eitaa logo
به یاد سردار شهید حاج قاسم سلیمانی
1.6هزار دنبال‌کننده
5هزار عکس
1.2هزار ویدیو
49 فایل
یادت سردار عزیز همیشه در قلبمان میماند وخونت هرلحظه میجوشد و همه را انقلابی میکند🌾🌾 در کنار اولیاءاللّه ماراشفاعت کن❤❤ شهادتت مبارک #پدرجان کپی از مطالب کانال به هر شکل آزاد است
مشاهده در ایتا
دانلود
🍀🌸🍀 و‌چـگونہ‌از‌جـآن‌ نـگذرد آنک‍ـہ‌مـےداند‌جـآن بهاے دیدار است...؟! 💗🌸💗 https://eitaa.com/sardaredeLhaman
✍رهبر انقلاب: در کشورهای مختلف شهید سلیمانی را احترام میکنند، عکسش را میزنند. ایشان نرم‌افزارِ مقاومت را به ملّتها تعلیم کرد. ۹۹/۹/۲۶ https://eitaa.com/sardaredeLhaman
🔴 سلیمانیزاسیون (سلیمانی‌سازی) خاورمیانه ♦️نیوزویک مجله آمریکایی می‌نویسد : «ترور سردار سلیمانی او را به قهرمانی تبدیل کرده است که حال بیلبوردهای بزرگ او سرتاسر خاورمیانه را فراگرفته نه تنها مناطق شیعه نشین بلکه مناطق سنی نشین چون کرکوک و غزه و ساحل غربی ...» ♦️نویسنده، این روند را «سلیمانیزاسیون خاورمیانه» نامیده و نشانه توسعه نفوذ ایران دانسته است. https://eitaa.com/sardaredeLhaman
⭕️ تصویرسازی زیبا از انگشتر سپهبد شهید حاج قاسم سلیمانی @shahid_mohsen_hojaji_ya_hosein 🌹🍃
🌸🍀🌺 ... 🔰با جعـفر توے یڪی از سـنگر های پنج ضلعـے منتـظر نشسـته بودیـم تا با بابا علے و ناصـر ورامینـے براے شناســایے بریــم سمـت نهر هسجان. من نشسته بودم, جعفر دراز کشیده و سرش را گذاشـته بود روے پام و مے گــفت: چه حالی مــیده,سرت را بذارے روے پای رفیــقت حرف بزنی...😊 حالا این, این دنیاســت. فکر کن, اون طرف که رفتیم, چشم باز کنی ببینی سرت روی پای اباعبدالله (ع)ســت!😔 یڪ ســاعت بـعد بود... توے امبولانـس... سر جعفر روی پام بود. خون زیادی ازش رفته بود. مرتب می گفت یا فاطمه(س), اثار فراق,دلتنگی,شادی و وصال تو صورتش بود... کارے از دســتم بر نمــی امد, جز نگاه کــردن به ان چهره نورانــی ڪه نفس به نفس به دلــدار می رسید... 🌷🌷 جعفر عباسی شهادت :کربلای ۵ِ معاون گردان امام مـهدے(عج) 🌹🍃🌹🍃 https://eitaa.com/sardaredeLhaman
🔺تصویری از ابومهدی المهندس در ۸ سال دفاع مقدس و در حال دفاع از خاک ایران 🔹سازمان تروریستی منافقین نیز در ۸ سال دفاع مقدس در کنار بعثی‌ها علیه ایران می‌جنگیدند! ابومهدی از خیلی از ایرانی‌ها، ایرانی‌تره. https://eitaa.com/sardaredeLhaman
💌پاسخ حاج قاسم سلیمانی به خاطره سرکار خانم فاطمه عماد مغنیه پیش از سفر زیارتی به مشهد به همراه حاج قاسم ✍ باسمه تعالی دختر عزیزم فاطمه اولا تو را و خانواده ات خصوصا دوست و رفیقم ثامر را دوست دارم. عزیزم؛ فاطمه؛ از این مسیر خارج نشو، این مسیر، راه صالحان و مسیر بهشت است و این مسیر شما را به عالی‌ترین درجات بهشت خواهد رساند. الان و بعدا به دعایت نیاز دارم. پدرتان قاسم در هواپیمای مسیر مشهد 96/11/26 https://eitaa.com/sardaredeLhaman
🌺✨✨🌺 💠کدخدا را برسانید! زمان، مستِ ست مالک افتاد زمین، تیغ ولی دست ست.. 💠کدخدا را برسانید که خون ارزان نیست ماجرای من و مرا پایان نیست.. 💠کدخدا را برسانید که حق تابنده‌ست افتاد ولی خشم مقدس زنده‌ست.. 🎐 🇮🇷 🌼شبتون شهدایی🌙 https://eitaa.com/sardaredeLhaman
🍀🌈🍀 🏕خیمہ زدے بہ خاکے ِ مادرٺ تا نوکرے بدهے بر تبار ما 🏕اے با دعاے 🤲شما تا خدا رویم همراه تو زیارٺ رویم 🌻تعجیل درفرج 🌺 🌸🍃 🌹🍃 https://eitaa.com/sardaredeLhaman
🍃🌹🍃 🌸چشمهاےَت زادگاه خورشید است نگاهم ڪہ میڪنید❤️ خورشید در دیدگانم حلول مے‌ڪند روشن میشوم نور میگیرم و در تقویم باغچه 🌹خیالم روزے دیگر رقم میخورد... 🌺 https://eitaa.com/sardaredeLhaman
