eitaa logo
به یاد سردار شهید حاج قاسم سلیمانی
1.5هزار دنبال‌کننده
5هزار عکس
1.2هزار ویدیو
49 فایل
یادت سردار عزیز همیشه در قلبمان میماند وخونت هرلحظه میجوشد و همه را انقلابی میکند🌾🌾 در کنار اولیاءاللّه ماراشفاعت کن❤❤ شهادتت مبارک #پدرجان کپی از مطالب کانال به هر شکل آزاد است
مشاهده در ایتا
دانلود
دیروز رفتم رستوران گفتم ببخشید آقا جوجه دارید؟ گفت بله، گفتم بهش آب و دونه بدید نمیره☺️ تا آخر خیابون با لنگه کفش دنبالم کرد😂 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌😜 شااد باشید https://eitaa.com/bachehshei
📸 تصويری از خواندن احمد نوراللهی هافبک پرسپولیس بعد از بازی با پارس جنوبی👌 https://eitaa.com/bachehshei
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
قسمت بعدیه داستان👇👇👇 💫💫💫💫💫💫💫💫💫💫 👇👇👇👇👇👇
این اواخر سرم خلوت ترشد نسبت به قبل....تنهاییا زیادشد...بی مهریا!احوالپرسیای همسرم!روزمرگیا!عادی شدنا!یک هفته توی شهریورماه افسرده بودم حتی غذانمیخوردم! اتفاقی سر از یه ربات درآوردم دنبال هم صحبت خانم بودم دردودل کنم، اخه خواهر که ندارم مادرمم که نمیتونم بگم نه دوست مانوسی...هیچی کاملا اتفاقی ی نفردرخواست چت دادومن اوکی کردم!وقتی اومدگفتم اگه مردبودباهاش خداحافظی میکنم....از قضا مرد هم بود یکمی حرف زد واسمموخاست ولی نگفتم! نمیدونم چرا فهمید من چادری ام مذهبی ام خودم واقعا متعجب بودم کاملا حدساش درست بود!اونم مذهبی بود کااامل!نمازاول وقت خون!مشاوره حقوقی بود!تنهابود میگفت بچه دار نمیشه هیچ وقت و از خانم عقدیش طلاق گرفته 2ساعتی حرف زدیم من در رابطه با طلاق ازش اطلاعات گرفتم کاملا رسمی...خواستم خداحافظی کنم گفتن نه بمون بازم منم تنهام...هم صحبت باشیم....منم درگیر خودم بود واقعا تواون شرایط روحی نمیدونستم درستش چیه!بهش گفتم احساس گناه میکنم این کاردرست هست!؟گفت اگه به قصد لذت نباشه اشکال نداره! موندم اماگفتم فقط تا چند روز اینده بعدش میرم....من دیوانه واقعا نمیدونستم اشتباه میکنم...هر روزکه بی مهری همسرمو می دیدم بدتر به اون پناه میبردم ..البته بداخلاقیامو میبردم پیشش یعنی روی خوش نبود!چون همیشه میگفت شماخیلی بداخلاقی!خب دلیلی هم برای خوبی نبود چون تا فکر خودکشی هم رفته بودم! ... https://eitaa.com/bachehshei
قسمت سوم‌ داستان👇👇👇👇👇 💫💫💫💫💫💫💫💫💫💫
عکسشوفرستادواصرااااارکه توهم عکستوبده گفتم من معذورم اما میتونم روال عادی باشکلک بهت بدم....واین شروع کنار رفتن پرده های حیابود! نزدیکای محرم گفتمش من اول دهه میرم اماهروقت خاستم برم شایدعمدانمیومد حرف بزنه...متاسفانه اونجاهم نشدخداحافظی کنم...ازفعالیتام تومحرم براش عکس میگرفتمواون تحسینم میکرد!ولی حس عذاب وجدانو گناه داشتم!گاهی هم که برای ایمه گریه میکردم میگفتم باخودم هنوزخدابیادمه ک اجازه میده اشکم جاری بشه و ازخودش خاستم کمکم کنه تموم بشه.... چندباری براش عکس فرستادم اما همه عکسام باحجاب بود مثله حالت عادی توخیابون ک همه میبینن ی خانوم رو....ولی هیچ وقت شکلک وسط چهره امو برنداشتم اونم میگفت توزرنگی!ولی خب دلم نمیخاست منو کامل ببینه! چندباری هم ازاشعاری ک دوست داشتم وویس براش فرستادم وفکرمیکنم بدترینش همین بود...خب من صدای آرومی دارم وهمین باعث شد ادامه داربشه!البته ی روزازش خاستم هرچی من دادم بهش پاک کنه....