🌹شهیدی که پس از #شهادت ،
کارنامه دخترش را #امضا کرد.
🌷 #شهید_سید_مجتبی_صالحی
شهادت ۶۲/۱۱/۳۰ کردستان
🌞راوی : دختر شهید🌹
🌸آخرین روزهای سال ۶۲ بود که خبر شهادت پدرم به ما رسید.بعد از یک هفته عزاداری، مادرم با بستگانش برای برگزاری مراسم یاد بود به زادگاه پدرم ، شهرستان خوانسار رفتند.
🌸من هم بعد از هفت روز به مدرسه رفتم. همان روز برنامه امتحانی ثلث دوم را به ما دادند و گفتند: والدین باید #امضاء کنند.
آن شب با خاطری غمگین و چشمانی اشک آلود و با این فکر که چه کسی باید کارنامه مرا امضاء کند به خواب رفتم.
🌸پدرم را در خواب دیدم که مثل همیشه خندان و پر نشاط بود. بعد از کمی صحبت به من گفت زهرا آن #کارنامه را بیاور تا امضاء کنم. گفتم کدام کارنامه؟ گفت: همان کارنامه ای که امروز در مدرسه به تو دادند. کارنامه را به او دادم و پدر شروع کرد به نوشتن
🌸فردا صبح که برای رفتن به مدرسه آماده می شدم از خواب دیشب چیزی یادم نبود. اما وقتی داشتم وسایلم را مرتب می کردم، ناگهان چشمم به آن کارنامه افتاد. باورم نمی شد. اما حقیقت داشت. در ستون ملاحظات کارنامه دست خط پدرم بود که با رنگ قرمز نوشته بود: "این جانب نظارت دارم سید مجتبی صالحی"و امضاء کرده بود.
🌼برای اینکه شبهه ای پیش نیاید امضا و نوشته کارنامه توسط علما و اداره آگاهی مورد تایید قرار گرفته و به رویت #امام_خمینی می رسد و نسخه آن در موزه شهداء تهران در معرض دید بازدیدکنندگان قرار دارد.
#یادشهداکمترازشهادتنیست
#باشهـــداوسیّدالشُّهداتــاظهــــور
*امامموسیکاظم(ع):
🍃هر كه به دوستان و خانوادهاش نیكی و احسان كند،عُمرش طولانی خواهد شد.🍃
📚تحف العقول: صفحه ۳۸۸*
*▪️#شهادت حضرت امامموسیکاظم "علیه السلام" تسلیت باد.*
*🌷اللهم عجل لولیک الفرج🌷*
میبارم تو قنوتم شبیه ابر بارون - حنیف طاهری.mp3
17.14M
میبارم تو قنوتم شبیه ابر بارون
🎤 🔷 مداح : حنیف طاهری
🔹حجم فایل : 16/3 مگابایت🔹
@@@@@
میبارم تو قنوتم شبیه ابر بارون
خدایا کن خلاصم دیگه از دست هارون
امشب شب از قفس رها شدنه
فردا سحر طلوع بخت منه
شد وقت پریدن از حصار قفس
توی سر من هوای پر زدنه
من ندارم یه ستاره تو هفت آسمونم
بار درد روی شونه های نیمه جونم
زرد زردم بی رمق مثه برگ خزونم
میبارم تو قنوتم شبیه ابر بارون
خدایا کن خلاصم دیگه از دست هارون
هر شب تا سحر خدا خدا میکنم
تا صبح لبمو وقف دعا میکنم
چند ساله که روزه هامو وقت غروب
با ضربه تازیونه وا میکنم
روز روشن برا من شبیه شب تاره
زنجیری که دور گردن حلقه داره
مثل شب ها میزنن منو روزا دوباره
مدام از چشم خیسم بارون غم میباره
میشه تشییع تن من روی یه تخت پاره
***
امام موسی جعفر که جان فدای تنش
اگر چهار نفر شد مشییع بدنش
مشییعی به تن پاک یوسف زهرا
شدن ده تن هنگام ظهر عاشورا
به اسب ها ز ره کینه نعل تازه زدند
چه زخم ها که دوباره بر آن جنازه زدند
حسین جان
#مداحی_ماندگار #ساخت_مداحی_استودیویی #متن_مداحی #ذاکر_استودیو #شهادت #امام_کاظم
https://eitaa.com/joinchat/1055785243Cc2f63394de
کانال سردار هور شهید حاج علی هاشمی 🌷
هدایت شده از
شهیدی که پس از #شهادت ،
کارنامه دخترش را #امضا کرد.
