#پارت_صد_و_چهل_و_یکم 🦋
💠شهید غلامرضا صانعی💠
افسوس به حال جامعه که آن چشمان نافذ در حال رفتن؛
به قرآئت قرآن بسته شد.
آن شب ها را در سنگرمان یادم می آید.
آن شب سخت که رفتی و دیگر از میدان مین برنگشتی.
آن گاه که با تو شوخی می کردم.
با تو گلاویز می شدم، با آرامش خود مرا آن چنان شرمگین می کردی که من عرق می کردم و بلافاصله می گفتی:«چرا اذیّت می کنی؟»
می گفتم:«تو را دوست دارم.»
تو در مقابل صادقانه جواب می دادی:
«به خدا من تو را خیلی دوست دارم.»
از آن یاران چند نفر رفتند؟ اول تو بودی.
دوم رحیم آبادی...
سوم امیری...
چهارم یزدانی......
بله!...شماها رفتید.
تنها مانده ام من با بار گناه.
خداوند درجاتتان را متعالی گرداند.
صحبت آن روز با آن کیفیت را پس از شهادت طالبی و اصالت یادت هست؟!
درست یک روز پیش از شهادتت بود،
ولی خوشحالم که از تو، همان موقع قوا شفاعت گرفتم....الحمداللّه!
💠💠💠💠💠💠
#شهید_غلام_رضا_صانعی_پور
شهید غلامرضا صانعی پانزدهم دی ۱۳۴۲، در شهرستان #مشهد چشم به جهان گشود.
پدرش سهراب، ارتشی بود و مادرش سلطنت نام داشت.
تا سال چهارم متوسطه تحصيل كرد، به عنوان #بسيجي در #جبهه حضور يافت.
ایشان نوجوانی #رزمنده بود که به روایت دوستانش در نماز حالات عجیبی پیدا می کرد و رکوع و سجود طولانی داشت.
ایشان از محل #شهادت خود خبر داشتند ، و محل آن را به شهید یوسف الهی نشان داده بودند.
ششم فروردين ۱۳۶۲، در #فكه بر اثر اصابت تركش در همان محل در حال تلاوت قرآن به درجه رفیع #شهادت نائل گردید.
پيكر وي در#گلزار_شهدای_کرمان به خاک سپرده شد.
🔻