اونم قبول کرد ولی واقعا کردیانه الله اعلم.... تا اینکه ی شب ربات قطع شد ... راستش ته دلم خوشحاااااال بودم....گفتم خداخاسته چون خیلی بهش گفتم خودت منو حفظ کن من دربرابر نفس سرکشم دارم میبازم....اماخیلی عجیب دوباره منوپیداکرد....یعنی باورم نمیشد!حتی فهمیدمن خوشحال شدم ازین اتفاق.ازطرفی کلی منو دعواکرد ک چرا هیچ کاری نکردم برا ارتباط مجددباهاش!چون تنهاحلقه ارتباطی من فقط ربات بود من نه آیدی بهش دادم نه شماره تلفن...صرف ربات! اون آی دیشد بمن داده بود ولی من هیچ وقت نمیرفتم سراغش!خلاصه ک دوباره اومدو من کلی دلم براش سوخت چون مشخص بودخیلی نگران شده !ازطرفی مذهبی بودنش عکساش ک میفرستادحتی اعضای خانوادشوبهم معرفی میکرد مطمئنم میکرداونم آدم بدی نیس ولی مشکلات به این سمت کشوندتش! روال روزهامیگذشت ومن تصمیم گرفتم ارتباطمو کم کنم چون واقعا ازقهرخدامیترسیدم ازطرفی شوهری ک بمن اطمینان بی نهایت داشت! ... https://eitaa.com/bachehshei
زیاده ولی‌ارزش داره بخونید👌👌! ✖️این ماجرا مربوط می‌شود به یکی از اعضای کمیته تفحص شهدا که در زندگی شخصی خود دچار مشکل مالی میشود و در جریان جستجوی پیکر شهدا به شهیدی برمی‌خورد که می‌شود و قرض هایش را ادا میکند!! نقل از برادر شهید👇 ▪️می گفت: اهل تهران بودم و عضو گروه تفحص و پدرم از تجار بازار تهران.. علیرغم مخالفت شدید خانواده و به خاطر عشقم به شهداء حجره ی پدر را ترک کردم و به همراه بچه های تفحص لشکر ۲۷ محمد رسول الله (ص) راهی مناطق عملیاتی جنوب شدم.. یکبار رفتن همان و پای ثابت گروه تفحص شدن همان... بعد از چند ماه، خانه ای در اهواز اجاره کردم و همسرم را هم با خود همراه کردم.. یکی دو سالی گذشته بود و من و همسرم این مدت را با حقوق مختصر گروه تفحص میگذراندیم.. سفره ی ساده ای پهن می شد اما دلمان ، از یاد خدا شاد بود و زندگیمان، با عطر شهدا عطرآگین.. تا اینکه.. 🔺تلفن زنگ خورد و خبر دادند که دو پسرعمویم که از بازاری های تهران بودند برای کاری به اهواز آمده اند و مهمان ما خواهند شد.. آشوبی در دلم پیدا شد.. حقوق بچه ها چند ماهی می شد که از تهران نرسیده بود و من این مدت را با نسیه گرفتن از بازار گذرانده بودم... نمی خواستم شرمنده ی اقوامم شوم... 🔺با همان حال به محل کارم رفتم و با بچه ها عازم شلمچه شدیم.. بعد از زیارت عاشورا و توسل به شهدا کار را شروع کردیم و بعد از ساعتی استخوان و پلاک شهیدی نمایان شد... 🌷شهیدسیدمرتضی‌دادگر🌷 فرزند سید حسین... اعزامی از ساری... گروه غرق در شادی به ادامه ی کار پرداخت اما من..! 🔹استخوان های مطهر شهید را به معراج انتقال دادیم و کارت شناسایی شهید به من سپرده شد تا برای استعلام از لشکر و خبر به خانواده ی شهید، به بنیاد شهید تحویل دهم... قبل از حرکت با منزل تماس گرفتم و جویای آمدن مهمان ها شدم و جواب شنیدم که مهمان ها هنوز نیامده اند اما همسرم وقتی برای خرید به بازار رفته بود مغازه هایی که از آنها نسیه خرید می کرد به علت بدهی زیاد ، دیگر حاضر به نسیه دادن نبودند و همسرم هم رویش نشده اصرار کند... با ناراحتی به معراج شهدا برگشتم و در حسینیه با استخوانهای شهیدی که امروز تفحص شده بود به راز و نیاز پرداختم... "این رسمش نیست با معرفت ها... ما به عشق شما از رفاهمان در تهران بریدیم.... راضی نشوید به خاطر مسائل مادی شرمنده ی خانواده مان شویم..." گفتم و گریه کردم... دو ساعت