🌺سلام عصر تابستون بخیر🌺
ان شاالله ب لطف خداوند میخوایم از امروز داستان کوتاه براتون بفرستیم اگه خوشتون اومد اطلاع بدید🎺🎺
تا ب فرستادن رمان بپردازیم
📖📖📖📖📖📖📖📖📖📖📖
☁️✨☁️✨☁️
سلام
تقریبا ۱۵سالم بود که وارد فضای مجازی شدم اولش خیلی به خودم اطمینان داشتم که کار خطایی نمیکنم دختر آنچنان مذهبی نبودم ولی واسه خودم خط قرمز هایی داشتم
تا اینکه یه روز به واسطه یکی از دوستام وارد یه گروه مختلط شدم از اون روز به بعد کم کم عادت کردم به این گروه و ارتباط با نامحرم داشتن دیگه یه چیز عادی شده بود برام
تا اینکه با یه پسری آشنا شدم و بهم پیشنهاد دوستی داد منم اولین بارم بود وسوسه شدم اولش قبول نکردم ولی اسرار کرد منم قبول کردم و فکر میکردم اونم مث من صادقه و قصدش چیز بدی نیست منم بهش وابسته شده بودم
دیگه اون دختر قبلی نبودم موهامو بیرون میریختم
آرایش ،لباسای.... خلاصه تا اینکه یه روز گفت که دیگه میخواد تمومش کنه و رابطه ما خیلی جدی نیست من از اون موقع افسردگی گرفته بودم همش تو خودم بودم دیگه شاد نبودم .از اون به بعد دیگه هرکی پیشنهاد میداد قبول میکردم و بعد یه مدت ولش میکردم برام مهم نبود دوسم داره و اذیت میشه یا نه این برام یه چیز خیلی عادی شده بود دیگه که هر چند روز با یه نفر ولی در حد تلفنی ن اینکه قرار و این چیزا
ولی نمازام سر جاش بود روزه اعتقاداتام اما کمرنگ شده بودن
از اونجایی که تو یه خانواده مذهبی هم بزرگ شده بودم هر روز واسه وضعم تو خونه دعوا داشتیم
به یه جایی رسیده بودم که خودمم از وضع خوم خسته شده بودم.به پوچی ،به هیچی،به اینکه این همه راه اومدم و چیزی گیرم نیومد چیزی که خوشحالم کنه یا اینکه بدرد بخور باشه چیزی جز یه روح خسته و افسرده که هر لحظه به فکر خود کشی بود گیرم نیومده بود .تا اینکه یه روز تو تلویزیون روضه امام حسینو میخوندن
دلم گرفته بود صداش زدم گفتم من میخوام خوب شم میخوام اونی باشم که تو میخوای ولی اراده ندارم تو کمکم کن تو دستمو بگیر اونشب خیلی گریه کردم که نمیدونم چه مدت بعدش شهید حججی شهید شدن اونروز من دگرگون شدم به خودم به داداش محسن قول دادم چادری بشم و بهش گفتم یه کاری بکن واسه یکی دوروز نباشه
که الحمدالله روز به روز بیشتر عاشق چادرم شدم و من این روزای خوبمو ممنون دادش محسن و تموم شهدای مدافع حرمم
این روزا که سالروز شهادت شهید حججی هستش یجورایی تولد یه سالگی منم هست
https://eitaa.com/bachehshei
صرفا جهت اطلاع
🎷🎷🎷🎷🎷🎷🎷
⛔️⛔️این کار هم برای دنیاتون مفیده
⛔️⛔️⛔️و هم اخرتتون ان شاءالله
دوستای خوبم‼️
واقعا ناراحت میشیم😔وقتی یکی از ابجی ها یا داداشای گلمون دلشون گرفته
از یه جایی شروع شده که خودشون هم متوجه نشدن از یه کامنت .یه پیام یا ....
الان 😐
میدونه کارش اشتباه🙁
عذاب وجدان داره😔
فقط یه اراده قوی میخواد😃
میدونیم دلتون صحبت میخواد😊
همدردی میخواد👭 👬
مدونیم خیلیاتون از تنهایی به فضای مجازی رو اوردین و تنهایی هاتونو پر کردین😔😔
اما🖐
راهش این نیس🚫
به خدا راهش این نیس
زندگی خودتون و یکی دیگه رو دارین خراب میکنید😡
آینده تون❌
و آخرتتون❌
خراب نکنید⛔️
دختر خانم گل🚺
شما اقا پسر خوب🚹
این دوستی ها اگه به ازدواج هم ختم بشه پایان خوبی نداره و همیشه دو طرف تا اخر عمر به هم مشکوکن که نکنه غیر از من😳😳😔😔😔
تو رو خدا نگین ما فرق داریم⛔️
همه همین حرفو میزنن😥
آیا میدونید و متوجه هستین تک تک این حرفا که دل طرف رو میلرزونه تا اخر عمرش فراموشش نمیشه و ممکنه حتی زندگی بعدش هم تحت تاثیر قرار بگیره‼️
بیاین همه به مادر خوبی ها ❣
قول بدیم که...✋
به احترام اون تمومش کنیم🚫
قطعا حضرت مادر هم دستمون رو میگیره تا برامون راحت بشه تنش های عاطفی بعدش☺️
⬅️⬅️هیچی نمیشه نگران نباشین😉
️ https://eitaa.com/bachehshei
⚛ #راه کارها
✅هرچه سریعتر گروه های مختلط رو ترک کنید🏃🏃 بهانه هم نیارین😡ما فرق داریم و اینا مومن هستن و ....