✍به روایت از پدربزرگوارشهید: هادی از نوجوانی اهل مسجد بود و هیات می رفت ،اهل نماز بود، اهل غیبت و دروغ نبود. در منزل با بچه ها بازی میکرد و به آنها محبت می کرد. وقتی از ماموریت می آمد دست و پایمان را میبوسید .بعد از بازگشتش از ماموریت، برایم تعریف میکرد که مثلا هفته پیش حرم حضرت رقیه بود ه و حرم حضرت زینب را هم زیارت کرده است. بیشتر مواقع که به عراق و سوریه میرفت قبر ائمه را زیارت میکرد و به مادرش می گف که دعایت کردم هادی بسیار تودار بود و از ماموریتهایش چیزی تعریف نمی کرد، بیشتر سعی داشت به خاطر مسائل امنیتی شغلش را مطرح نکند، البته اطلاع داشتیم که محافظ سردار سلیمانی است. هادی، زمانی که در سوریه بود جهت محافظت از سردار سلیمانی چند باری همراهش شده بود و بعد از مدتی علاقه شدیدی بین سردار و هادی برقرار شد و هادی شیفته سردار شده بود. با سردار سلیمانی رفت وآمد خانوادگی داشت،سردار همیشه به هادی می گفت که من و هادی با هم شهید خواهیم شد.🕊 شهید هادی طارمی🌹 https://eitaa.com/sardaredeLhaman
🌹خاطراتی از شهید حاج قاسم سلیمانی ✍اطاعت از فرمان مادر حتی بعد از مرگ ابراهیم شهریاری به بیان خاطره دیگری از سردار دل‌ها نسبت به مادر پرداخت و گفت: یک روز حاج آقا از منطقه به حسینیه ثارالله آمد. برای رعایت مسائل امنیتی و حفاظتی، موقع رفتن بدون آنکه متوجه شود ما او را تا منزل مادرخانمش همراهی کردیم. آنجا که رسید، متوجه شد و من را صدا زد و گفت: چرا دنبال من می‌آیید و من را تعقیب و ناراحت می‌کنید شهریاری گفت: من پیشانی حاج قاسم را بوسیدم و گفتم: حاجی! ارواح خاک مادرت ما را اذیت نکن و بگذار ما کار حفاظت از جان تو را به خوبی انجام بدهیم. حاجی موقعی که این قسم را از زبان من شنید، سکوت کرد. او با بیان اینکه در این موقع از او اجازه خواستم تا خوابی را که از مادرش دیده بودم، برایش تعریف کنم، افزود: سردار سلیمانی گفت: چه خوابی دیده ای؟ گفتم: در عالم خواب، مادرتان را در جمعی از بچه‌های رزمنده دیدم. مادرتان با همان حیای اسلامی که رعایت می‌کرد، آمد و ما چهره اش را یک لحظه دیدیم. سلام کرد و گفت: از حاجی چه خبر؟ گفتم: حاجی حالش خوب است و سلام می‌رساند. مادرت گفت: بگو احوال پدرش را بپرسد. شهریاری با اشاره به اینکه این موضوع که یک پیرزن حتی بعد از مرگ نیز به فکر همسر است، در جامعه امروز ارزش دارد افزود: بعد از آنکه این را به حاج قاسم گفتم، شروع به گریه کرد و بعد از گریه گفت: درست است من هر روز یا یک روز در میان، زنگ می‌زدم و احوال پدرم را می‌پرسیدم. این دفعه یک عملیات سختی بود و داعشی‌ها در املی این قدر شیعه‌ها را اذیت می‌کردند و خود و بچه هایشان را می‌کشتند که من ۴ یا ۵ روز سخت درگیر شدم و نتوانستم با پدرم تماس بگیرم. راوی این خاطره ادامه داد: حاج قاسم همان شب با وجود خستگی گفت: به قنات ملک برویم و حدود ساعت‌های ۱ یا ۱ و نیم شب که رسیدیم به سر مزار مادرشان رفتیم و صبح زود نیز بعد از اقامه نماز صبح، دوباره سر مزار مادرشان رفتیم و همان جا، حاج قاسم دوباره من را صدا زد و گفت: ابراهیم، خوابت را بار دیگر برای من تعریف کن. شهریاری بیان داشت: من گفتم حاج آقا خواب من به جای خودش؛ فقط، می‌خواهم احترام مادر شما را که سن و سالی از او گذشته بود نسبت به شوهرش بگویم که چه احترامی دارد، شما دو یا سه روز یادتان رفته از پدر احوال بپرسید، مادرتان در عالم خواب به شما تذکر داد. این باید الگویی برای نسل آینده و آن‌ها که ازدواج می‌کنند، قرار گیرد و احترام همدیگر را نگه دارند. او افزود: حاج قاسم بعد از سخن من گفت: درست هم هست، هر وقت مادرم را به تهران می‌آوردم، بیشتر از ۳ یا ۴ روز نمی‌ماند و برای رفتن اصرار می‌کرد. من می‌گفتم: مادر تازه آمده ای؟ می‌گفت: من به پدرتان قول دادم و باید بروم و اگر من را نبری، خودم می‌روم یا به برادرت سهراب یا حسین می‌گویم من را ببرند. https://eitaa.com/sardaredeLhaman