در راه شلمچه تا اهواز مدام با خودم زمزمه کردم : «شهدا! ببخشید... بی ادبی و جسارتم را ببخشید... » 🔹وارد خانه که شدم همسرم با خوشحالی به استقبال آمد و خبر داد که بعد از تماس من کسی درب خانه را زده و خود را پسرعموی من معرفی کرده و عنوان کرده که مبلغی پول به همسرت بدهکارم و حالا آمدم که بدهی ام را بدهم.. هر چه فکرکردم، یادم نیامد که به کدام پسرعمویم پول قرض داده ام... با خودم گفتم هر که بوده به موقع پول را پس آورده... لباسم را عوض کردم و با پول ها راهی بازار شدم... به قصابی رفتم... خواستم بدهی ام را بپردازدم که در جواب شنیدم: بدهی تان را امروز پسرعمویتان پرداخت کرده است... به میوه فروشی رفتم...به همه ی مغازه هایی که به صاحبانشان بدهکار بودم سر زدم... جواب همان بود....بدهی تان را امروز پسرعمویتان پرداخت کرده است... گیج گیج بودم... مات مات... خرید کردم و به خانه بر گشتم و در راه مدام به این فکر می کردم که چه کسی خبر بدهی هایم را به پسرعمویم داده است؟ آیا همسرم ؟ وارد خانه شدم و پیش از اینکه با دلخوری از همسرم بپرسم که چرا جریان بدهی ها را به کسی گفته... با چشمان سرخ و گریان همسرم مواجه شدم که روی پله های حیاط نشسته بود و زار زار گریه می کرد... جلو رفتم و کارت شناسایی شهیدی را که امروز تفحص کرده بودیم را در دستان همسرم دیدم... اعتراض کردم که: چند بار بگویم تو که طاقت دیدنش را نداری چرا سراغ مدارک و کارت شناسایی شهدا می روی؟ 🔹همسرم هق هق کنان پاسخ داد : خودش بود... بخدا خودش بود... کسی که امروز خودش را پسر عمویت معرفی کرد صاحب این عکس بود... به خدا خودش بود... گیج گیج بودم... مات مات... کارت شناسایی را برداشتم و راهی بازار شدم... مثل دیوانه ها شده بودم... عکس را به صاحبان مغازه ها نشان می دادم... می پرسیدم: آیا این عکس، عکس همان فردی است که امروز..؟ نمی دانستم در مقابل جواب های مثبتی که می شنیدم چه بگویم... مثل دیوانه هاشده بودم... به کارت شناسایی نگاه می کردم... 💎شهید سید مرتضی دادگر... فرزند سید حسین... اعزامی از ساری... وسط بازار ازحال رفتم... 💠ولاتحسبن الذین قتلوا فی سبیل الله امواتا بل احیاء عند ربهم یرزقون
📚 🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸 ❇️یکی از مشهد می فرمود : 💠روزی در مرحوم حجت الاسلام سید یونس بودیم ، جوانی آمد و مسئله ای پرسید . 🔴گفت مادرم را دو روز پیش کردم هنگامی که وارد شدم و جنازه مادرم را گرفته خواستم او را روی خاک بگذارم کیف کوچکی که اسناد و مدارک و مقداری و چک هایی در آن بوده از جیبم میان قبر افتاده آیا اجازه می دهید قبر کنیم تا مدارک را برداریم و تقاضا کرد که نامه ای به قبرستان بنویسند که آنها اجازه نبش قبر بدهند ، ایشان فرمود همان قسمت قبر را که می دانید مدارک درآنجاست و مدارک را بردارید و نامه ای برای او نوشت . 🔵بعد از چند روز آن را دوباره در منزل آقای اردبیلی دیدم ، آقا از او پرسیدند آیا شما را انجام دادید و به نتیجه رسیدید ، او و مضطرب بود و جواب نداد . 🔴بعد از آنکه دوباره کردند گفت : وقتی قبر را نبش کردم دیدم سیاه باریکی دور گردن مادرم زده و دهانش را در دهان مادرم فرو برده و مرتب او را می زند ، چنان وحشتناکی بود که من ترسیدم دوباره قبر را پوشاندم . 🔵از او پرسیدم آیا کار از مادرت سر می زد ❓ 🔴گفت من چیزی بخاطر ندارم ولی همیشه پدرم او را می کرد زیرا او در ارتباط با بی پروا بود و با سر و روی باز با مرد نامحرم روبرو می شد و بی پروا با او سخن می گفت و در پوشش و رعایت قوانین اسلامی را نمی کرد . با نامحرمان می کرد و می خندید و از این جهت مورد و سرزنش پدرم بود. . 🌹حضرت رسول اکرم ( صلی الله علیه و آله و سلم ) : 🌸یکی از گروهی که وارد می شوند زنان هستند که برای فتنه و مردان خود را آرایش و می کنند . 📚( کنزالعمال ، ج 16 ، ص 383 ) https://eitaa.com/bachehshei