هیسسسس ☝️ترکش کن😡
✅پی وی جنس مخالف اکیدا ممنوع.اگه وسوسه میشین سریع بلاک⛔️
✅اگه احیانا و با کمک شیطون👿شماره دادین
سریع بلک لیست گوشی⚫️
✅اگر کسی رو دیدین و علاقمند شدین سریع بدو بدو🏃🏃نرین پی وی😡
بهترین راه اینه خانواده ها رو در جریان بذارین .بعد از جلسه رسمی خواستگاری.میتونید اشنا بشین حالا یا به میمنت به عروسی ختم میشه یا اینکه تموم میشه
ادامه اش ندین الکی⛔️
✅خانم ها و آقایونی که احیانا متاهل هستین و درگیر
☝️
خواهشا تمومش کنید✋
همسر شما هم بهترین یار زندگی شماست لطفا مسائلتون رو با کسی دیگه شریک نشین😡
خدا هم راز دار خوبیه😍
سعی کنید مشکلاتتون رو حل کنید.نهایاتا با روانشاناسای معتبر
نه دوست های مجازی یا اونایی که ادعای روانشناسی دارن😯
نه اینکه به مشکلاتتون اضافه کنید😔
✅به هیچ عنوان روی آشیونه کسی دیگه اشیونه نسازین😔
به خدا.خداروخوش نمیاد🙁
یه خونه رو احیانا حتی با بچه به تنش بکشین😠
هرروز تو خونه دعوا😔
بچه ها با اون دلای کوچیکشون بشینن یه گوشه خونه اشک بریزن💔😭
باید جواب دلای کوچیکشون رو یه روزی بدین😭
بهترین پدر و مادر برای بچه ها .پدر و مادر خود بچه هستن الکی خودتون رو توجیه نکنید✋
⚛در آخر شما رو به چادر خاکی حضرت زهرا قسم میدم خودتونو نجات بدین🙏
🔴🔴اصلا اصلا توجیه نکنید که طرف خودش مذهبیه.میفهمه و فلان و فلان.....😠
👈طرف قبل از هرچیز ادمه
👈شیطون هم در کمین ادم👹
🚫همین الان تمومش کنید لطفا🙏
⏰هر هفته دوشنبه ها صبح ان شاءالله تجربیاتتون رو روی کانال میذاریم تا بقیه هم انرژی بگیرن برای شروع کار💪😃
🙇منتظر پیامهاتون هستیم به آی دی زیر
https://eitaa.com/bachehshei
روزتان منور باد
ز طلوع و درخشندگیِ
"خورشید تابناک الهی"
قلبتان آکنده باد
از "عطر نفسهای خدایی"
و دلتون "مملو از عشق الهی"
سلام
⭐️شبتون بخیر⭐️
حال و احوال دلتون چطوره😌
بحث مدیریت احساس ها بود🙈
درسته که هرکسی عشقی ک داره
میخواد بهش برسه❤️
از آرزوهاشه..
قلبش با دیدنش تالاپ تلوپ میکنه😔
خوب اون رو واسه خود، خودش میخواد
ولی ⛔️
منشأ این عشق کجاست؟؟
عشقی ک روحت رو ب اسارت خودش برده📛📛
وقتی بهش فکر میکنی بدنت یخ میکنه
بادر کنارش بودنت قلبت رو ب کی نزدیک میکنه؟؟؟
ب خداوند ک سر منشا عشاق ❤️هست
یا ب شیطون📛 ک سرمنشأ نیرنگ و آتیش هست😔
اگه بهش برسیم ،ب این عشق ک داریم دست وپا میزنیم
روحمون و جسممون رو دادیم دودستی بهش 👈👉
بعدش به کی و ب چی نزدیک میشیم؟؟؟؟
ب چ قیمتی؟؟؟
اصلا مگه کارما ،اصل کارمون درسته؟؟
داستان امشب📖📖📖
رمانی در چند قسمت👇👇👇👇
باما همراه باشید
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
:
•●❥❥●•
#قسمت_اول
از بچگی درس خوندن رو دوست نداشتم
بخاطر پدر و مادرم مجبور شدم تا لیسانس ادامه بدم...
بعدش رفتم سراغ کلاسهای هنری
خیاطی،خطاطی...
هر هنری رو که یاد میگرفتم برا خودم و اطرافیانم انجام میدادم
اما دوست نداشتم برم سرکار..
آرامشی که تو خونه بود رو دلم نمیخواست با هیچ چیز دیگه ای عوض کنم
هر روز بعد از انجام کارهای روزانه میرفتم سراغ گوشی..
تقریبا تا عصر سرگرم مجازی میشدم..
