#داستان
جوانی بود که عاشق دختری بود. دختر خیلی زیبا و زرق و برق دار نبود، اما برای این جوان همه چیز بود. جوان همیشه خواب دختر را میدید که باقی عمرش را با او سپری میکند. دوستان جوان به او میگفتند: «چرا اینقدر خواب او را میبینی وقتی نمیدانی او اصلاً عاشق تو هست یا نه؟ اول احساست را به او بگو و ببین او تو را دوست دارد یا نه.»
جوان فکر میکرد دختر او را دوست دارد. دختر از اول میدانست که جوان عاشق اوست. یک روز که جوان به او پیشنهاد ازدواج داد، او رد کرد. دوستانش فکر کردند که او به هم خواهد ریخت و به مواد اعتیادآور روی خواهد آورد و زندگیش تباه خواهد شد. اما با تعجب دیدند که او اصلاً افسرده و غمگین نیست.
وقتی از او پرسیدند که چطور است که او غمگین نیست، او جواب داد: «چرا باید احساس بدی داشته باشم؟ من کسی را از دست دادم که هرگز عاشق من نبود و او کسی را از دست داده است که واقعاً عاشق او بود.»
به دست آوردن عشق واقعی سخت است. عشق یعنی خود را فدای دیگری کردن بدون هیچگونه چشمداشتی و اگر فردی این را رد میکند، اوست که مهمترین چیز در زندگی را از دست داده است. پس هرگز احساس افسردگی و دلشکستگی نداشته باشید.
#داستان
تعبير خواب حضرت #امام_خمینی رحمه الله
زمانى كه حضرت امام خمينى قدس سره در نجف بودند، پسر ايشان آيت الله شهيد سيد مصطفى رحمه الله در درس اخلاق كه به صورت خصوصى آيت الله كشميرى رحمه الله افاضه مى فرمودند شركت مى كرد و از ايشان براى حضرت امام خيلى تعريف مى كند.
حضرت امام مى فرمايند: چيزهايى كه مى گويى صحيح است ولى من دليل مى خواهم ، برو به ايشان بگو: من در فلان تاريخ چه خوابى ديده ام ؟
آقا سيد مصطفى هم جريان را به آقاى كشميرى رحمه الله گزارش مى دهد.
ايشان هم مى فرمايند: به پدرت بگو كه در خواب ديدى كه از دنيا رفته اى و در حالى كه جسدت در قبر قرار گرفت زير سرت سنگى اذيت مى كرد و على عليه السلام مى آيند و آن سنگ كه شما را ناراحت كرده بود را بر مى دارد.
وقتى مرحوم آقا مصطفى صحبت هاى آقاى كشميرى را به عرض امام مى رساند حضرت امام مى فرمايند: كاملاً صحيح است . برو و از ايشان تعبير خواب را هم بپرس .
براى مرتبه دوم آيت الله شهيد سیّد مصطفی خدمت آيت الله كشميرى مى رسد و تعبير خواب را مى خواهد،
آيت الله كشميرى مى فرمايند: به پدرت بگو نجف به منزله قم است براى شما، و آن سنگ موانعى است كه در كار شما بوجود آمده است كه انشاء الله با عنايت امير المومنين عليه السلام اين موانع حل مى شود و شما بر مى گرديد به ايران و به هدف تان هم مى رسيد و در ايران هم از دنيا مى رويد.
📚برگرفته از :کتاب داستان های عارفانه
#خواندنی
داستان واقعی عاق والدین جوان ثروتمندی که فقیر شد
جوانی از ثروتمندان مدینه پدر پیری داشت که احسان به او را ترک نمود، و او را از مال خود، محروم کرد. خداوند متعال اموالش را از او گرفت و فقر و تنگدستی و بیماری به او روی آورد و بیچاره شد. سپس پیامبر اکرم(ص) فرمود: ای کسانی که پدر و مادرها را آزار میرسانید، از حال این جوان عبرت بگیرید و بدانید، چنان که کسی داراییاش در دنیا از نزد او بیرون رفت و غنا و ثروت و صحتش به فقر و بیماری بدل گشت، همچنین در آخرت هر درجهای که در بهشت داشت، به واسطه این گناه از دست داده و در مقابلش از درکات آتش برای او آماده شده است. (بهخاطر آزار رساندن به پدر و مادر است.)(۱)
امام هادی(ع) میفرماید: عقوق والدین باعث کم شدن مال و ثروت میشود، و شخص را به نکبت و ذلت در دنیا میکشد، و در مقابل صلهرحم و نیکی به والدین باعث زیادی مال و ثروت میشود.(۲)
ــــــــــــــــــــــــــــــــ
۱- سفینهًْ البحار، ص ۱۸۰
۲- مستدرک الوسائل، احکام الاولاد، باب ۷۵، ص ۲۹
#داستان #کوتاه
🌸🌸🌸
#داستان
🔰شخصی به پسرش وصیت کرد که پساز مرگم جوراب کهنه ای به پایم بپوشانید ؛میخواهم در قبر در پایم باشد.