ارتباط کمرنگ شد واونم حس میکرد ساز دوری میزنم....ولی مدام بهم میگفت ی دنیا عشق شدی واسم!منم همیشه بهش گفتم حرف عشق نزن...وابستگی ایجادنکن توفقط هم صحبت منی!ولی فایده نداشت! کم کم خودمم درگیرخودش کرد همش سرم به گوشیم گرم بودو واقعا دوری ازش سخت شده بود درتمام مدت ازشوهرم بدگویی نکرد مرتب راهنماییم کرد بزرگترازمن بود و تجربیاتش زیاد....منو ازافسردگی نجات داد اما توی ورطه ی دیگه ای غرق میکرد! هر روز مصمم بودم ی اتفاقی بشه ک خداحافظی کنم وهمش ازامام زمان و خدا وحضرت رقیه کمک خاستم تااااااا اینکه روز آخر برام فیلم ازخودش فرستادو بهم گفت توهم فیلمتوبده ولی من اینکارو نکردم....بهش هم گفتم نمیکنم اینکارو.... بهش گفتم فک میکنم دیگ واقعا وقت رفتنم رسیده....وفردای اون روز25آبان ماه همزمان با اغتشاشات و قطعی تلگرام شدو من الان 1ماهو5روزه هیچ ارتباطی نگرفتم....حتی تلگراممو سعی نکردم نصب کنم....ولی این 1ماه خیلی توخودم سوختم خیلی دلم براش میسوخت وگاها تنگ میشد گاهی وسوسه می شدم با اینکه تقریبا دیگ علاقه ای به شوهرم ندارم وگاهی دلم میخاد همون توتنهایی خودم بسوزم....اما قطع شدن تلگرامو به فال نیک گرفتم وازوقتی وصل شد دیگ نرفتم ربات.... گاهی میگم شایدخدا اینجوری خاست چون میدونست دل رحمی من کاردستم میده... نکته ای ک خاستم بگم اینه ک من باهمه اطمینان به خودم لغزیدم!همیشه به خودم مفتخربودم....میگفتم محاله من خطابرم ولی وقتی به خودم اومدم در دامان خطابودم😔.... امیدوارم خدامنوببخشه واقعا اوایل نمیدونستم ممکنه اشکالی داشته باشه.... باخوندن مطالب شما دیگ دلم براش تنگ نمیشه.... اما ذهنم درگیره اون عکسا و صداهامه ک پیششه؟؟؟؟یعنی تا وقتی ببینه یا بشنوه گناهش برام حساب میشه😔😔😔خیلی ناراحتم خیلی لطفا این نکته رو لحاظ کنین....من به خودم شک نداشتم شک نداشتم شک نداشتم که خطانمیکنم!!!!!گاهی دیگران رو زیرسوال میبردم چطور اینکارارومیکنید؟!با اینکه خودم ی گروه مهدوینه بزرگ داشتم با هیچ مردی هم کلام نمیشدم یکه و تنها گروهو اداره میکردم!اما اطمینان بیش ازحدبه خودم باهام اینکاروکرد لطفا این نکته رو لحاظ کنین....من به خودم شک نداشتم شک نداشتم شک نداشتم که خطانمیکنم!!!!!گاهی دیگران رو زیرسوال میبردم چطور اینکارارومیکنید؟!با اینکه خودم ی گروه مهدوینه بزرگ داشتم با هیچ مردی هم کلام نمیشدم یکه و تنها گروهو اداره میکردم!اما اطمینان بیش ازحدبه خودم باهام اینکاروکرد.... https://eitaa.com/bachehshei
انتهای داستان 👆👆👆👆👆 💫💫💫💫💫💫💫💫