فعالیتم توی اینستا بیشتر بود،راه به راه پست میذاشتم
استوری که خوراکم بود..!
یه روز یکی از فالورام به اسم افشین پستی در مورد داروهای گیاهی برای پوست گذاشته بود
پست خیلی خوبی بود،میخواستم دارو رو برای صورتم استفاده کنم
نحوه استفاده رو خوب متوجه نشدم
براش کامنت گذاشتم و سوالمو پرسیدم
یه روز گذشت اما جواب نداد..
تعداد لایکاش زیاد بود و خیلیا کامنت گذاشته بودند
گفتم لابد هنوز وقت نکرده جواب بده
روز بعدش دیدم اومده تو دایرکت و پیام گذاشته..
[سلام
حال شوما؟
عذر میخوام تو خصوصی مزاحم شدم
و خیلی بیشتر عذر میخوام که شما بانوی محترم رو در انتظار جواب گذاشتم..]
بعدش نحوه استفاده رو خیلی خوب و کامل توضیح داده بود
نمیدونم چرا اومده بود دایرکت..
خواستم جوابشو ندم
اما دیدم دور از ادبه جواب کسی رو که انقدر محترمانه صحبت کرده رو ندم!
خلاصه مجبورشدم براش پیام بذارم
تا گفتم سلام!
آنلاین بود و جوابمو داد
سلام خانومم😊
_ممنون بابت جواب سوالم،خیلی لطف کردید
+خواهش بانوی محترم
_خدانگهدار
+عه چه زود خداحافظی! سوالی نداری؟!
_نه دیگه..متوجه دستور استفاده شدم
+اگه سوالی برات پیش اومد حتما ازم بپرس،خوشحال میشم کمکت کنم
_بله،ممنون. خداحافظ
+قطعا که پوست بانو خوب و زیبا هست
اما امیدوارم پوستتون شفاف تر از همیشه بشه😉
خدانگهدار🌺
اینبار حس خوبی نسبت به طرز صحبتش نداشتم...
چند روزی گذشت
یه روز توی اینستا استوری گذاشتم
دیدم سریع اومد دایرکت
شکلک😍 فرستاده بود
دیدم اما جوابشو ندادم..
یعنی نمیدونستم چی باید جواب بدم!
پیام فرستاد
جواب شکلک سکوته بانو؟!
ادامه دارد..
#فاطمه_قاف
#دایرکتی_ها
:
•●❥ ❥●•
#قسمت_دوم
_جواب شکلک سکوته بانو؟!
+کامنتای مربوط به استوری رو اکثرا جواب نمیدم...
_من فرق دارم خب
+ببخشید؟!!!
_عصبی نشو دیگه..
منظورم اینکه من یه جورایی دکتر پوستتم😉
سریع خواستم بپیچونمش و از دستش در برم..
گفتم عذر میخوام من باید برم خدانگهدار!
خداحافظی کرد و استیکر قلب فرستاد❤️
با دیدن استیکر قلب و جمله من فرق دارم،با خودم کلنجار رفتم،بلاکش کنم یا نه؟!
توی فکر بودم که مدیر ساختمون برا گرفتن شارژ اومد..
بعدش کلا داستان افشین و قلب و بلاک یادم رفت!
هر سری که استوری میذاشتم،افشین بدو بدو میومد دایرکت..
حرف خاصی نمیزد،منتها به هیچ وجه دوست نداشتم بیاد دایرکت..
اما روم نمیشد بهش بگم!
هر چقدر من خشک و رسمی جواب میدادم،برعکس افشین خیلی راحت و خودمونی حرف میزد..
صحبتاش در مورد داروهای گیاهی بود و انصافا حرف دیگه ای در میون نبود..
فقط نوع بیانش طوری بود که
انگار نه انگار داره با یه نامحرم صحبت میکنه..
توی بیوی اینستا نوشته بودم
دایرکت آقایون=بلاک!
نمیدونم چرا نمیتونستم بلاکش کنم!
از یه طرف لحن بیانش اذیتم میکرد
از طرفی میگفتم چقدر منفی فکر میکنی
بنده خدا حرفی نزد که...
فقط داره بهت کمک میکنه!
الکی الکی خودمو با این توجیه گول میزدم..
چند روزی کامنت استوری رو بستم تا افشین نیاد دایرکت...
یه روز عصر،عکس نیم رخ از خودم با خواهرزاده ام که تازه بدنیا اومده بود رو گذاشتم استوری...
کامنت رو هم بسته بودم
اما باز سروکله افشین خان پیدا شد..
_به به! بانو قدم نو رسیده مبارک!😍
دختر خودته؟
+نه...خواهرزادمه
ببخشید اما من کامنت استوری رو بستم که کسی دایرکت نیاد!
شکلک دلخوری فرستاد😒
گفتم معذرت میخوام اما لطف کنید دیگه پیام ندید!
_مگه من حرف خاصی بهت میزنم؟
+نه
_پس چرا عصبی شدی؟!
+عصبی نیستم!
اما من متاهلم ...
ادامه دارد...