🔸وقتی که پدرش فوت کرد و جسدش را روی تخته شست و شوی گذاشتند تا غسل بدهند،پسر وصیت پدر خود را به عالِم اظهار کرد ؛
✨ولی عالِم ممانعت کرد و گفت:
طبق اساس دین ما ، هیچ میت را
به جز کفن چیزی دیگری پوشانیده نمی شود!
🍃ولی پسر بسیار اصرار ورزید تا وصیت پدرش را بجای آورند، سرانجام تمام علمای شهر یکجا شدند و روی این موضوع مشورت کردند، که به مناقشه انجامید. . .
🔸در این مجلس بحث ادامه داشت که ناگهان شخصی وارد مجلس شد و نامه پدر را به دست پسر داد ؛
پسر نامه را باز کرد، معلوم شد که نامه
(وصیت نامه) پدرش است . . .
و به صدای بلند خواند:
«پسرم! میبینی با وجود این همه ثروت و دارایی و باغ و ماشین و این همه امکانات وکارخانه حتی اجازه نیست یک جوراب کهنه را
با خود ببرم.(😞)
❌یک روز مرگ به سراغ تو نیز خواهد آمد؛
هوشیار باش . . . به تو هم اجازه یک کفن بیشتر نخواهند داد.
پس کوشش کن از دارایی که برایت گذاشته ام استفاده کنی و در راه نیک و خیر به مصرف برسانی و دست افتادگان را بگیری ؛
💢یگانه چیزی که با خود به قبر
خواهی برد←《همان #اعمالت است.》 |
#عاقلانرااشارهایکافیست
🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما #حمایت کنـیـد😘🙏
🌸🌸🌸
داستان کوتاه پول دود کباب
فقیری از کنار دکان کباب فروشی می گذشت. مرد کباب فروش گوشت ها را در سیخ ها کرده و به روی آتش نهاده باد می زد و بوی خوش گوشت سرخ شده در فضا پراکنده شده بود. بیچاره مرد فقیر چون گرسنه بود و پولی هم نداشت تا از کباب بخورد تکه نان خشکی را که در توبره داشت خارج کرده و بر روی دود کباب گرفته به دهان گذاشت.
او به همین ترتیب چند تکه نان خشک خورد و سپس براه افتاد تا از آنجا برود ولی مرد کباب فروش به سرعت از دکان خارج شده دست وی را گرفت و گفت:کجا می روی پول دود کباب را که خورده ای بده.
از قضا ملانصرالدین از آنجا می گذشت جریان را دید و متوجه شد که مرد فقیر التماس و زاری می کند و تقاضا می نماید او را رها کنند. ولی مرد کباب فروش می خواست پول دودی را که وی خورده است بگیرد.
ملا دلش برای مرد فقیر سوخت و جلو رفته به کباب فروش گفت: این مرد را آزاد کن تا برود من پول دود کبابی را که او خورده است می دهم.
کباب فروش قبول کرد و مرد فقیر را رها کرد. ملا پس از رقتن فقیر چند سکه از جیبش خارج کرده و در حال که آنها را یکی پس از دیگری به روی زمین می انداخت به مرد کباب فروش گفت: بیا این هم صدای پول دودی که آن مرد خورده، بشمار و تحویل بگیر.
مرد کباب فروش با حیرت به ملا نگریست و گفت: این چه طرز پول دادن است مرد خدا؟
ملا همان طور که پول ها را بر زمین می انداخت تا صدایی از آنها بلند شود گفت: خوب جان من کسی که دود کباب و بوی آنرا بفروشد و بخواهد برای آن پول بگیرد باید به جای پول صدای آنرا تحویل بگیرد.
#داستان
🌸🌸🌸🌸
زیبایی انسان
اﺳﺘﺎﺩﯼ ﺍﺯ ﺷﺎﮔﺮﺩﺍﻥ ﺧﻮﺩ ﭘﺮﺳﯿﺪ: به نظر ﺷﻤﺎ ﭼﻪ ﭼﯿﺰ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﺭﺍ ﺯﯾﺒﺎ ﻣﯽﮐﻨﺪ؟
ﻫﺮﯾﮏ ﺟﻮﺍﺑﯽ ﺩﺍﺩﻧﺪ؛ ﯾﮑﯽ ﮔﻔﺖ: ﭼﺸﻤﺎﻧﯽ ﺩﺭﺷﺖ.
ﺩﻭﻣﯽ ﮔﻔﺖ: ﻗﺪﯼ ﺑﻠﻨﺪ. ﺩﯾﮕﺮﯼ ﮔﻔﺖ: ﭘﻮﺳﺖ ﺷﻔﺎﻑ ﻭ ﺳﻔﯿﺪ.
ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﻫﻨﮕﺎﻡ ﺍﺳﺘﺎﺩ، دو کاسه کنار شاگردان گذاشت و گفت: به این دو کاسه نگاه کنید. اولی از طلا درست شده است و درونش سم است و دومی کاسهای گلی است و درونش آب گوارا است، شما از کدام کاسه مینوشید؟ شاگردان یکصدا جواب دادند: از کاسه گلی.
استاد گفت: ﺯﻣﺎﻧﯽ ﮐﻪ ﺣﻘﯿﻘﺖ ﺩﺭﻭﻥ کاسهها ﺭﺍ در نظر گرفتید، ﻇﺎﻫﺮ آنها ﺑﺮﺍیتاﻥ ﺑﯽﺍﻫﻤﯿﺖ ﺷﺪ. آدمی هم همچون این کاسه است. آنچه که آدمی را زیبا میکند درونش و اخلاقش است. باید سیرتمان را زیباکنیم نه صورتمان را.
#داستان #کوتاه
🌸🌸🌸🌸
📗#داستان
داستان دختری که بهترین کمدین های تاریخ نیز نتوانستند او را بخندانند
در سال ۱۹۰۷، بازیگری به نام سوزان کلی در تئاتر ویکتوریایی هامرستین در نیویورک شروع به اجرای برنامه کرد. لقب او Sober Sue به معنای «سو موقر» یا «سو سنگین» بود زیرا هرگز نمی خندید و حتی لبخند هم نمی زد. به همین دلیل تئاتر مذکور جایزه ای ۱۰۰۰ دلاری برای کسی در نظر گرفت که بتواند این دختر را بخنداند. کمدین های بزرگی حضور یافته و سعی کردند او را بخندانند اما موفق نشدند. افراد بسیاری روی صحنه حاضر شده اند و خنده دارترین داستان هایشان را بازگو کردند تا سو را بخندانند اما هیچ کدام توفیقی در خنداندن او نداشتند.
هر بار که سو سنگین به روی صحنه می رفت جماعت بزرگی برای تماشای او حاضر می شدند. هیچ کسی به برنامه او علاقه نداشت اما می خواستند ببینند کسی می تواند او را بخنداند یا نه. پیشنهاد ۱۰۰۰ دلاری که در فصل تابستان مطرح شده بود در فصل پاییز نیز همچنان برقرار بود اما در فصل زمستان دیگر این پیشنهاد برداشته شد. بعدها مشخص شد هیچ کس نتوانسته سو را بخنداند زیر او به فلج صورت مبتلا بوده است. در واقع تمام ماجرا نقشه و فریبی برای جمع کردن مردم در تئاتر و جذب کردن بهترین کمدین ها و ستاره ها برای اجرای برنامه به صورت رایگان بوده است.
#داستان
📗ماجرای گاو بنی اسرائیل
یک نفر از بنی اسرائیل به طور مرموزی کشته شد در حالی که قاتل او معلوم نبود و هر طائفه ای، طایفه ی دیگر را مسئول قتل آن شخص می دانست.
این اوضاع و احوال ادامه داشت تا این که نزد حضرت موسی رفته و از او درخواست کردند که از خداوند در این زمینه یاری بگیرد.
حضرت موسی با توجه به ارتباطی که با خدا داشت به قوم خود گفت: گاوی را گرفته و سر او را ببرید و قسمتی از آن را به بدن مقتول بزنید تا زنده شود و قاتل خود را معرفی کند؛ ولی قوم بنی اسرائیل به موسی گفتند: آیا ما را به تمسخر گرفته ای؟
حضرت موسی فرمود: به خدا پناه می برم اگر بخواهم کسی را مسخره کنم.
قوم موسی به او گفتند: از خدا بپرس آن گاو چگونه باشد؟
حضرت موسی فرمود: گاو باید ماده، نه پیر و نه جوان باشد.
دوباره آن قوم لجباز گفتند: از خدا بپرس آن گاو چه رنگی داشته باشد؟؟ حضرت موسی فرمود: زرد باشد به طوری که در چشم حالت درخشندگی داشته باشد؟
قوم موسی برای آخرین بار سوال کردند: این گاو از نظر کار کردن باید دارای چه خصوصیتی باشد؟ حضرت فرمود: این گاو باید برای شخم زدن و زراعت و همچنین برای آبکشی تربیت نشده باشد و از هر عیبی پاک باشد.
در نهایت قوم بنی اسرائیل برخلاف میل خودشان گاوی را با خصوصیات گفته شده، پیدا کرده و سر بریدند و قسمتی از آن را به بدن مقتول زدند و وقتی زنده شد، قاتل خود را معرفی کرد.