🌸🌸🌸 🌿 زندگی بی تر از اونه که کنه ما حال دلمون رو خوب کنیم ! 🌿 تا فراموش کنیم گذشتمونو تا یه دربست بگیریم و به های از ته دل برسیم. 🌿 زندگی به سرش هم نگاه نمیکنه که ببینه ما نشستیم و آلبوم خاطره هامونو با ورق میزنیم و با هر صفحه از دیروزمون میریزیم. 🌿 زندگی حتی وقت نداره ببینه هنوز تو دلمون یه حسی به اون کسی که ترین زخمها رو به قلبمون زد داریم. 🌿 زندگی جلو میره حتی اگه ما حالمون بد باشه،حتی اگه پا شدن نداشته باشیم. 💟 باید پا شیم قبل از اینکه زندگی اونقد ازمون بزنه که ناپدید شه،باید پاشیم و پشت سر زندگی راه بیفتیم باید پا به پای زندگی بریم. 💟 باید اونقدر حالمون رو کنیم تا یه روزی بیاد که ببینیم این زندگی هست که داره پشت سرمون می دوه که به ما برسه ... https://eitaa.com/bachehshei
آن خدایی که به قلبم غم داد.... خود او باران داد.... زندگی با عطش ثانیه ها میگذرد... میشود ثانیه را جریان داد.... من خدا را دارم... آن خدایی که به هنگام غمم میگرید... و به هنگام خوشی های دلم میخندد... شعر من باز پر از صحبت بی قافیه گیست... من خدا را دارم... اوست هر قافیه و وزن و صدا اوست جاری به دل ثانیه ها همه بارانها، همه جریانها، همه تاب و تب دل،تپش ثانیه ها.. پر از صحبت اوست با دلم میخوانم...:من خدا را دارم ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌ https://eitaa.com/bachehshei
فرزند مادری که همواره کودکش را دعوا می کند و کودک را به زور مجبور می کند کار مشخصی را انجام دهد و بچه چون ضعیف است، در آخر با گریه قبول می کند. این اتفاق چند سال بعد یک بار دیگر اتفاق خواهد ولی این دفعه برعکس است. آن کودکی که اشتباه تربیت شده است حالا نوجوانی قوی شده است و زورش به مادرش می رسد و بازور به خواسته اش می رسد و در آخر گریه مادر را دَر می آورد. https://eitaa.com/bachehshei
داستانک کوتاهی از تجربه های شخصی دوستان❌⭕️❌❌⭕️ https://eitaa.com/bachehshei
🔰 ✍سلام میخام از تجربه تلخم از دوستی با نامحرم توفضای مجازی براتون بگم . 😔 👥داخل فضای مجازی برای سرگرمی میرفتم .چون از خانواده مذهبی بودم همیشه میترسیدم با پسرا دوست بشم .اما کم کم صحبت با نامحرم در اینترنت برام عادی شده بود. تا اینکه با یه پسری که 7سال از خودم کوچیکتر بود صمیمی شده بودم. اگه یه روز باهاش حرف نمیزدم دلم میگرفت ،البته بیشتر تکست میکردیم ،کمرو بودم زیاد تماس صوتی نداشتیم . بعد یه سال که باهم حرف میزدیم و بهم وابسته شده بودیم . یه بار بدون اینکه بهم بگه اومد شهر من . بهم زنگ زد بیا ببینمت من هم تو عمرم با پسری قرار نگذاشته بودم نرفتم . اون هم برگشت . بعد به خاطر همین قضیه دعوا کردم و باهاش قطع ارتباط کردم . اما بعد اومد منت کشی ، باز گول خوردم باهاش رابطه شروع کردم . یه روز یوزر پسورد ای دی اس ال منو خواست که ببینه پنل اینترنتمو . اخه خودش همیشه میداد حتی پسورد اکانت هاش و ایمیلش داشتم .اصلا فکر نمیکردم کارم اشتباست . چندماه بعد خواستم باهاش کلا قطع رابطه کنم چون خواستگار داشتم خانواده ام هم منو تحت فشار گذاشته بودن که ازدواج کنم . بهش گفتم من نمیتونم باهات باشم . چون مطمئنم فایده نداره ارتباطمون . 😭از اون روز تهدیداش شروع شد😭 گفت من باهام حرف زده بودی صداتو ضبط کردم عکس هایی که دادی پاک نکردم دارم . شماره خونه ات هم دارم اون روز از پنل کاربریت ذخیره کردم . اگه باهام قطع رابطه کنی به خونه ات زنگ میزدم ب بابات میگم . اخه میدونست من روی بابام حساسم . من زیاد حرفش جدی نگرفتم، دیگه محل نمیزاشتم بهش ، که زنگ زدنش به خونمون شروع شد . من از ترس سیم تلفن میکشیدم کسی جواب زنگش نده . به خاطر این کارش ترسیدم دوباره باهاش حرف زدم .