#فاطمه_قاف
#دایرکتی_ها
📛⛔️📛⛔️📛⛔️📛
✍ بر روی خرابه هایِ خاطرات تلخ ؛
پلی میسازیم ب نام #تجربه؛برای رسیدن به #معصومیت های از دست رفته
سلام ☺️
ان شاالله ب لطف حق شب و روز زیبایی داشته باشید🌸🌸🌸
بحث این بود ک مگه اصلا اصل کارما تو زمینه احساس هامون درسته😳
مثلا میتونیم ی مثال بزنیم
شما فکر کنید ک میخوایید ی مسافرت برید ....🚌
مسافرت طولانی نه⛔️
یه چن روزی میخوایید برید سفر
حتما برای این سفر به یک دوست خوب نیاز داری
به یکی ک خ واست مهمه و این احساس رو داری ک یکاری کنی هیچی تو دلش نمونه😋
خب پس تو این سفر دو قضیه مهم هست یکی دوستت ک خیلی واست مهمه🔴
یکی اینکه این همه هزینه داری واسه کجا و چی میکنی
حتما یک فرد جایی رو انتخاب میکنه ک با عقلش☑️
جور در بیاد
نمیاد بلن شه دست بهترین دوستش رو بگیره💭
بره ی جایی ک ارزش رفتن نداره
چون اونجا اصلا واسه تو ساخته نشده...
بعضی مواقع هم میبینی شاید مثلا خیلی منظره خوبی داشته باشه اما واسه اینکه جایی خوب واسه اسکان برا بهترین دوستت داشته باشه نیست😑
بیشتر میشه فقط توش تفریح کرد اما چقد🤔
خوب خسته میشه
باید جایی باشه ک توش تونست ی استراحتی کرد 😌
آرامشی گرفت
دوستت ازش خوشش اومد...
حالا چشیدن یک عشق ب این میمونه😍
به اینکه وقتی باهاش باشی
درکنارش باشی
خیال عقلت و دلت راحت باشه
پاش و روپاش بندازه زندگیش رو بکنه💏
نه اینکه مرتب نگران آشفته ی زندگیش باشه
نگران صداقت عشقش باشه❤️
باید مواظب باشه ک مثل اون سفر 🚌
وقتی اونجایی ک دوس داره هست
رفیق صمیمیش هم از این شرایط راضی باشه😶
نکنه نارفیقی کنه و مثل رفیقش تا نکنه و فقط ب فکر دل خودش باشه😟
خدا همیشه رفیقی بوده ک تا آخرش بوده تو زندگیمون خودش بهترین ها رو واسمون قرار داده☺️
ولی شیطون هم بی کار ننشسته و بدترین هارو ب روشی ک دل خدا رو بشکونیم جلو ما قرار داده 👀
حالا ما انتخاب با خودمونه 👊ک به روش الهی بریم جلو و ب احساس هامون جواب مثبت بدیم😊
یا ب روش شیطانی و آلوده ک دل رفیقمون رو بشکونیم😈
رفیقدوستاین حق انتخاب با ماست ک کدوم نوع ازسفر رو تو زندگیمون انتخاب کنیم👌👌👌
•●❥ ❥●•
#قسمت_سوم
_نمیخوام یه نامحرم سر هر استوری بهم پیام بده
+ای بابا! ما که کاری نمی کنیم آخه..
_مگه قراره کاری هم انجام بدیم؛اینکار درست نیست..!
+ببین من خودم متاهلم،3ساله ازدواج کردم؛همسرمم دوست دارم!
_چه خوب! امیدوارم خوشبخت باشید!
+بله هستیم! خیلی هم خوشبختیم!
_خب خیلی خوبه که..
+اما آدما گاهی نیاز دارن با کسی حرف بزنن..درد و دل کنن..
_وا! خب همون حرفا رو به همسرشونم میتونن بگن دیگه!
+د نه دیگه...وقتی با زنم دعوا میکنم نمیتونم برم با خودش حرف بزنم که..
یه وقتایی آدم یه حرفایی داره که نمیتونه به شریک زندگیش بگه..
_حرفاتون خیلی برام عجیبه!!
+چیش عجیبه فرشته ی روی زمین☺️
_میشه اینطوری صدام نکنید😒
+چشمممم فرشته خانومم!
_بحث محرم و نامحری چی میشه؟!
همون حرفا رو به هم جنس خودتون بزنید،اینطوری بهتره..
+همجنسا اکثرا تو زرد از آب در میان،بعدشم چرا انقدر سخت میگیری حالا!
_من سخت میگیرم؟
+آره دیگه...ما که نمیخوایم ارتباط جنسی با هم داشته باشیم انقدر بزرگش کردی؛میخوایم گاهی دو کلمه با هم اختلاط کنیم همین!نمیخوام بخورمت که!
_ببخشید من نمیتونم با شما صحبت کنم
خیانت که فقط رابطه جنسی نیست!لطفا دیگه پیام ندید..
+عهههه صبر کننن..کجا رفتی؟
میخوام باهات حرف بزنم. خیلی بد اخلاقی😕
حرفاش همش توی ذهنم رژه میرفت
هی با خودم سبک سنگین میکردم..!
چند روزی دور اینستا خط کشیدم..
خودمو سرگرم کتاب خوندن و دید و بازدید کردم.