🌷 #شهید_سید_مجتبی_صالحی
شهادت ۶۲/۱۱/۳۰ کردستان
🔵راوی : دختر شهید
🌸آخرین روزهای سال ۶۲ بود که خبر شهادت پدرم به ما رسید.بعد از یک هفته عزاداری، مادرم با بستگانش برای برگزاری مراسم یاد بود به زادگاه پدرم ، شهرستان خوانسار رفتند.
🌺من هم بعد از هفت روز به مدرسه رفتم. همان روز برنامه امتحانی ثلث دوم را به ما دادند و گفتند: والدین باید #امضاء کنند.
آن شب با خاطری غمگین و چشمانی اشک آلود و با این فکر که چه کسی باید کارنامه مرا امضاء کند به خواب رفتم.
🌸پدرم را در خواب دیدم که مثل همیشه خندان و پر نشاط بود. بعد از کمی صحبت به من گفت زهرا آن #کارنامه را بیاور تا امضاء کنم. گفتم کدام کارنامه؟ گفت: همان کارنامه ای که امروز در مدرسه به تو دادند. کارنامه را به او دادم و پدر شروع کرد به نوشتن
🌺فردا صبح که برای رفتن به مدرسه آماده می شدم از خواب دیشب چیزی یادم نبود. اما وقتی داشتم وسایلم را مرتب می کردم، ناگهان چشمم به آن کارنامه افتاد. باورم نمی شد. اما حقیقت داشت. در ستون ملاحظات کارنامه دست خط پدرم بود که با رنگ قرمز نوشته بود: "این جانب نظارت دارم سید مجتبی صالحی"و امضاء کرده بود.
🌼برای اینکه شبهه ای پیش نیاید امضا و نوشته کارنامه توسط علما و اداره آگاهی مورد تایید قرار گرفته و به رویت #امام_خمینی می رسد و نسخه آن در موزه شهداءتهران درمعرض دیدعموم میباشد🥀🌷
🏴🏴🏴🏴🏴🏴
#۲۱۰۰_شهید_مدافع_حرم
📌 #طراحی تمثال شهید محسن حججی با ۲۱۰۰ #شهید_مدافع_حرم
🔹 ۱۸ مرداد #سالروز_شهدای_مدافع_حرم و #شهادت شهید محسن حججی
روحشان شاد و یادشان گرامی 🌷
🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴
🌷@sardarehour63🌷
کانال سردار هور شهید حاج علی هاشمی ⬆️🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🏴شهادت امام حسن عسکری
#استوري
حسن که باشی یا حرم نداری
یا از غریبی چیزی کم نداری...
#شهادت_امام_حسن_عسکری
#شهادت #ابالمهدی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خوابش را دید و گفت :
چگونه توفیق #شهادت پیدا کردی؟!
-گفت از آنچه دلم میخواست ،
#گذشتم ...🥀
#طوفان_الاقصی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🇮🇷🇵🇸
﷽
🎥 گفتوگوی امام خامنهای مدظلهالعالی با خانوادۀ شهید سید رضی
🍃🌹🍃
🔸چه سعادتی بالاتر از این که نائب امام زمان عج بر پیکر شهید نماز خواندند.
🔹این فوز عظیم قطعا نتیجه تلاش های مخلصانه و مجاهدانه آن شهید بزرگوار می باشد.
#شهادت
#امام خامنه ای
#شهیدسیدرضی موسوی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⊰🥀⊱
۸بهمن
سالروز #شهادت اولین ذبیح لشکر فاطمیون
#شهید_رضا_اسماعیلی🕊🥀
بیستویک سالش بود ...
هنوز فرزندش بہ دنیا نیامده بود
نمیدانستند دختر است یا پسر
اسم جهادیش شده بود
[ابو...]