🔴 "پدرم را قانع کن چادر بپوشم " خیلی کوتاه و گویا بود درد و دل یک خانم روی تابوت یکی از شهدا 😔 خدایا بعضی ها برای چادری شدن چه موانعی دارند😳😥 که دست به دامان شهدا می شوند😭 ولی برخی برای بی حجاب شدن یا بی حجاب ماندن چقدر فلسفه می بافند😔😭 ای شهید عزیز غواص دست بسته . خودت می دونی چه کنی با این خواسته ولی به حق چادر مادرت فاطمه زهرا که به فرموده امام عزیز ما مونس شما در بیابانها بود ، خواسته این خانم رو اجابت کن .🙏😭 https://eitaa.com/bachehshei
نوزاد انسان بخشی از دوران تکاملیش رو در خارج رحم میگذرونه و تا دو سالگی طول میکشه. در این دو سال مادر و کودک یکی هستن. مادر سرش درد بگیره کودک سرش ذق ذق میکنه، یعنی نه تنها ارتباط معنوی و عاطفی دارند حتی ارتباط فیزیولوژیکی هم دارند وقتی که نوزاد را جدا میکنیم بعد میگیم بگذار گریه کنه و بغلی نشه این. کودک دچار فقدان مادری میشه. فقدان مادر، یعنی من حامی ندارم من کسی رو ندارم من خودم باید متکفل همه امور خودم باشم. بعد ها ما به این افراد میگیم درونگرا، اصلا ریشه اوتیسم در همین جدایی نابجاست https://eitaa.com/bachehshei
🍃❤️مادرش میگوید : یکی از دوستان احمدرضا از شمال با منزل همسایه مان تماس گرفت، احمدرضا رفت و بعد از چند دقیقه برگشت. پرسیدم احمدرضا که بود؟! گفت: یکی از دوستانم بود. پرسیدم: چکار داشت؟! گفت: هیچی، خبر قبول شدنم را دردانشگاه داد! 😍گفتم: چی؟؟ گفت: می گوید دانشگاه رتبه اول راکسب کرده‌ای! باخوشحالی من و پدرش گفتیم : رتبه اول؟؟ پس چرا خوشحال نیستی؟ 🌷احمدرضا گفت: اتفاق خاصی نیفتاده است که بخواهم خوشحال شوم در همان حال آستین ها را بالا زد وضو گرفت و رفت مسجد! 👌یادم هست با اینکه دانشگاه قبول شده بود، همراه عمو بزرگش می رفت بنّایی، می گفتم احمدرضا تو الان پزشکی قبول شده ای، چه احتیاجی هست که به بنّایی بروی؟! ☺️می گفت : می خواهم ببینم کارگرها چقدر زحمت می کشند! می خواهم سختی کارشان را لمس کنم!... پ.ن: #شهید_احمدرضا_احدی دانشجوی نمونه رشته پزشکی دانشگاه شهید بهشتی تهران و رتبه یک کنکور تجربی سال ۱۳۶۴ ✉️ بانو سادات #خادم_الزهرا - تهران #دانشجو #دفاع_مقدس #زمینه_ساز_ظهور @shahid_mohsen_hojaji_ya_hosein 🌷🍃
انتهای داستان 👆👆👆👆👆 💫💫💫💫💫💫💫💫
ادامه.... ✔️دست از سرم بردار✔️ ✍گفتم دست از سرم بردار از جونم چی میخوای . من که بدی درحقت نکردم اینکارا میکنی ، گفت من که به تو نمیرسم .تو با احساساتم بازی کردی...کلی حرف زدم قانع شد بدرد هم نمیخوریم ..شرط گذاشت برای یه بارم شده از نزدیک منو ببینه . منم قبول کردم چون میترسیدم . یه روز اومد شهرمون منم رفتم دیدمش وبهش گفتم دست از سر من بردار ودیگه تهدیدم نکن.بعد اون دیدار فکر کردم دیگه تمومه کاریم نداره . منم خوشحال بودم از شرش راحت میشم . خواستگار اومد جواب مثبت دادم .رفتیم گروه خون اینا بعدشم.. عقد کردم . به اونم گفتم دیگه مزاحم نشو ازدواج کردم . اما عید باز شروع کرد به تماس گرفتن و اس دادن به خطم . دست از سرم برنمیداشت😭 . میگفت روز تولدم میام شهرتون برای اخرین بار بیا ببینمت . دیگه قول میدم کاریت ندارم .گفتم کارم خیانته من نامزد دارم ،قانع نمیشد باز زنگ میزد خونه بابام . منم از ترس ابروم یک هفته بعد نامزدیم رفتم دیدمش حضوری ازش قول گرفتم کاریم نداشته باشه ، اونم قبول کرد . درسته بعد اون رو حرفش موند ودیگه مزاحمم نشد . 🚫اما شما فکر بکنید... اگه شوهر من و خانواده من،، این جریان رو میفهمیدن نه تنها تا مدت ها بهم بدبین میشدن، بلکه حتی زندگیم ممکن‌بود ازهم بپاشه🚫 🍁 اما تجربه ام گفتم که بدونید ...این روابط یه سرابه ...یه باتلاقه ..