کیوان جدیدا کارش طول می کشید و شبا دیر می اومد خونه،منم بشدت حوصله ام سر میرفت!
این اواخر دیر اومدنای کیوان و خستگیاش اذیتم میکرد..
زندگی خوبی داشتیم،چیزی کم و کسر نداشتیم به لطف خدا..
من و کیوان دختر خاله پسر خاله بودیم
6سال بود ازدواج کرده بودیم،تقریبا همه چی رو براه بود!
کیوان عاشق بچه بود،دو سالی بود که مدام با زبون بی زبونی میگفت دلش میخواد بچه داشته باشیم!
اما من بهانه می آوردم که هنوز زوده..
خودمون بچه ایم،بچه میخوایم چیکار!
واقعیتش حس میکردم نمیتونم مسئولیت یکی دیگه رو به عهده بگیرم
کمی میترسیدم،حرفای دیگران هم روم تاثیر داشت. خیلیا بهم میگفتن حالا جوونید،خوشگذرونی کنید!وقت واسه بچه دار شدن زیاده..
اینجوری شد که نخواستم حس مادری رو به اون زودی تجربه کنم..
ادامه دارد...
#فاطمه_قاف
#دایرکتی_ها
📛⛔️📛⛔️📛⛔️📛
✍ بر روی خرابه هایِ خاطرات تلخ شما ؛
پلی میسازیم ب نام #تجربه؛برای رسیدن به #معصومیت های از دست رفته
دلنوشته💕:
🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂
راست گفتی سهراب!!!!
من هم در تردیدم...
من در این عرصه آغشته به بغض
لب خندان دیدم
چشم گریان دیدم
گریه کردم اما........
بارها خندیدم!!!
رمز بیداری را،
پشت بی خوابی این ثانیه ها، فهمیدم...!!
تو به آمار زمین .."مشکوکی"
من به دلهای زمین .."مشکوکم"....
❣
🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂
هوس/online:
•●❥ ❥●•
#قسمت_چهارم
کم کم داشت افشین و حرفاش یادم میرفت اما باز طاقت نیاوردم و سمت گوشی دویدم..!
همین که نت رو روشن کردم
پیامش اومد بالا..
کلی پیام داده بود..!!
[سلام بانوی زیبا
خوبی؟
چرا نیستی؛نگرانت شدم!
سلاممم
کجایی
چرا نیستی...
هنوز نیومدی
از پوستت چه خبر بهتره شده ؟!
الو خانومییییی
کجایییی..
پاسخگو باش دیگه!😕
نگرانتم..
خانومی کجایی؟!
دقیقا کجایی...؟؟؟؟]
تو این مدت دوری از مجازی
افشین کاملا از ذهنم پاک شده بود..
اما اون بارها و بارها به من پیام داده بود!
برام عجیب بود ..
چرا الکی نگران من شده بود؟!
جوابش رو ندادم...
به ساعت نکشیده سر وکله اش پیدا شد!
سلاممم فرشته بانووو😍
خوبی؟
کجا بودی تو!
نمیگی آدم نگرانت میشه😢
من مردم و زنده شده ام،اونوقت تو حتی جواب سلام منم نمیدی!؟
جواب سلام واجبه ها خانوم خانوما..
سلام رو تایپ کردم
اما دستم بشدت می لرزید..
سلام، سلان تایپ شده بود..
خندید گفت:سلام یا سلان؟
_ببخشید سلام!
+خدا ببخشه😉
خب تعریف کن، کجا بودی که نبودی؟!
داروها رو پوستت خوب عمل کرده؟
_بله پوستم بهتر شده؛ممنون از شما.
+خب خوشحالم که تونستم برات کاری انجام بدم
[هر چی من خشک و رسمی حرف میزدم
افشین خیلی راحت بود؛انگاری این طرز صحبت براش عادی بود..]
_عذر میخوام افشین خان،اما من باید شما رو بلاک کنم!
+عه من تازه کلی ذوق کردم که بالاخره اسممو صدا زدی
گند زدی به حالم که...
_ببینید من متاهلم!شما هم متاهل هستید
ضرورتی برای صحبت کردن ما با هم وجود نداره!
تا الانم اشتباه کردم پاسخگوی شما بودم!
افشین زبون چرب و نرمی داشت
میدونست چه طوری حرف بزنه تا طرف مقابل رو متقاعد کنه...
انقدر گفت و گفت تا مجاب شدم که بلاکش نکنم!!!
قول داد دیگه نیاد دایرکت مگر اینکه من سوالی داشته باشم.
مدتی که گذشت؛اومدنای افشین دوباره شروع شد..
بارها و بارها با دلیل و بی دلیل میومد سراغم..
از زندگیش میگفت
از همسرش،از اختلاف سلیقه های کوچیکی که با هم داشتن..
از مادر زنش که مدام تو زندگی زناشویی شون دخالت میکرد..
یه جورایی من شده بودم صندوقچه اسرار افشین..!
گاهی بهش راهکار میدادم..
گاهی ام فقط و فقط گوش شنوای درد و دلش بودم..
ادامه دارد...
