eitaa logo
لبیک یا مهدی عج
435 دنبال‌کننده
4.7هزار عکس
1.9هزار ویدیو
38 فایل
🌸 بسم الله الرحمن الرحیم🌸 🌱السَّلامُ عَلَیڪ یا فاطِمَةَ الزَّهرا(س) . 🌷روزی تو خواهی آمد از کوچه های باران تا از دلم بشویی غم های روزگاران ❤️اللهم عجل لولیک الفرج❤️
مشاهده در ایتا
دانلود
لبیک یا مهدی عج
🍃بسمـ اللهـ الرحمنـ الرحیمـ 🍃 #برگی_از_خاطرات_دلیران 🇮🇷 #رمان_حسین_پسر_غلامحسین 📖 زندگینامه و خاطر
🦋 ((تفسیر قرآن)) سال شصت ودو، من و با واسطه هایی وارد واحد شدیم. واحد، آن زمان در مستقر بود و محمد حسین معاون بود؛ ولی چون مسئول واحد حضور نداشت، رهبری و فرماندهی بچه ها با ایشان بود. آشنایی من با او از همان زمان بود! وقتی به منطقه رفتیم، یک فضای بر واحد حاکم بود.✨ این فضا، به یقین به خاطر تلاش و کوشش ایشان به وجود آمده بود. فکر میکنم آن دوران برای تک تک بچه های واحد، یکی از بهترین و شیرین ترین دوران و حتی زندگی بود.👌🏻 همه مسائل معنوی، مثل و دیگر اعمال را به خوبی انجام می دادند. وقتی نیمه شب بلند می شدی، همه را درحال راز ونیاز 🤲 با خدا می دیدی. این به خاطر اهمیتی بود که محمد حسین به نماز شب می داد! ما شب ها می رفتیم شناسایی و روزها، برنامه هایی مثل :کلاسهای آموزشی، جلسات قرآن و ادعیه داشتیم. در مناسبت های مختلف، محمد حسین پیشنهاد می کرد که جلسات قرآن داشته باشیم و مسئولیت این کار را هم به من محول می کرد. یک روز آمد گفت : «علی آقا! بهتر است ما در کنار قرائت قرآن، برنامه تفسیر هم بگذاریم.» گفتم: «این کار اهل فن می خواهد و از توان من خارج است.» گفت: «خب! از روی تفاسیر بزرگان برای بچه ها توضیح بده ‌؛ مثل .» گفتم: «کتاب دم دست نیست. اینجا تفسیر از کجا می شود پیدا کنی؟!» می خواستم به این وسیله از زیر بار مسئولیت شانه خالی کنم. با خودم گفتم :«بهانه خوبی است..... تا او بخواهد کتابی پیدا کند، چند ماه گذشته است.» اما محمد حسین همان موقع یک جلد کتاب کتاب تفسیر المیزان به من داد وگفت : «این هم کتاب؛ دیگر مشکلی نیست. از روی همین برای بچه ها تفسیر بگو.» دیدم مثل اینکه هیچ راهی ندارم. وقتی او تصمیم بگیرد کاری انجام دهد، خودش فکر همه جایش را هم می کند. 💠زندگی صحنه یکتای هنرمندی ماست هر کسی نغمه خود خواند واز صحنه رود 💠صحنه پیوسته به جاست خرم آن نغمه که مردم بسپارند به یاد
لبیک یا مهدی عج
🍃بسمـ اللهـ الرحمنـ الرحیمـ 🍃 #برگی_از_خاطرات_دلیران 🇮🇷 #رمان_حسین_پسر_غلامحسین 📖 زندگینامه و خاط
🦋 ((صادقی و موسایی پور)) وقتی رفت، بچّه ها جستجو را از سر گرفتند، بعضی ها با دوربین توی آب را نگاه می کردند؛ بعضی سوار بر قایق🚣‍♂ تا جاییکه امکان داشت،جلو می رفتند. چند نفر هم در اطراف و کنار آن می گشتند. شب عده ای برای جستجوی دقیق تر، خودشان را به محل گم شدن بچّه ها رساندند، اما هیچ کدام از این کارها ثمری نداشت. من در این فکر بودم🤔که امشب محمدحسین چطوری می خواهد تکلیف همه را روشن کند! روز بعد صبح زود داخل محوطه مقر بودیم که دیدم از دور صدایم می کند. رفتم پیشش، با خوشحالی☺️گفت: «هم را دیدم، هم صادقی را.» گفتم: «کجا هستند!؟» گفت: «جایی نیستند، من توی خواب آن ها