یه وابستگی کاذب بوجود میاد که از پایه غلطه که هرچی ادامه پیدا بکنه تو این کثیفی فروتر خواهید رفت ..به هیچ کس اعتماد نکنید . اطلاعات شخصیتون بهشون ندید . که ازتون سواستفاده بشه . من توی عمرم حضوری با پسری قرار نذاشته بودم که ببینم . تنها کس همین پسر،بود .چون مجبور بودم . الان که شوهر دارم دو سال هم از اون قضیه میگذره ،هنوز عذاب وجدان دارم وسختمه ...احساس میکنم که در حق شوهرم خیانت شده . که این کار کردم . عمرا هم نمیتونم به شوهرم این ماجرا بگم . خدا منو ببخشه بابت این اشتباهاتم.. .😞😞😞 ❤️ https://eitaa.com/bachehshei
حاج حسین یکتا هرگاه مایل به گناه بودی این سه نکته را فراموش مکن : ⇦خدا می‌بیند ⇦ملائک می‌نویسد ⇦درهرحال مرگ می‌آید.. ؟! شهدا حواسشون ب اعمالشون بود🌸 https://eitaa.com/bachehshei
🌺قسمت اول🌺 ✍میخاستم داستان تجربه تلخم رو برا شما بگم تا اگر کسی احیانا دچار چنین رابطه هایی هست...راه اشتباه رفته منو تکرار نکنه....تا سن ۱۸سالگی هیچ رابطه ایی با کسی نداشتم...اهل نماز و روزه و مقید بودم..تا اینکه شرایطی پیش اومد که دیدم تو یه آزمایش بزرگ قرار گرفتم...چشمم رو وا کردم دیدم منی که تو این سن هیچ دوست نامحرمی نداشتم...وارد این دام دوستی با نامحرم شدم...تنها چیزی که منو به ادامه با این دوستی ادامه میداد دو تا دلیل بود...یکی اینکه میگفتیم ما قصدمون ازدواج هست...چه اشکالی داره یه مقدار از هم شناخت پیدا بکنیم... دوم هر دو اهل نماز روزه بودیم ،، اون کمکم میکرد تا نمازام رو به موقع بخونم... 👥این رابطه ۸ سال طول کشید ...۶ سال اول هیچی بینمون نبود اما دو سال آخر به بهانه اینکه ما در آینده قرار مال هم بشیم ...یواش یواش رابطه ما نزدیک تر شد... 🍂من با وجود اینکه میدونستم این رابطه اشتباه هست ولی باز ادامه دادم.. 🍂ملاقات های دیداری بیشتر شد...حتی من قبل از رفتنم و دیدار،، آیت الکرسی میخوندم واز خدا میخاستم که حواسش بهم باشه ،که پا رو فراتر نزارم وهیچ حسی بهش نداشته باشم،،ولی من با وجودی که میدونستم خدا ناراضیه بازم میرفتم😭... اصلا انگار عقلم از کار افتاده بود.. خدا روشکر رابطه ما به رابطه خاصی تبدیل نشد. خدا بهم مهلت داد تا بی آبرو نشم وهمین رابطه محدود هم به درخواست اون پسر بود... بعد از اولین ملاقات و رابطه در حد دست و... کمتر همدیگرو میدیدم که دیگه تکرار نشه ولی وقتی از دوباره همدیگرو میدیدم باز تکرار میشد وهر سری با حرفا و گریه های من، اون پسر بی خیال میشد ولی همونم باعث شد ... 🐾🐾رفته رفته رفته 🐾🐾 👌نماز و روزه اون پسر ترک بشه...همونی که به من یاد آوری میکرد تا نمازم رو اول وقت بخونم همونی که به معنویت من میخاست کمک کنه خودش بی ایمان شده بود من به دلیل وابستگی هر سری با توجیهای واقعا مسخره خودمو راضی میکردم... 👌وابسته شده بودم...ولی وابستگی از نوع منفی که باعث سقوط ایمان و نور معنویت از دل آدمی میشه... 🌷🌱🌷🌱🌷🌱🌷🌱🌷🌱🌷 https://eitaa.com/bachehshei
🌺قسمت دوم🌺 🎋آرامش خود خود خود خداااست🎋 ✔️تا اینکه خرداد امسال تنهام گذاشت✔️ 👈مگه میشد اون چنین کاری بکنه ..ما برا ازدواج برنامه داشتیم ..برام غیر قابل باور بود...به شدت از لحاظ روحی بهم ریخته بودم ...😔 حتی چند ماه برای برگشتنش تلاش کردم ولی فایده نداشت چون من تازه متوجه شدم ،،یعنی از خواب غفلت بیدارشدم که اگه کسی تو رو با اینجور رابطه ها پیدا بکنه تو رو خیلی راحتم کنار میزاره...😔 اون چند سال اولم چون خورده ایمانی و نیت ازدواجی بود با کس دیگه ای رابطه برقرار نکرد...ولی مگه میشه رابطه و دل شکوندن امام زمان باشه ... بی ایمانی یواش یواش بوجود نیاد...