#فاطمه_قاف
#دایرکتی_ها
📛⛔️📛⛔️📛⛔️📛
✍ بر روی خرابه هایِ خاطرات تلخ
پلی میسازیم ب نام #تجربه؛برای رسیدن به #معصومیت های از دست رفته
•●❥ ❥●•
#قسمت_پنجم
کم کم داشتم بهش عادت میکردم
مدام برام نحوه استفاده داروهای گیاهی رو میفرستاد..
اوایل با اکراه قبول میکردم
اما بعدش با شوق و ذوق استقبال میکردم..
دیر اومدن های کیوان هم تقریبا دائمی شده بود
چند باری باهاش بحث کردم..
گفتم خسته شدم از این وضعیت؛
تنهایی کلافه ام میکنه...
اونم مدام میگفت خب چیکار کنم تو این اوضاع بیکاری و اقتصاد خراب..
توقع داری کارمو از دست بدم بیام بشینم تو خونه کنار تو؟!
صد بار بهت گفتم بچه دار بشیم قبول نکردی..
گفتم چرا هر چی میشه پای بچه رو میکشی وسط؟!
مگه برا فرار از تنهایی باید مادر بشم!!!
همین بحثای بیخود و بی جهت من با کیوان،جرقه راحت حرف زدن با افشین رو روشن و روشن تر کرد!
انگار مجوز درد و دل با افشین برام امضا شد!
بحثایی که بین من و کیوان پیش میومد؛همه رو برا افشین تعریف میکردم
اونم با حوصله تمام گوش میکرد..
و با حرفاش آرومم میکرد!
این اولین بار بود با جنس مخالف به غیر از همسرم صحبت میکردم و انقدر راحت سبک میشدم!
نه بحثی در کار بود..
نه تشری..
نه حرف بچه ای که من بهش آلرژی پیدا کرده بودم!
متاسفانه ارتباطمون بیشتر شد..
ساعت ورود و خروج کیوان رو بهش گفته بودم،تا توی اون زمان پیام نده..!
اونم زمانی که سرکار بود و بیرون از خونه بهم پی ام میداد..
همه چت ها رو هم قبل اومدن کیوان پاک میکردم.
پیام خاصی بینمون نبود،اما خودم خوب میدونستم که کارم اشتباهه!
برا همین چندین بار از ترسم چک میکردم تا خیالم راحت باشه که پیاما پاک شده..!
رفته رفته پیامهای افشین از درد و دل و کمک فراتر رفت..
ادامه دارد...
#فاطمه_قاف
#دایرکتی_ها
📛⛔️📛⛔️📛⛔️📛
✍ بر روی خرابه هایِ خاطرات تلخ؛
پلی میسازیم ب نام #تجربه؛برای رسیدن به #معصومیت های از دست رفته
سلام و شب بخیر😊
⭐️⭐️⭐️⭐️⭐️⭐️⭐️⭐️
⭐️⭐️⭐️⭐️⭐️⭐️⭐️⭐️
نگاه آدما تو زندگی متفاوته😌
اینکه هر کس بخواد کدوم راه رو تو زندگی انتخاب کنه
دست خودش هست و مختاره👌
ولی بدیش اینه ک بعضی راه ها آینده تلخی رو ب وجود میاره،،،
و یکیش ب شیرینیه یک شکلات خوشمزه هست🍬🍬🍬
هر کوچولو ترین دلبستگی یک آینده بسیار بزرگ رو میتونه بسازه....
پس آینده آباد خیلی مفیدتر از یک آینده خرابه😢
مثلا شهید محسن حججی با نوع دلبستگیش تونست یک آینده ای بسیارزیبا واسه خودش حتی یک ملت بسازه😊👌
و مثلا فلان کس با دلبستگی ب یک بازیگر با نوعی نگاه محدود و دنیا گرایانه
ولی
ولی پوچ ......
یک آینده تباه و تلخ😖 رو میتونه برا خودش ب وجود بیاره🙄
📛📛📛📛📛📛📛📛📛📛📛
•●❥ ❥●•
#قسمت_ششم
افشین به من علاقه مند شده بود،چند باری بهم گفت.حتی اگه نمیگفتم با اون همه قربون صدقه رفتن و دلبری مشخص بود دوسم داره!هر چی بهش میگفتم قرارمون این نبود!
میگفت گور بابای قرار و مدار..
دل که این حرفا رو نمیفهمه!!!
من آدم محکمی بودم،همه سعیمو کرده بودم که دلم نلرزه؛اما بشدت وابسته شده بودم به کسی که بی چون و چرا گوش شنوا بود..!
[به افشین گفتم:دست از عشق و علاقه بردار،چون من کیوان رو دوست دارم!
اگرم باهات حرف زدم فقط و فقط بخاطر داروهای گیاهی بود و بعدشم شاید فرار از تنهایی..
الانم پشیمونم چون نمیخوام بهت وابسته تر بشم و زندگیمو از دست بدم!
حرفامو که دید؛به غلط کردن افتاد..
گفت باشه فرشته خانوم!من غلط کردم! دیگه حرفی نمیزنم؛فقط تنهام نذار! باشه؟!