را دیدم.» گفتم: «خب!... چی شد؟» گفت: «دیشب خواب دیدم که اکبر موسایی پور و هر دو آمدند، اکبر جلو بود و حسین پشت سرش. چهره اکبر خیلی نورانی تر از حسین بود، می دانی چرا؟!» گفتم: «چرا؟» گفت: «اگر گفتی؟» گفتم: «من نمی دانم..... خودت بگو!» گفت : «اکبر اگر توی آب هم بود ش ترک نمی شد،اما حسین این طور نبود؛ می خواند، ولی اگر شبی خسته بود و نمی توانست، نمی خواند. یک دلیل دیگر هم دارد، می دانی؟!» گفتم: «نه! نمی دانم.» گفت: «اکبر نامزد داشت؛ دنبال قضیه ازدواج رفته و به تکلیفش عمل کرده بود، ولی صادقی نه.» من با بی حوصلگی گفتم: «حالا اصل مطلب را بگو! چرا اینقدر سؤال و جواب می کنی؟! اینها که اهمیتی ندارد، بگو ببینم چه بلایی سرشان آمده است!؟» گفت: «دیشب توی خواب دیدم که اکبر آمده و گفت: «محمد حسین!...ناراحت نباشید! ما اسیر نشدیم و بر می گردیم.» گفتم: «اگر نشدند، پس چه جوری بر می گردند؟!» گفت: «احتمالا شده اند و جنازه هایشان را آب می آورد.» گفتم: «حالا کی می آیند؟!» گفت: «یکی شب دوازدهم می آید و دیگری شب سیزدهم.» گفتم: «مطمئنی!؟»🤔 گفت: «خاطرت جمع باشد.» شب دوازدهم من مدام به فکر حرف محمد حسین بودم و لحظه شماری می کردم. از سر شب لب آب 🌊 می رفتم و منطقه را نگاه می کردم. به این امید که خواب محمد حسین تعبیر شود و بچه ها بیایند؛ امّا خبری نبود که نبود. اواخر شب دیگر ناامید و خسته😞 داخل سنگر رفتم و خوابیدم. حوالی ساعت چهار صبح🕓با صدای زنگ تلفن صحرایی📞 از خواب پریدم. گوشی را برداشتم، مسئول خط بود. مضطرب و شتاب زده😥 گفت: «حاج مرتضی زود بیا اینجا!...یک چیزی روی آب به این سمت می آید.» به سرعت از سنگر خارج شدم و خودم را به لب آب رساندم. حاج اکبر، مسئول خط هم آنجا بود. محمد حسین هم لب ساحل منتظر ایستاده بود. مدتی صبر کردیم تا جسمی که روی آب بود جلو آمد، خودش بود، موسایی! اولین کسی که جلو رفت و به پیکر شهید موسایی دست زد‌؛"محمد حسین" بود. باورم نمی شد درست شب دوازدهم، همان طور که محمد حسین پیش بینی کرده بود. شب سیزدهم حوالی ساعت دو یا سه بود که صادقی هم آمد. پیکرش را موجهای آب 🌊 به ساحل آوردند. باور کردنش مشکل بود! اما خواب محمد حسین تعبیر شده بود و بالاخره تکلیف لشکر و آن دو نفر مشخص شد. 💠 را بر سر خود حکم نیست هر چه فرمان تو باشد آن کنند
🦋 ((مرخصی)) روزها و ماه ها میگذشت او معمولا،دوماه و سه ماهی یکبار به مرخصی می آمد. اینقدر ملاحظه کار بود که سعی میکرد رفت و آمد هایش برای خانواده مزاحمت ایجاد نکند.🤫 وقتی شب ها دیر وقت از منطقه به کرمان می رسید ،داخل خانه🏠 میشد همان اتاق اول استراحت میکرد. حالا دیگر تنها دل خوشی من چشم دوختن به جلو در 🚪این اتاق بود که شاید پوتین هایش راببینم . عادت کرده بودم هر زمان و به هر دلیلی شب از خواب بیدار میشدم ،اول در اتاق را نگاهی می انداختم،بعد سراغ کار میرفتم. یکی از این شب ها،از خواب بیدار شدم ،دیدم پوتین های پشت در اتاق است،فهمیدم از برگشته😊، آن شب هوا مهتابی بود و ماه حیاط خانه را روشن کرده بود،از خوشحالی در پوست خود نمیگنجیدم. رفتم ببینم محمد حسین در کدام اتاق خوابیده است و چیزی لازم دارد یا نه؟ در اتاق که رسیدم،دیدم مشغول 🤲 است. می دانستم اگر حرفی بزنم،حال و هوایش را به هم زدم. به هوای این که صبح شده است به طرف شیر آب🚰 رفتم . داشتم وضو میگرفتم،صدای🔊 اذان بلند شد و من تازه فهمیدم او در حال خواندن بود. دیدن این لحظه برای یک مادر لذّت بخش ترین ☺️لحظه دنیاست. همین رفتار محمد حسین باعث شده بود من بسیار شیفته او باشم،نه تنها من،بلکه پدرش وهمه خواهر و برادرهایش نیز همین حس را داشتند. مشغول صبح بودم که او داخل اتاق شد. اورا در آغوش گرفتم و بوسیدم ،سفره ای انداختم و مشغول صرف صبحانه شدیم . پدرش پرسید:«از جنگ چه خبر؟چکار میکنید؟» گفت:«خبر سلامتی! ما سیاهی لشکریم بابا جان کاری از دست ما بر نمی آید.شکر خدا میکنیم و روزگار میگذرانیم.ان شاءالله خودتان بیایید و از نزدیک ببینیدرزمندگان چکار میکنند.» من که دیدم او از حرف زدن طفره می رود،حرف را عوض کردم :‌«بگذریم !بگو ببینم مادر ،تعطیلات نوروز که همینجایی؟» گفت:«چند روزی هستم ،بعد می روم».
✅آخرین خاطره‌ حاج قاسم و نوع تعاملش با دیگران: ✍سردار فلاح‌زاده معاون‌ هماهنگ‌ كننده سپاه قدس و استاندار سابق یزد در مسجد روضيه محمديه(حظيره) يزد: حاج قاسم ۴ ساعت قبل از شهادت در سوريه خاطره ای از مهدی باكری به ما گفت: « زمانی که گلوله‌ای به پیشانی باکری خورد و روی زمین افتاد، قایقی می‌آید که او را به عقب بیاورد اما آن قایق را دشمن می‌زند و پیکر مهدی به رود می‌افتد، از آنجا به اروند می‌رود و در خلیج فارس به ابدیت می‌پیوندد » حاج قاسم اهل مطالعه بود و روزهای آخر قبل از شهادتش با وجود اينكه انسان كاملی بود كتاب «انسان كامل» شهید مطهری را مطالعه و خلاصه برداری كرده بود... یک بار حاج قاسم آن هم خصوصی به من گفت: «تا کنون حتی يك قدم هم برای گرفتن پستی برنداشتم» با این وجود حاج قاسم در مقابل کاری که به او سپرده می‌شد بسیار مسئوليت‌پذير و خستگی‌ناپذیر بود. چندين مرتبه حاج قاسم تا مرز پیش رفته بود و مورد هجوم مستقیم رگبار، انتحاری و قناصه دشمن قرار گرفته بود. زمانی که اطراف حلب، فرودگاه دمشق، تدمر و... در محاصره کامل بود، با وجود اینکه حاج قاسم، شیمایی دوران ۸ سال دفاع مقدس بود و نمی‌توانست در ارتفاع پرواز کند ماسک اکسیژن می‌زد و به عنوان اولین فردی بود که با هلی‌کوپتر و هواپیما درمیان محاصره فرود می‌آمد. در پاسخ اصرارهای سردار برای رفتن به منطقه محاصره شده توسط داعش، از وضعیت خطرناک منطقه گفتم؛ ایشان در پاسخ گفت:" از هوا، زمین و از جناحین هم آتش ببارد من باید بروم به بچه‌های مردم سر بزنم..." سردار سلیمانی برای صاحب منزلی که در عملیات آزادسازی بوکمال در دیرالزور سوریه به عنوان مقر استفاده کرده بودند، نامه ای نوشت و در این نامه‌ برای استفاده بدون اجازه از خانه عذرخواهی کرده و نوشته بود: «ما به اهل سنت در همه جا خدمات زیادی انجام داده ایم. من شیعه هستم و شما سنی هستید. اما من هم به نوعی سنی هستم، زیرا به سنت رسول خدا صلی الله علیه و آله اعتقاد دارم و ان شاءالله در راه او حرکت می‌کنم.. و شما هم به نوعی شیعه هستید، زیرا اهل بیت(ع) را دوست دارید.. اولاً از شما عذر می خواهم و امیدوارم