیب گفت تو چه کردی.
شاگرد هم موضوع کشیدن استخوان را گفت.
طبیب دودستی بر سرش زد و گفت: ای نادان آن زخم برای من نان داشت تو چطور استخوان را دیدی نان را ندیدی؟
گرچه لای زخم بودی استخوان
لیک ای جان در کنارش بود نان...