ابو سہنقطہ صدایش میزدند (:
محمدرضا …
بعد از شهادت پدر بہ دنیا آمد ...
قسمت نبود ابومحمد صدایش بزنند
پیکرش برگشت ، اما سرش نہ ...
ذبیحفاطمیون♥️"
#سالروز_شہادت🕊
#شهیدرضااسماعیلے🌦"
جانباز مدافع حرم و شهید مدافع امنیت
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#استوری #وضعیت
#شهادت جانسوز باب الحوائج حضرت ابوالحسن موسی بن جعفر علیه السلام تسلیت باد
🖤🖤🖤🖤🖤
نگاه به چشم ترم کن
بیا و امشب کرم کن
امام رضایی ترم کن
میکشه دلم پر مثل کبوتر
میزنه صدا دخیل یا موسی ابن جعفر😭
🌷@sardarehour63🌷
کانال سردار هور شهید حاج علی هاشمی ⬆️🌷
💢 #تنها_میان_داعش
🌹 #قسمت_چهارم
💠 ظاهراً دیگر به نتیجه رسیده و میخواست قصه را فاش کند. باور نمیکردم حیدر اینهمه بیرحم شده باشد که بخواهد در جمع #آبرویم را ببرد.
اگر لحظهای سرش را میچرخاند، میدید چطور با نگاه مظلومم التماسش میکنم تا حرفی نزند و او بیخبر از دل بیتابم، حرفش را زد:«عدنان با #بعثیهای تکریت ارتباط داره، دیگه صلاح نیس باهاشون کار کنیم.»
💠 لحظاتی از هیچ کس صدایی درنیامد و از همه متحیرتر من بودم. بعثیها؟! به ذهنم هم نمیرسید برای نیامدن عدنان، اینطور بهانه بتراشد.
بیاختیار محو صورتش شده و پلکی هم نمیزدم که او هم سرش را چرخاند و نگاهم کرد و چه نگاه سنگینی که اینبار من نگاهم را از چشمانش پس گرفتم و سر به زیر انداختم.
💠 نمیفهمیدم چرا این حرفها را میزند و چرا پس از چند روز دوباره با چشمانم آشتی کرده است؟ اما نگاهش که مثل همیشه نبود؛ اصلاً مهربان و برادرانه نبود، طوری نگاهم کرد که برای اولین بار دست و پای دلم را گم کردم.
وصله بعثی بودن، تهمت کمی نبود که به این سادگیها به کسی بچسبد، یعنی میخواست با این دروغ، آبروی مرا بخرد؟ اما پسرعمویی که من میشناختم اهل #تهمت نبود که صدای عصبی عمو، مرا از عالم خیال بیرون کشید :«من بیغیرت نیستم که با قاتل برادرم معامله کنم!»
💠 خاطره پدر و مادر جوانم که به دست بعثیها #شهید شده بودند، دل همه را لرزاند و از همه بیشتر قلب مرا تکان داد، آن هم قلبی که هنوز مات رفتار حیدر مانده بود.
عباس مدام از حیدر سوال میکرد چطور فهمیده و حیدر مثل اینکه دلش جای دیگری باشد، پاسخ پرسشهای عباس را با بیتمرکزی میداد.
💠 یک چشمش به عمو بود که خاطره #شهادت پدرم بیتابش کرده بود، یک چشمش به عباس که مدام سوالپیچش میکرد و احساس میکردم قلب نگاهش پیش من است که دیگر در برابر بارش شدید احساسش کم آوردم.
به بهانه جمع کردن سفره بلند شدم و با دستهایی که هنوز میلرزید، تُنگ شربت را برداشتم. فقط دلم میخواست هرچهزودتر از معرکه نگاه حیدر کنار بکشم و نمیدانم چه شد که درست بالای سرش، پیراهن بلندم به پایم پیچید و تعادلم را از دست دادم.
💠 یک لحظه سکوت و بعد صدای خنده جمع! تُنگ شربت در دستم سرنگون شده و همه شربت را روی سر و پیراهن سپید حیدر ریخته بودم.
