🌿!“•••
آنـٰانچَفیـھمےبَستنـد
تـابَسیجۍوآرزِندگۍڪُننـد..
مَـنچآدرمےپوشَمتازَهـرآیۍزندِگۍڪُنـم...
#بسیجی
🕊«#بسیجی»
هیچـوقـتبـهیـهانقلـابی
نگـوخستـهنبـاشی
اصـلاًبـرایسـربـٰازحـــٰاجقـاسـم
خستگـیمعنـــٰاداره . . ؟!
😎
#بسیجی
قسمتی از سخنرانی #حاج_همت در عملیات رمضان:
«همین بسیجی های کم سن و سال را شما ببین؛ از پشت میز مدرسه آمده جبهه، بعد شب حمله با آن کلاشینکف قراضه اش غوغا می کند صبح که می روی توی این بیابان شرق بصره همین طور جنازۀ کماندوهای گردن کلفت بعثی است که روی زمین ریخته...
این ها را کی زده؟ همین بسیجی کوچولو»
عکس: پاییز ۱۳۶۲، قلاجه، عملیات والفجر چهار
#شهید_حاج_محمدابراهیم_همت #لشکر۲۷محمدرسولالله
#فرماندهان🕊🌹🕊
توےسنگــر با او و چند تای دیگه از بچه ها نشسته بودیم .😊
یکی از بچـه های #بسیجـی وارد شد.
پانزده – شانزده ساله به نظر میرسید.
مثل بقیه جوانترها شیــفته فرهاد شده بود و نشــانی منزل او را میخواست.☺️
فرهاد مکــثی کـرد و سرش را بالا آورد و گفت :
- شما لطــف دارین ! ما در خدمتــتون هستیــم . خیابــونای #شیرازو بلدی؟
- بلـــــــــه...
- سوار ماشـــین که شدی میگی #دارالرحمة ، قبرستون جدید . . . صدای خنده بچه ها جوان را گــیج کرده بود.😂
فرهــاد #پیـشانــی جوان را بوسید و گفــت:
بنــویس ڪاکو ... برای مزاح بود ... بنویــس :✍
دارالرحمة ، قطعـــه #شهدا ، ردیف ... ، پلاک ... بسیجی جوان رفت.
روزها گذشت . بچه ها یکی یکی شهید شدند . اکبر رفت ، حسین رفت ، فرهاد هم رفت ... جنازه او را از سردشت آوردند و شوق و شورش را به آرامگاه ابدی اش در دارالرحمة سپــردند.
وقتــے به شـــوق #زیارت مزار او به راه افــتادم ، یڪ نفر زودتر از من به آنجا رسیده بود ، هــمان بسیجی جوان #نشانے را درست آمده بود.😭
#شهید_فرهاد_شــاهچراغی
#سوریه
#وعده_صادق
بسیجیبودنافتخارماست
باچهارتافحشوبدوبیراه
دستنمیکشیمازپشتیانیرهبرمون:))✌️🏻
#بسیج #بسیجی #پروفایل_پسرونه #پروفایل_نظامی
#بسیجی یھ ڪاࢪت عضویت بسیج داࢪه..
ڪھ اونم سنده شهادتشھ...(:
#اللهمالرزقناتوفیقشهادتفیسبیلک