قول میدم دیگه هیچ حرفی از حسم نزنم..]
سخت بود برام دل کندن از مجازی و چت بیهوده...
انگار معتاد شده بودم؛معتاد یه آدم مجازی که حتی چهرشو ندیده بودم..
برام شده بود دایه دلسوز تر از مادر!
[گفتم باشه و خداحافظی کردم!
گفت دمت گرم😍بعدشم استیکر خنده و خوشحالی فرستاد و خداحافظی کرد!]
توی این مدت دست و دلم به زندگی نمیرفت..
مدام بهانه های الکی میگرفتم،سر مسائل جزئی و بی اهمیت با کیوان بحثم میشد..
کیوان میگفت چته؟!چرا عوض شدی؟
کو اون فرشته ای که ورد زبونش قربونت برم وفدات شم بود؟!
همش دعوا راه میندازی؛اعصاب خودتو منو بهم میریزی!خب چته لعنتی..
بگو بذار بفهمم..؟!
میگفت بگو بذار بفهمم!!!
اما من خودم نمیدونیستم دقیقا چه مرگم شده!چی رو به کیوان میگفتم!
من حرفی برا گفتن نداشتم..
کیوانم گاهی عصبی میشد و سمتم نمی اومد..
بعد از مشاجره ای که داشتیم،کیوانم کمی تغییر کرد..
دیگه به اندازه قبل قربون صدقه ام نمیرفت؛برام وقت نمیذاشت..
البته بیشتر من مقصر بودم؛چون بیخود و بی جهت دعوا راه مینداختم!
از اون طرف افشین سنگ صبورم بود و آرومم میکرد!
و من از لحاظ روحی و روانی تا حدودی از جانب افشین تامین میشدم!
اگر کیوان باهام بدخلقی میکرد دیگه مهم نبود،چون یکی دیگه جاشو پر کرده بود..
ادامه دارد...
#فاطمه_قاف
#دایرکتی_ها
📛⛔️📛⛔️📛⛔️📛
✍ بر روی خرابه هایِ خاطرات تلخ
پلی میسازیم ب نام #تجربه؛برای رسیدن به #معصومیت های از دست رفته
•●❥ ❥●•
#قسمت_هفتم
روز به روز از کیوان فاصله میگرفتم
و به افشین نزدیکتر میشدم..
چند وقت بعد افشین دوباره ابراز علاقه کرد؛توقع داشت منم هم متقابلا اینکارو انجام بدم!!!
نمیدونم چرا،اما اینبار ترسی وجودم روفراگرفت..
ترسیدم از این دوستت دارم های تایپ شده توی صفحه ی گوشی..
ترسیدم از اینکه دلم بی هوا بلرزه...
ترسیدم از اینکه کسی بهم میگه دوستت دارم که نامحرمه و همسرم نیست!!!
ترسیدم و لرزیدم...
تمام تنم می لرزید...
تا ساعات ها جواب افشین رو ندادم
اون مدام پیام میفرستاد
اما من گوشه خونه کز کرده بودم و
زل زده بودم به نقطه ای نامعلوم...
حس کردم سقوط کردم
سقوط آزاد..
اما چطور نفهمیده بودم؟!
تمام مکالمه روزای اول یادم بود
همش گفته بودم
درست نیست!
یعنی چی درد و دل..
من همسر دارم!!
وای من همسر د ا ر م😢
به اسم همسر که رسیدم بغضم ترکید
های های گریه کردم😭
انقدر گریه کردم تا کمی آروم شدم
توی آینه خودمو نگاه کردم،چشمام قرمز شده بود
همش تو فکر بودم شب کیوان منو با این چشمهابینه،چی بهم میگه...
به افشین گفتم اگر یه کلمه دیگه حرف از علاقه بزنه؛دیگه تو اینستا نمی مونم
بزور قبول کرد!
میخواستم همون شب از دنیای مجازی بیام بیرون..
اما وابستگی کار دستم داده بود!!!
سخت بود یهو از کسی که 3ماه تمام برا دردودلام وقت گذاشته بود و گاهی کمکم کرده بود دل کند!
مثل معتادی شده بودم که هی میگفتم از فردا، از فردا دیگه ترک میکنم
آروم آروم روزای چت کردنمون رو کم کردم؛بعدش تایم چت ها رو..
دیگه استرس و اضطراب سراغم نمی اومد..
ترس چک شدن گوشیمو نداشتم..
حس میکردم یه پرنده ام..
پرنده ای که از قفس آزاد شده..
ادامه دارد...
#فاطمه_قاف
#دایرکتی_ها
📛⛔️📛⛔️📛⛔️📛
✍ بر روی خرابه هایِ خاطرات تلخ شما ؛
پلی میسازیم ب نام #تجربه؛برای رسیدن به #معصومیت های از دست رفته
:
•●❥ ❥●•
#قسمت_هشتم
افشین شاکی شده بود،میگفت:گفتی ازعلاقه حرف نزن گفتم چشم!
اما الان تا میخوام حرفی بزنم،خداحافظی میکنی میری..!
هر سری یه بهانه می آوردم براش..