احساس میکردم خنکای شربت مقاومت حیدر را شکسته که با دستش موهایش را خشک کرد و بعد از چند روز دوباره خندید.
💠 صورتش از خنده و خجالت سرخ شده و به گمانم گونههای من هم از خجالت گل انداخته بود که حرارت صورتم را بهخوبی حس میکردم.
زیر لب عذرخواهی کردم، اما انگار شیرینی شربتی که به سرش ریخته بودم، بینهایت به کامش چسبیده بود که چشمانش اینهمه میدرخشید و همچنان سر به زیر میخندید.
💠 انگار همه تلخیهای این چند روز فراموشش شده و با تهمتی که به عدنان زده بود، ماجرا را خاتمه داده و حالا با خیال راحت میخندید.
چین و چروک صورت عمو هم از خنده پُر شده بود که با دست اشاره کرد تا برگردم و بنشینم. پاورچین برگشتم و سر جایم کنار حلیه، همسر عباس نشستم.
💠 زنعمو به دخترانش زینب و زهرا اشاره کرد تا سفره را جمع کنند و بلافاصله عباس و حلیه هم بلند شدند و به بهانه خواباندن یوسف به اتاق رفتند.
حیدر صورتش مثل گل سرخ شده و همچنان نه با لبهایش که با چشمانش میخندید. واقعاً نمیفهمیدم چهخبر است، در سکوتی ساختگی سرم را پایین انداخته و در دلم غوغایی بود که عمو با مهربانی شروع کرد :«نرجس جان! ما چند روزی میشه میخوایم باهات صحبت کنیم، ولی حیدر قبول نمیکنه. میگه الان وقتش نیس. اما حالا من این شربت رو به فال نیک میگیرم و این روزهای خوب ماه #رجب و تولد #امیرالمؤمنین علیهالسلام رو از دست نمیدم!»
💠 حرفهای عمو سرم را بالا آورد، نگاهم را به میهمانی چشمان حیدر برد و دیدم نگاه او هم در ایوان چشمانش به انتظارم نشسته است. پیوند نگاهمان چند لحظه بیشتر طول نکشید و هر دو با شرمی شیرین سر به زیر انداختیم.
هنوز عمو چیزی نگفته بود اما من از همین نگاه، راز فریاد آن روز حیدر، قهر این چند روز و نگاه و خندههای امشبش را یکجا فهمیدم که دلم لرزید.
💠 دیگر صحبتهای عمو و شیرینزبانیهای زنعمو را در هالهای از هیجان میشنیدم که تصویر نگاه #عاشقانه حیدر لحظهای از برابر چشمانم کنار نمیرفت. حالا میفهمیدم آن نگاهی که نه برادرانه بود و نه مهربان، عاشقانهای بود که برای اولین بار حیدر به پایم ریخت.
#خواستگاری عمو چند دقیقه بیشتر طول نکشید و سپس ما را تنها گذاشتند تا با هم صحبت کنیم. در خلوتی که پیش آمده بود، سرم را بالا آوردم و دیدم حیدر خجالتیتر از همیشه همچنان سرش پایین است...
ادامه دارد ...
💢 #تنها_میان_داعش
🌹 #قسمت_شانزدهم
💠 در فضای تاریک و خاکی اتاق و با نور اندک موبایل، بلاخره حلیه را دیدم که با صورت روی زمین افتاده و یوسف زیر بدنش مانده بود.
دیگر گریههای یوسف هم بیرمق شده و بهنظرم نفسش بند آمده بود که موبایل از دستم افتاد و وحشتزده به سمتشان دویدم.
💠 زنعمو توان نداشت از جا بلند شود و چهار دست و پا به سمت حلیه میرفت. من زودتر رسیدم و همین که سر و شانه حلیه را از زمین بلند کردم زنعمو یوسف را از زیر بدنش بیرون کشید.
چشمان حلیه بسته و نفسهای یوسف به شماره افتاده بود و من نمیدانستم چه کنم. زنعمو میان گریه #حضرت_زهرا (سلاماللهعلیها) را صدا میزد و با بیقراری یوسف را تکان میداد تا بلاخره نفسش برگشت، اما حلیه همچنان بیهوش بود که نفس من برنمیگشت.