اگر خوب نگاه کنیم خواهیم دید که چگونه خداوند بر قوم بنی اسرائیل نعمت ارزانی داشته است.
📗آیات 67 تا 74 ،سوره بقره
#داستان
داستان: "مرد حکیم و باغبان"
روزی روزگاری در یک دهکدهی کوچک، مردی حکیم و دانا زندگی میکرد. او به همهی مردم دهکده مشاوره میداد و همیشه به دنبال فرصتی بود تا از تجربیات خود به دیگران بیاموزد.
یک روز، باغبانی به نام محمود که سالها در باغ خود مشغول به کار بود، نزد حکیم آمد و گفت: "استاد، من در زندگیام همیشه سخت تلاش کردهام. باغ من همیشه سرسبز بوده و من تمام عمرم را در آن گذراندهام. اما هیچگاه احساس نکردهام که زندگیام ارزشمند است. به نظرم این تلاشها بینتیجه است."
حکیم لبخندی زد و گفت: "محمود، آیا میتوانی به من نشان دهی که درختان باغت چه زمانی به بهترین شکل رشد میکنند؟"
محمود کمی فکر کرد و گفت: "خب، زمانی که به آنها آب میدهم، زمانی که آنها در آفتاب مینشینند و زمانی که دقت میکنم به اندازهای که نیاز دارند، رشد میکنند."
حکیم سرش را به نشانه تایید تکان داد و گفت: "همانطور که درختان به زمان، آب و نور احتیاج دارند، زندگی انسانها نیز نیاز به زمان، تلاش و محبت دارد. تو به باغ خود آب میدهی و از آن مراقبت میکنی تا رشد کند. اما زندگی تو هم به همان اندازه نیازمند محبت، مراقبت و توجه است. اگر خود را نادیده بگیری و تنها به کار و تلاش بپردازی، همانند درختانی میمانی که هیچگاه گل نمیدهند، حتی اگر رشد کنند."
محمود با دقت به حرفهای حکیم گوش داد و اندکی مکث کرد. سپس گفت: "پس شما میخواهید بگویید که در کنار تلاشهای روزانه، باید به خودم و لحظات زندگیام نیز اهمیت بدهم؟"
حکیم با لبخند پاسخ داد: "دقیقاً. زندگی، همانند باغ است. وقتی به آن عشق ورزی، آن را با دقت مدیریت میکنی، نه تنها محصول خوبی میگیری، بلکه از زیبایی و آرامش آن لذت میبری."
محمود پس از این گفتوگو به خانه برگشت. او شروع کرد به زمانی برای خود صرف کردن، به زیباییهای اطرافش توجه کردن و از لحظات ساده زندگی لذت بردن. به این ترتیب، زندگی او نه تنها پر از تلاش و کار، بلکه پر از خوشبختی و آرامش شد.
💠دو روش از روشهای تربیت دینی کودکان:
🔹یکی از روش های تربیت دینی فرزندان استفاده از داستان های مربوط به پیشوایان مذهب است که ذکر آن سطح فکر و معرفت کودکان را بالا می برد و 🔹دلبستگی در کودکان ایجاد می کند و باعث می شود که آنها تلاش کنند که همانند آنها باشند.
همچنین به همراه #داستان و شرح حال و زندگی اولیای مذهب می توانید معارف و مباحثی را به کودک القاء کنید.
🔹یکی دیگر از روشهای تربیت دینی فرزندان، قرار دادن کودک در جمع مذهبی است.
⬅️ قرار دادن کودک در جو مذهبی مثل #مساجد و محافل، جلسات مذهبی، اجتماعات سالم دینی در #رشد و پرورش دینی آنها بسیار مؤثر است.
کودک از همراهی با #پدر برای رفتن به #مسجد خوشحال می شود و به مسائل مذهبی با علاقه گوش می کند. از حدود هشت سالگی دوست دارد عضو سازمان مذهبی شود و به خاطر آن احساس غرور می کند.
┄┅┄┅ ❥❥❥ ┅┄┅
✍ #داستان
روزی زنی عقربی را ديد درون آب
دست و پا مـيزند ...!
تصميم گرفت عقرب رانجات دهد؛
اما عقرب انگشت او را نـيش زد ؛
زن باز هم سعی كرد تا عقرب را از آب
بيرون بكشد، اما عقرب بار ديگر او را نـيش زد. رهگذري او را ديد و پرسيد :
براي چه اصرار داري عقربي را كه مدام تو را نـيش ميزند نجات دهي؟
زن پاسخ داد :
اين طبيعت عقرب است كه نيش بزند ولي طبيعت من *عـــشق ورزيدن* است؛
تقديم به كسانی كه نيش عقربها را خوردند
و باز هم عــ♡ـشق ورزيدند!👌🏻👌🏻👌🏻
┄┅┄┅ ❥❥❥ ┅┄┅