بهش نگفتم میخوام برای همیشه از مجازی برم،چون میترسیدم با حرفاش وسوسه ام کنه..!
بالاخره موفق شدم تایم رو به یک ربع برسونم.
با خودم اتمام حجت کردم که فردای اون روز همه حرفام رو برا افشین تایپ کنم و تمام...
بالاخره روز موعود فرا رسید؛شروع کردم به تایپ کردن..!
[افشین خان از اول هم گفته بودم اینکار غلطه اما شما به حرفام گوش نکردی!
من خام حرفای شما شدم،در واقع ببخشیدا نمیدونم چرا خر شدم!
هم من اشتباه کردم هم شما..
ما یه جورایی از اعتماد همسرامون سواستفاده کردیم!
هر چند حرف خاصی بینمون نبود،تا اینکه این اواخراحساسی شدن شما باعث شد من کمی به خودم بیام!
ما خطا کردیم،امیدوارم خدا از سرتقصیرات هر دومون بگذره..
من که دارم دیوونه میشم😭
نمیدونم چطوری قراره تاوان این گناه رو پس بدم!!!
حرفای روزای آخر شما باعث شد بفهمم چه گندی به زندگیم زدم..
جای شکرش باقیه جز وابستگی کاذب، علاقه ای به شما پیدا نکردم!
بین من و شما یه موجود زرنگ بود!
موجودی به اسم شیطان..
نفر سوم رابطه ما بیکار ننشسته بود!
نفسمونم قلقلک داد و ما هم از خدا خواسته افتادیم تو چاه..!
سقوط کردیم میفهمید سقوط😭
اما من میخوام دوباره به زندگی برگردم
حتی اگه کیوان دیر بیاد خونه..
حتی اگه مدام گیر بده و بچه بخواد!
برای همیشه از مجازی میرم
چون جنبه بودن تو این فضا رو نداشتم
و پام بدجور لیز خورد
خداحافظ برای همیشه..]
منتظر جوابش نموندم،سریع همه چی رو حذف کردم..
ادامه دارد...
#فاطمه_قاف
#دایرکتی_ها
📛⛔️📛⛔️📛⛔️📛
✍ بر روی خرابه هایِ خاطرات تلخ
پلی میسازیم ب نام #تجربه؛برای رسیدن به #معصومیت های از دست رفته 💚👇👇
سلام. جمعه شب مهدویتون بخیر و پر روزی
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
یکی از انتظارات جالبی که خدای مهربان
از ما بنده های نامهربان داره
دعا کردنه
البته دعا معمولا برای ما تداعی گر
ادعیه عربی معصومین هست
اونا که جایِ خود دارن
ولی چیزی که نباید ازش غافل بشیم
#مناجات_های_خودمونی و محاوره ای
این نوع مناجات چون از ته دل بلند میشه
میسوزونه ..
هم دل تو رو ، هم دل خدارو
دعای کمیل خیلی خوبه ها
ولی بعدش که تموم شد 😳
یا وقتی که تو پارک و خیابون تنها شدی
از مناجات خودمونی غفلت نکن
. .
+آقا ما ته دلمون هیچ چیز خودمونی
با خدا نداریم که بگیم
چیکار کنیم ؟🤔
تو ته دلتو دادی دست کس دیگه
همه خودمونی هات با اونه
دیگه احساسِ خامِ بی نیازی میکنی
رفقا من نمیگم به کسی دل ندید
ولی تو رو خدا ته دلتونو حیف ش نکنید
ته دل مقدسه❤️
هرکی رفت ته دلت میشه خدات !
امشب برو ته دلتو نگاه کن
ببین کیو بت کردی گذاشتی اونجا داری میپرستی
یه یاعلی بگو ته دل تکونی کن
بت هاش رو بشکن
من نمیدونم ته دلت کیه ؟
آدمِه ؟ پُستِه ؟ مقامِه ؟ پولِه؟ ماشینِه؟😔
چیه که بش دل خوش کردی
با وجود اون احساس میکنی
نیازی به حرف زدن با خدا نداری
پیداش کن 👍
بگو بفرمایید سر دل
اینجا ته دله
اینجا مقدسه
تا شما اینجا باشی من حرفی با خدا ندارم
خدا داره اینجای قلب منو نگاه میکنه
و نحن اقرب الیه من حبل الورید
ینی ما میدونیم ته دلش رو به کی داده
میدونیم چخبره اونجا
آقا ما بنده های بدی شدیم
خدا مارو خیلی تحویل گرفته
مارو هوا برداشته
تحویل بالا تر از اینکه بگه
تو فقط بیا با من صحبت کن
هرچی خواستی فقط بگو
من بهت بدم ؟
چک سفید امضا از این با ارزش تر؟
دل ما راست راستش سنگین شده
چشم مون هم خشک شده
ولی هنوز ته دلمون خودتی
هنوزم حسادت میکنیم
به اونایی که هر شب هرشب
با تو مهمونی دارن
بغلشون میکنی
تورو بو میکنن
احساساتی میشن
تو بغلت گریه میکنن
بوی تورو میگیرن
خدایا بغلت برای یه آدم خیلی بیمعرفت جا داره ؟😢
🌸🍃