دیروز می توانست
پایان زندگی من باشد
پس امروز
که زندهام معجزهای
از جانب خداوند است...
در حقیقت دیدن هر روز
معجزهای از جانب اوست...
خدایا تو را شاکرم برای امروزم
@sardarbakery
ای پر گشوده
به آسمـان عشـق
تو رفتـه ای ...
امـا ردّ پای تـو
بر رود زمان جاری است ...😭
#شهید_اصغر_پاشاپور
#همرزم_حاج_قاسم🌷🕊
ای پر گشوده
به آسمـان عشـق
تو رفتـه ای ...
امـا ردّ پای تـو
بر رود زمان جاری است ...😭
#شهید_اصغر_پاشاپور
#همرزم_حاج_قاسم🌷🕊
نمی رسد
بہ خداحافظی
زبان از بغــض
خوشا بہ حال تـو
ڪہ مسافـر بهشتی ...
#شهید_حاج_قاسم_سلیمانی
#شهید_اصغر_پاشاپور
#رفاقت_تابهشت🌷🕊🕊
@sardarbakery
با خامنه ای دلم چقدر آرام است
با حضرت ماه ، امتم همگام است
راهی نمانده تا به سوی مهدی (عج)
با رهبر ما خصم جهان ناكام است
@sardarbakery
ما در دو جهان ، غیر خدا یار نداریم
جز یاد خدا ، هیچ دگر ، کار نداریم
درویش فقیریم و در این گوشه دنیا
با نیک و بد خلق جهان ، کار نداریم
گر یار وفادار ، نداریم عجب نیست
ما یار ، بجز حضرت جبار ، نداریم
با جامه صد پاره و با خرقه پشمین
بر خاک نشینیم و از آن عار نداریم
ما شاخ درختیم و پر از میوه ی توحید
هر رهگذری ، سنگ زند باک نداریم
ما صاف دلانیم و ز كَس کینه نداریم
گر شهر پر از فتنه و ما با همه یاریم
مولانا
@sardarbakery
⚠️ تلنگــــر
🔮نماز
✨نمازهايم اگر "نماز" بود
موقع سفر، ذوق نمی کردم از شکسته شدنش
🍃نمازهايم اگر نماز بود
که رکعت آخرش این قدر کیف نداشت
✨اگر نمازهایم نماز بود
تبدیل نمی شد به نمایش پانتومیم
برای نشان دادن خاموش کردن شعله گاز
❌نمازهایم"نماز" نیست
اگر نمازم نماز بود
✨می شد پناهگاه...
می شد مرهم...
✨می شد شاه کلید...🗝
خــ💖ــدایا!
من از تو فقط یک چیز می خواهم.
بر من منت بگذار و کاری کن
نمازهایم نماز بشوند
🌸☘🌸☘🍁☘🌸☘🌸
خدا، در اذان، شش بار میگه؛
حیَّ...یعنی؛ بـُدو بیا!
بدو بیا،تا نوازشت کنم،
تا درآغوش من، آروم بگیری،
و بقیه ی روزُ، با آرامش سپری کنی!
@sardarbakery
در این ظهر زیبا از خدا میخوام
ازبـرکت بیشترینش
ازمهربانی شیرینترینش
ازشادی بی دلیل ترینش
وازمعجزه خدا جاریترینش
نصیبتون بشه
💓ظهرتون گلبارون💓
@sardarbakery
تقـدیم بہ تــڪ تــڪِ
دوستــان مجــازے ام
ڪہ نہ صدا ے از شما دارم
ونہ تصــویــر ے
ولــے چــون مــوجِ
انــــرژے مثبـت تـون زیــاده
♥️مهــرِتــون قـدِ یہ دنیاس♥️
@sardarbakery
اگر بین برنده شدن و شاد بودن
مجبور به انتخاب شدی ،
همیشه شادی را انتخاب کن
چون شادبودن
به صورت خودکار،
از تو یک برنده می سازد...