💠 زهرا نور گوشی را رو به حلیه نگه داشته بود و زینب میترسید جلو بیاید. با هر دو دست شانههای حلیه را گرفته بودم و با گریه التماسش میکردم تا چشمانش را باز کند.
صدای عمو میلرزید و با همان لحن لرزانش به من دلداری میداد :«نترس! یه مشت #آب بزن به صورتش به حال میاد.» ولی آبی در خانه نبود که همین حرف عمو #روضه شد و ناله زنعمو را به #یاحسین بلند کرد.
💠 در میان سرسام مسلسلها و طوفان توپخانهای که بیامان شهر را میکوبید، آوای #اذان مغرب در آسمان پیچید و اولین روزهمان را با خاک و خمپاره افطار کردیم.
نمیدانم چقدر طول کشید و ما چقدر بال بال زدیم تا بلاخره حلیه به حال آمد و پیش از هر حرفی سراغ یوسف را گرفت.
💠 هنوز نفسش به درستی بالا نیامده، دلش بیتاب طفلش بود و همین که یوسف را در آغوش کشید، دیدم از گوشه چشمانش باران میبارد و زیر لب به فدای یوسف میرود.
عمو همه را گوشه آشپزخانه جمع کرد تا از شیشه و پنجره و موج #انفجار دور باشیم، اما آتشبازی تازه شروع شده بود که رگبار گلوله هم به صدای خمپارهها اضافه شد و تنمان را بیشتر میلرزاند.
💠 در این دو هفته #محاصره هرازگاهی صدای انفجاری را میشنیدیم، اما امشب قیامت شده بود که بیوقفه تمام شهر را میکوبیدند.
بعد از یک روز #روزهداری آنهم با سحری مختصری که حلیه خورده بود، شیرش خشک شده و با همان اندک آبی که مانده بود برای یوسف شیرخشک درست کردم.
💠 همین امروز زنعمو با آخرین ذخیرههای آرد، نان پخته و افطار و سحریمان نان و شیره توت بود که عمو مدام با یک لقمه نان بازی میکرد تا سهم ما دخترها بیشتر شود.
زنعمو هم ناخوشی ناشی از وحشت را بهانه کرد تا چیزی نخورَد و سهم نانش را برای حلیه گذاشت. اما گلوی من پیش عباس بود که نمیدانستم آبی برای #افطار دارد یا امشب هم با لب خشک سپری میکند.
💠 اصلاً با این باران آتشی که از سمت #داعشیها بر سر شهر میپاشید، در خاکریزها چهخبر بود و میترسیدم امشب با #خون گلویش روزه را افطار کند!
از شارژ موبایلم چیزی نمانده و به خدا التماس میکردم تا خاموش نشده حیدر تماس بگیرد تا اینهمه وحشت را با #عشقم قسمت کنم و قسمت نبود که پس از چند لحظه گوشی خاموش شد.
💠 آخرین گوشی خانه، گوشی من بود که این چند روز در مصرف باتری قناعت کرده بودم بلکه فرصت همصحبتیام با حیدر بیشتر شود که آن هم تمام شد و خانه در تاریکی محض فرو رفت.
حالا دیگر نه از عباس خبری داشتیم و نه از حیدر که ما زنها هر یک گوشهای کِز کرده و بیصدا گریه میکردیم.
💠 در تاریکی خانهای که از خاک پر شده بود، تعداد راکتها و خمپارههایی که شهر را میلرزاند از دستمان رفته و نمیدانستیم #انفجار بعدی در کوچه است یا روی سر ما!
عمو با صدای بلند سورههای کوتاه #قرآن را میخواند، زنعمو با هر انفجار #صاحبالزمان (روحیفداه) را صدا میزد و بهجای نغمه مناجات #سحر، با همین موج انفجار و کولاک گلوله نیت روزه ماه مبارک #رمضان کردیم.
💠 آفتاب که بالا آمد تازه دیدیم خانه و حیاط زیر و رو شده است؛ پردههای زیبای خانه پاره شده و همه فرش از خردههای شیشه پوشیده شده بود.
