#داستانک
#تلنگر
🍁سه ماه بود ولی انگار سه روز گذشت و تمام شد... آن سال هیچ چیزی از تابستان نفهمیدم... هیچ کاری انجام ندادم که برای کسی تعریف کنم...
🍁شب و روز را بهم می دوختم و زمان مثل برق و باد می گذشت... مدرسه ها که شروع شد... درست همان روزهای اول، معلممان آمد و گفت همین حالا سر کلاس باید انشاء بنویسید...
🍁یک برگه ی سفید به همه داد و رفت سمت تخته سیاه و نوشت :تابستان خود را چگونه گذراندید؟ . .
🍁خودکار را دست گرفته بودم و برگه ی سفید را نگاه می کردم...تمام روزهای تابستان را مرور کردم... هیچی برای نوشتن نداشتم... هیچی...
🍁 فقط و فقط به این سه ماه فکر می کردم و روزهایی که بیهوده گذشته بود... اولین نفر اسم من را خواند... رو به روی معلم ایستادم... گفت با صدای بلند بخوان ولی من سکوت کردم...
🍁چه چیزی بدتر از اینکه حرفی برای گفتن نداشته باشی... من ماندم و نگاه پر معنی معلم ... . .
🍁حالا که خوب نگاه می کنم زندگی بی شباهت به تابستان نیست ... زندگی هم زود می گذرد... خیلی زود...
🍁تمام که شد ، شاید معلم آسمان ها به همه یک برگه ی سفید بدهد و بگوید " زندگی خود را چگونه گذراندید"😞
. .
🍁آن جاست که تمام زندگیت را مرور می کنی ...
🍁آن جاست که دیگر نباید به برگه ی سفید خیره شوی ...
🍁دیگر وقت نوشتن است ... دیگر جریمه اش نگاه پر معنی معلم نیست ...
🍁من هنوز به برگه های سفید فکر می کنم... به اینکه قرار است چه چیزی بنویسم و برای معلم آسمان با صدای بلند بخوانم...
⚡️⚡️ راستی "زندگی خود را چگونه گذرانده اید
http://eitaa.com/bachehshei
📚 #داستانک
🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸
❇️یکی از #علمای مشهد می فرمود :
💠روزی در #محضر مرحوم حجت الاسلام سید یونس #اردبیلی بودیم ، جوانی آمد و مسئله ای پرسید .
🔴گفت مادرم را دو روز پیش #دفن کردم هنگامی که وارد #قبر شدم و جنازه مادرم را گرفته خواستم #صورت او را روی خاک بگذارم کیف کوچکی که اسناد و مدارک و مقداری #پول و چک هایی در آن بوده از جیبم میان قبر افتاده آیا اجازه می دهید #نبش قبر کنیم تا مدارک را برداریم
و تقاضا کرد که نامه ای به #مسئولین قبرستان بنویسند که آنها اجازه نبش قبر بدهند ، ایشان فرمود همان قسمت قبر را که می دانید مدارک درآنجاست #بشکافید و مدارک را بردارید و نامه ای برای او نوشت .
🔵بعد از چند روز آن #جوان را دوباره در منزل آقای اردبیلی دیدم ، آقا از او پرسیدند آیا شما #کارتان را انجام دادید و به نتیجه رسیدید ، او #غمگین و مضطرب بود و جواب نداد .
🔴بعد از آنکه دوباره #اصرار کردند گفت : وقتی قبر را نبش کردم دیدم #مار سیاه باریکی دور گردن مادرم #حلقه زده و دهانش را در دهان مادرم فرو برده و مرتب او را #نیش می زند ، چنان #منظره وحشتناکی بود که من ترسیدم دوباره قبر را پوشاندم .
🔵از او پرسیدم آیا کار #زشتی از مادرت سر می زد ❓
🔴گفت من چیزی بخاطر ندارم ولی همیشه پدرم او را #نفرین می کرد زیرا او در ارتباط با #نـــامحرم بی پروا بود و با سر و روی باز با مرد نامحرم روبرو می شد و بی پروا با او سخن می گفت و در پوشش و #حجاب رعایت قوانین اسلامی را نمی کرد . با نامحرمان #شوخی می کرد و می خندید و از این جهت مورد #عتاب و سرزنش پدرم بود.
.
🌹حضرت رسول اکرم ( صلی الله علیه و آله و سلم ) :
🌸یکی از گروهی که وارد #جهنم می شوند زنان #بدحجابی هستند که
برای فتنه و #فریب مردان خود را آرایش و #زینت می کنند .
📚( کنزالعمال ، ج 16 ، ص 383 )
https://eitaa.com/bachehshei