@sardarbakery
✅خاطره ای عجیب از مداحی کردن شهید ابراهیم هادی
پائیز سال۱۳۶۱ بود. بار دیگر به همراه ابراهیم عازم مناطق عملیاتی شدیم. این بار نَقل همه ی مجالس توسل های ابراهیم به حضرت زهرا علیها سلام بود. هرجا میرفتیم حرف از او بود!
خیلی از بچه ها داستان ها و حماسه آفرینی های او را در عملیات ها تعریف می کردند. همه ی آن ها با توسل به حضرت صدیقه ی طاهره علیها سلام انجام شده بود.
به منطقه ی سومار رفتیم. به هر سنگری می رفتیم از ابراهیم می خواستند که برای آن ها مداحی کند و ازحضرت زهرا علیها سلام بخواند.
شب بود. ابراهیم در جمع بچه های یکی از گردان ها شروع به مداحی کرد.صدای ابراهیم به خاطر خستگی و طولانی شدن مجالس گرفته بود!
بعد از تمام شدن مراسم، یکی دو نفر از رفقا با ابراهیم شوخی کردند و صدایش را تقلید کردند. بعد هم چیزهایی گفتند که او خیلی ناراحت شد.
آن شب قبل از خواب ابراهیم خیلی عصبانی بود و گفت: من مهم نیستم، این ها مجلس حضرت را شوخی گرفتند. برای همین دیگر مداحی نمی کنم!
هر چه می گفتم: حرف بچه ها را به دل نگیر، آقا ابراهیم تو کار خودت را بکن، امافایده ای نداشت.
آخر شب برگشتیم مقر، دوباره قسم خورد که: دیگر مداحی نمی کنم!
ساعت یک نیمه شب بود.خسته و کوفته خوابیدم.
قبل از اذان صبح احساس کردم کسی دستم را تکان می دهد. چشمانم را به سختی باز کردم. چهره ی نورانی ابراهیم بالای سرم بود. من را صدا زد و گفت: پاشو الان موقع اذانه.
من بلند شدم. با خودم گفتم: این بابا انگار نمی دونه خستگی یعنی چی؟! البته می دانستم که او هر ساعتی بخوابد، قبل از اذان بیدار می شود و مشغول نماز.
ابراهیم دیگر بچه ها را هم صدا زد. بعد هم اذان گفت و نماز جماعت صبح را برپا کرد.
بعد از نماز و تسبیحات، ابراهیم شروع به خواندن دعا کرد. بعد هم مداحی حضرت زهرا علیها سلام!!
اشعار زیبای ابراهیم اشک چشمان همه ی بچه ها را جاری کرد. من هم که دیشب قسم خوردن ابراهیم را دیده بودم از همه بیش تر تعجب کردم! ولی چیزی نگفتم.
بعد از خوردن صبحانه به همراه بچه ها به سمت سومار برگشتیم. بین راه دائم در فکر کار های عجیب او بودم.
ابراهیم نگاه معنی داری به من کرد و گفت: می خواهی بپرسی با اینکه قسم خوردم، چرا روضه خواندم؟!
گفتم: خب آره، شما دیشب قسم خوردی که... پرید تو حرفم و گفت: چیزی که می گویم تا زنده ام جایی نقل نکن.
بعد کمی مکث کرد و ادامه داد: دیشب خواب به چشمم نمی آمد، نیمه های شب کمی خوابم برد. یکدفعه دیدم وجود مقدس حضرت صدیقه ی طاهره علیها سلام تشریف آوردند و گفتند:
نگو نمی خوانم، ما تو را دوست داریم.
هرکه گفت بخوان تو هم بخوان.
دیگر گریه امان صحبت کردن به او نمی داد. ابراهیم بعد از آن به مداحی کردن ادامه داد.
کتاب سلام بر ابراهیم – ص۱۹۰
💐🌱💐🌱❤️🌱💐🌱💐