وقتی هم که ایمان از‌بین بره احتمال رفتن به گناه خیلی بیشتر میشه... بله اون با یه دختر دیگه دوست شده بود و با یه سری بهونه کوچیک منو تنها گذاشت دوستان عزیز خیلی دقت بکنید شیطان منو با دو تا دلیل توجیه کرد...👇 یعنی منو از راه تقدس که این پسر ،میتونه کمکت کنه به خدا نزدیکتر بشی،، نمازاتو اول وقت بخونی... 👌که این عین غفلت هست👌 📛 چون مگه میشه انسان یه کار خلاف نظر خدا و امام‌ زمان انجام بده و روز به روز به خدا نزدیکتر بشه....نه.... من رسیدم‌ ،،به این نقطه...غیر ممکنه نه تنها نزدیکی به خدا نیست👇 بلکه دوری هست... ✅مهمترین رکن دین یعنی نماز داشت بی اهمیت میشد چون تو قران هم هست نماز انسان رو از فحشا و منکر دور میکنه...در واقع هدف شیطان دور کردن از نماز بود تا بتونه ضربه های سختری وارد بکنه...ولی خدا رو شکر ناکام موند این شیطون لعنتی. دومین دلیل توجهیی نیت ازدواج بود که اونم ،چون از مسیر اصلی یعنی خواستگاری و اطلاع خانواده ها نبود در واقع اشتباه بزرگی بود. چون از اعتماد خانواده سواستفاده و مخفیانه رابطه برقرار شده بود.. اون اگه تصمیم قطعی داشت برا ازدواج از طریق خانواده اقدام میکرد نه اینکه چند سال از من لذت شهوانی ببره و بعد منو مثل یه کالا بندازه دور،، بره از یکی دیگه لذت شیطانی ببره... این جریان تنهایی با یه خلا همرااه شد برام... ولی برا آرامشم از دوباره راه اشتباه در پیش گرفتم... غافل از اینکه آرامش اصلی👇 ✔️ خود خود خود خدااااست،،نه نامحرم...✔️ 😞از طریق تلگرام با یه پسر آشنا شدم اون با حرفاش آرومم میکرد ...در عرض دوهفته به هم عادت کردیم. 💠ولی خدا باز منو دوست داشت... میگن خدا اگه بخاد کسی رو هدایت کنه بعد چند سالم که باشه از یه طریقی که خودتم فکرشو نمیکنی حالیت میکنه که این راهش نیست ... 👌این راه بی آرامشی هست... ☑️آرامش منم...من خدا...من اگه بخام شرایط همه چیو برات فراهم میکنم...☑️ 🔰بله فهمیدم با خدا همراه بشم...همه چیو برام درست میکنه حتی اگه به خاسته هامم نرسم اون هست که آرامش جایگزین میکنه... 🔰بله من از طریق یه دوست متوجه شدم ....تلنگر زدن .... ومن این تلنگر رو با جان و دل پذیرفتم وباعث شد اون پسر رو بلاک کنم برا همیشه... 🌱🌷🌱🌷🌱🌷🌱🌷🌱🌷🌱 https://eitaa.com/bachehshei
🌺قسمت سوم🌺 🎋من برگشتم ...واقعا برگشتم🎋 🌱امروز روز تولد منه🌱 ✍قبلش اگه کسی چیزی میگفت در حد شنیدن بود ولی👇 💯این تلنگر در عمق جان من نفوذ کرد..💯 👈با کانال هایی مثل کانال شما آشنا شدم و خدا یه مسیر دیگه برا هدایتم بهم نشون داد و با خوندن مطالبش باعث شد که خودمو‌ ببخشم...چون میدونم خدا همیشه راه برگشتی برا بنده هاش گذاشته ... ومن برگشتم...واقعا برگشتم 👌👌دوستان نگید یه رابطه کوتاهه زود تموم میشه من هشت سال‌تو یه سراب حرکت کردم. 👥چشم به هم بزنید یه رابطه ۸روزه میشه ۸سال و فقط گناهش هست که باقی میمونه...👥 👈 خواهش میکنم شما اگه درگیر رابطه هستید این مسیر رو تکرار نکنید...👉 ❣ اومدم بگم بعد ۸سال از زندونی که با اشتباهای خودم واسه خودم درست کرده بودم آزاد شدم و واقعا حس خیلی خوبی دارم... چون خدامو که تو این چند سال گم کرده بودم دوباره پیدا کردم،ولی خدا تو این چند سال هیچوقت تنهام نذاشت و من کور بودم به حقایق... من بعد ۸سال تونستم فراموش کنم پس هیچ کاری نشد نداره درسته خیلی سخته ولی شدنیه. 💠چله زیارت عاشورا برداشتم 😭از خدا خواستم اگه واقعا منو بخشیده و لیاقت زیارت حرم امام حسین دارم منو راهی کنه.. 🌸ازتون میخام که برام دعا کنید واسه منی که از دوست داشتن سهمش شد یه دل شکسته وقلب درد و گریه های شبانه و شرمندگی پیش خدا🌸 🌷🌱🌷🌱🌷🌱🌷🌱🌷🌱🌷 https://eitaa.com/bachehshei