چند شاخه از درختان توت شکسته، کف حیاط از تکه های آجر و شیشه و شاخه پُر شده و همچنان ستونهای دود از شهر بالا میرفت.
💠 تا ظهر هر لحظه هوا گرمتر میشد و تنور #جنگ داغتر و ما نه وسیلهای برای خنک کردن داشتیم و نه پناهی از حملات داعش.
آتش داعشیها طوری روی شهر بود که حلیه از دیدار عباس ناامید شد و من از وصال حیدر! میدانستم سدّ #مدافعان شکسته و داعش به شهر هجوم آورده است، اما نمیدانستم داغ #شهادت عباس و ندیدن حیدر سختتر است یا مصیبت #اسارت...
ادامه دارد ...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸از پشت بیسیم
در خطمقدم تبریک گفتن رزمندگان به هم؛
عیدتون مبارک، ایشالله #کربلا
📎پ.ن: وقتی در خطمقدمی
یعنی در نقطهی صفر و مرز دو عالمی
یک عالم دنیا که سفرهاش هفتسین دارد
و موقت و چند روزهست
و عالمِ بعد از #شهادت
یعنی حیاتِ عندالرب
که احیاء عند ربهم یرزقون است
یعنی رزق دائم و سفرهای گسترده
پس #شهدا به شوق نوروز در کربلا
یعنی حیات ابدی و رزق دائم، در میدان بودند... .
#شهدا_زنده_اند
#ما_ملت_امام_حسینیم
#شهدا_شر_منده_ایم 😔
#مدیون_شهداییم
#امام_زمان
#ماه_رمضان
┅✿💠❀🇮🇷❀💠✿┅
🌷@sardarehour63🌷
کانال سردار هور شهید حاج علی هاشمی ⬆️🌷
🌹🕊🥀🌴🥀🕊🌹
#مقام_معظم_رهبری
امروز فضیلت زنده نگه داشتن یاد #شهدا کمتر از #شهادت نیست.
┅✿💠❀🇮🇷❀💠✿┅
🌷@sardarehour63🌷
کانال سردار هور شهید حاج علی هاشمی ⬆️🌷
💠 شما در سوراخها خزیده و دست به جنایاتی ابلهانه زدهاید که به خیال خام خود ملت شهیدپرور و فداکار را با این اعمال وحشیانه بترسانید. نمیدانید که در قاموس #شهادت واژه وحشت نیست.
#امام_خمینی
#جمهوری_اسلامی_حَرم_است
#شهید_هنیه
📚صحیفه نور ،جلد ١۵ ،صفحه ۵٢
👥 صحیفه نور امام خمینی(ره)
🌷اللهم عجل لولیک الفرج🌷
به کانال سردارهورحاج علی هاشمی بپیوندید 🇮🇷✌️👇
◾️@sardarehour_63◾️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#شعر_و_شهید
هرکه را صبح شهادت نیست شام مرگ هست
بی شهادت مرگ با خسران چه فرقی میکند
#شهید_صدرزاده
#شهادت
#خسران
🌷بسم رب الشهداء والصدیقین
✍#شهادت والاترین موهبت الهی و #دست_شهیدان از بالاترین دست ها در عالم هستی است؛ چرا که آنان ذخیره های عالم بقاء و یاوران حضرت #بقیةالله_الأعظم عجل الله تعالی فرجه الشریف هستند.
🌷شهادت #سیدشهیدمقاومت،
#سیدحسن_نصرالله عالم عامل و ربانی مجاهد و همراهان شهیدش از جمله #شهیدسردارنیلفروشان ره، فتح قریب الوقوع و قطعی #قدس شریف وپیروزی#حزب_الله و#جبهه_مقاومت رابه دنبال خواهدداشت،إن شاءالله چراکه از
سُنَّت خدای متعال استکه شهادت رافتح الفتوح وباب رحمت، نجات وامیدبخشی برای یاوران دینش قرار داده است.🌷🌷🌷🌷
#درودوسلام_برمقاومت
#درودوسلام_برلبنان
#درودوسلام_برفلسطین
#درودوسلام_برغزه_مظلوم
#مرگ_برآمریکا
#مرگ_براسرائیل
#مرگ_براستکبارجهانی