عذر مرا بپذیرید که خانه شما را بدون اجازه استفاده کردیم. ثانیاً هر خسارتی که به منزل شما وارد شده باشد، ما آماده پرداخت آن هستیم. من در خانه شما نماز خواندم و دو رکعت نماز هم به نیت شما خواندم و از خداوند متعال خواستارم که عاقبت به خیر شوید.» حاج قاسم در حین اقتدار، متواضع و فروتن بود و هر زمان شخصی از نیروها و حتی مردم قصد ملاقات با او را داشتند، ایشان خود بلند می‌شد و به استقبال آن‌ها می‌رفت و حتی دست نيروها را می‌بوسيد و صحبت‌های آن‌ها را می‌شنید و در ملاقات با آن ها از الفاظ «قربانتان برم» «كوچيك شما هستم» و... استفاده می‌کرد حاج قاسم آنقدر متواضع بود که روزی که بوکمال آخرين پايگاه داعش آزاد شد، ایشان به نائب امام زمان(عج) نامه نوشت و این پیروزی را به ایشان تبریک گفت و اعلام کرد دست و پاق رزمندگان را به خاطر مجاهدت‌هایشان می‌بوسم حاج قاسم فقط پنج ساعت در شبانه روز مي‌خوابيد و همیشه يك ساعت قبل از نماز صبح بيدار مي‌شد و به راز و نیاز با خدا و خواندن مشغول می‌شد و ما هق هق گريه هاش در دل شب را مي‌شنيديم. ✨ یازهرا سلام الله علیها🌺 🆔@sardaredelha
⚫️ در صبر مثل زینب؛ مادر نزآید. ▪️روایتی از علیه السلام نقل شده که نشان می دهد، حضرت زینب سلام اللّه علیها از دیدگاه ائمه علیهم السلام چه شخصیت والایی دارد. ▪️ حضرت سجاد علیه‌السلام فرمودند: «عمتی زینَب ما تَرکت تَهجدَها طولَ دَهرها حتّی لیلة حادی عشر من المُحَّرم» «عمه جانم زینب در طول زندگی اش اش را ترک نکرد؛ حتی شب یازدهم مُحرّم»؛ یعنی حتی در وضعیت غم بار یازدهم محرم، که شب شام غریبان است. اللهـم‌عجـل‌لولیڪ‌الفـرج ✅ یا فاطمه زهرا سلام الله علیها✨ 🌹کانال ؛ 🍃اجتماعی، مذهبی سردار دلها🍃 🆔@sardaredelha
♨️نمازشب در سیره شهدا 💠شهید احمد مشلب؛ 🔸در زندگی به معنویات اهمیت زیادی می داد و برای انجام اعمال عبادی خود نظم مشخصی داشت. اهل بود؛ زیارت عاشورا ،دعای عهد و تسبیحات حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها را ترک نمی کرد. 🔸 برای رفتن به عزاداری های ائمه معصومین برنامه‌ریزی می‌کرد و به این کار بسیار علاقه داشت. ذکر های روز را می خواند و برای خودش اذکار مشخصی داشت و به مداومت در انجام برنامه های عبادی خود مُصر بود. 🖋به نقل از مادر شهید ✅ یا فاطمه زهرا سلام الله علیها✨ 🌹کانال ؛ 🍃اجتماعی، مذهبی سردار دلها🍃 🆔@sardaredelha ─┅═༅𖣔🌼🍃🌼𖣔༅═┅─
7.39M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🦋﷽🦋 📽 کلیپ | نور نمازشب رو حفظ کنیم‌ 🎙 آیت الله فاطمی ✨✨✨ 🦋الّلهُمَّ صَلَّ عَلَی مُحَمَّدوَآلِ مُحَمَّد وعَجّل فَرَجَهُم به حقّ مولاعلی علیه السّلام 🦋
💫🌟✨ 🔸چند نفر از علماء نزد استادی رفتند تا از مقام علمی او استفاده کنند. ولی دیدند استاد مانند مصیبت زده‌ها نشسته و حال پریشانی دارد. از او پرسیدند چه شده؟ مگر کسی از شما مرده است؟ استاد گفت: 🔹دیشب آن چنان خوابیدم که نماز نافله شب از من فوت شد، دیشب سحرخیزان، نماز شب گزاران و استغفار کنندگان رفتند، ولی منِ بدبخت امروز قضای آن را خواندم، آیا مصیبتی از این بالاتر می‌شود؟ نماز شب بخوانیم به نیت ظهور. التماس دعا