eitaa logo
سردار شهید سلیمانی
1.3هزار دنبال‌کننده
6.6هزار عکس
5.1هزار ویدیو
105 فایل
حضرت آیت‌الله خامنه‌ای:به حاج قاسم سلیمانی به چشم یک فرد نگاه نکنیم؛به چشم یک مکتب، یک راه و یک مدرسه درس‌آموز نگاه کنیم.
مشاهده در ایتا
دانلود
ی که ازدواج کردم و رفتم .تو میخوای چیکار کنی ؟ خیلی تنها میشی ! _نگران من نباش شما. +گشنت نیست؟ _نه خستم فقط +خب پس بخواب _باشه از اتاق بیرون رفت .لباسام و عوض کردم و روی تختم دراز کشیدم .این روزها از شدت خستگی خیلی زود خوابم میبرد. صدای گریه بچه از خواب بیدارم کرد . حدس زدم صدای فرشته باشه . از جام بلند شدم ،در اتاق و باز کردم و چند بار روش ضربه زدم .یالله گفتم که ریحانه گفت :چند لحظه صبر کن چند ثانیه بعد:بیا داداش رفتم بیرون و با زندادش احوال پرسی کردم با ذوق رفتم و کناره فرشته نشستم.بزرگ شده بود .توبغلم گرفتمش و مشغول بازی کردن باهاش شدم . انقد تپل شده بود که دلم میخواست قورتش بدم. دستای کوچولوشو گرفتم تو دستم و با ذوق نگاشون میکردم. ریحانه رفت تو آشپزخونه .دلم و زدم به دریا و به زن داداش گفتم میخوام از فاطمه خاستگاری کنم .خیلی خوشحال شد و گفت :شماره مادر فاطمه رو از ریحانه میگیره و بهش زنگ میزنه. وقتی موضوع و به ریحانه گفت ،ریحانه واکنشای قبل و نشون داد ولی با اصرار زن داداش گوشی
و سمتش گرفت و رو به من گفت : امیدوارم هیچ وقت بهم نگی چرا بهم نگفتی.خود دانی! بلند شد و رفت تو اتاقش. با فاصله نشستم کنار زنداداش. شماره تلفنو گرفت. منتظر موندیم جواب بدن. نمیدونم چرا ولی حس عجیبی بود برام. انگار یکی داشت از تو قلبم رو هول میداد بیرون. هم خجالت میکشیدم هم میترسیدم‌. به خدا توکل کردم و تو سکوت به بوق های تلفن گوش میدادم که زنداداش تلفن رو قطع کرد _عهههه چرا قطع کردیییی؟؟ با شیطنت بهم نگاه کردو +خب حالا بچه پررو انقد هول نباش. دیدی ک جواب ندادن. _ای بابا... خب دوباره بگیرین. از جام پا شدم و طول و عرض اتاق و راه رفتم. یه خورده که گذشت زنداداش دوباره شمارشونو گرفت‌. انقدر که راه رفته بودم سرم گیج میرفت نشستم پیش زنداداش و اشاره زدم _گرم صحبت کن. که یه پشت چشم نازک کرد و روش و برگردوند. بعدِ چندتا بوق تلفن برداشته شد ویه نفر با یه لحن بد گفت +بله؟بفرمایید؟؟ دقت کردم دیدم فاطمس. از لحنش خندم گرفت . زنداداش گفت +سلام. منزل جنابِ موحد؟ _سلام بله. ولی خودشون نیستن. +با خودشون کار ندارم. شما دخترشونی؟فاطمه جان؟ _بله!! +عه سلام عزیزم. خوبی؟ زنداداش ریحانم (گوشمو نزدیک تر کردم ب تلفن. با شنیدن صداش یه هیجان عجیب بهم وارد شد) +عهههه اها سلام. خوب هستین؟ خسته نباشید. ببخشید من به جا نیاوردمتون خیلی عذر میخوام. +خواهش میکنم عزیزم. _چیشده؟واسه ریحانه اتفاقی افتاده؟ +نه بابا. ریحانه خوبه سلام میرسونه. _پس چیشد شما یادی از ما کردین!؟ +هیچی یه کارِ کوچولو با مامانتون داشتم خونه نیستن؟خودت خوبی؟چرا دیگه به ما سر نمیزنی؟ _ن مامان بیمارستانه خونه نیست!هیچی دیگه!درس و دانشگاه اگه بزاره ما زنده بمونیم. دل خودم هم براتون تنگ شده بود. +ماهم همینطور. .میشه یه لطف کنی شماره مامانتو بدی به من؟ _بله حتما... شماره رو خوند و من با اشاره ی زنداداش تو گوشیم سیو کردم. +قربون دستت! به مامان سلام برسون. فعلا خدانگهدار. _خداحافظ. تلفن و قطع کرد و به من نگاه کرد! +اه چرا انقد بال بال میزنی تو پسر؟از دست تو و اشاره هات یادم رفت چی میخواستم بگم خندیدم و رفتم تو اتاق پیش ریحانه که یه گوشه نشسته بود.داشت گریه میکرد دستم و گذاشتم زیر چونش و صورتش و هم تراز با صورت خودم گرفتم _نبینم ریحانمون گریه کنه!چرا گریه میکنی؟ +ولم کن _میگم بگو +نمیخوام _لوس نشو دیگه +تو رو چه به ازدواج،توجنبه نداری، به من بی توجه میشی! زدم زیر خنده _فدای اشکات شم.من غلط کنم به شما توجه نکنم،تو دعا کن درست شه! یهو زد رو صورتش و گفت +وای غذام سوخت. اینو گفت و از جاش پاشد . منم جاش نشستم و پاهام رو دراز کردم. _ فاطمه: از اینکه اونقدر موقع جواب دادن تلفن بد حرف زدم خجالت کشیدم. ولی خب حق داشتم.از بابل تا ساری صبر کردم تا به دستشویی برسم،تا رسیدم دیدم تلفن داره خودشو میکشه.آخه الان وقت زنگ زدن بود؟ عجیب بود!زنداداش ریحانه با مادر من چه کاری داشت ؟* * _ ✍ # 🧡 💚 ✦ ✦ ✦ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ✠﷽✠ ♥️📌 ཫ💛🍃ཀ * 🌺 ⃣1⃣1⃣ محمد چند روزی گذشته بود.دیگه باید برمیگشتم تهران.رفتم خونه داداش علی و دوباره به زنداداش گفتم به مامان فاطمه زنگ بزنه نمیدونستم کی برمیگردم .میخواستم قبل رفتن،تکلیفم مشخص شه و از فکر و خیال در بیام . فرشته رو تو بغلم گرفتم و کنارداداش علی نشستم. نگاهم به زنداداش بود که منتظر،گوشی و دم‌گوشش گرفته بود. یهو گفت :سلام.حالتون چطوره ؟ _ +من نرگسم .زن داداش ریحانه جون _ +قربونتون برم .خوبن همه .بد موقع مزاحمتون شدم ؟ _ +عه ببخشید نمیدونستم بیمارستانین .خب پس یه وقت دیگه زنگ میزنم. _ +راستش واسه کسب اجازه بهتون زنگ زدم _ +میخواستم بگم اگه صلاح میدونید ،هر زمان که شما اجازه بدین واسه امر خیر با خانواده مزاحمتون شیم. (با اینکه ریحانه گفت بود فاطمه هنوز جوابی به خاستگارش نداده استرس وجودم و گرفت .میترسیدم اتفاق جدی افتاده باشه و دیگه فرصتی برام نمونده باشه.سکوت کردم و با دقت گوشم و تیز کردم تا جواب مامان فاطمه رو بشنوم.وقتی چیزی نشنیدم منتظر موندم تماس زودتر قطع شه و بفهمم چی گفت ) +میخوایم با اجازتون از فاطمه جون واسه آقا محمدمون خاستگاری کنیم. (هیجانم بیشتر شده بود.ایستادم که داداش علی خندید و گفت :پسر جون بیا بشین اینجا ،غش میکنی) _ +آها .چشم .پس من منتظر خبر میمونم _ +مرسی.قربون شما .خداحافظ تا تماسش و قطع کرد گفتم :چیشد؟ چی گفت؟قبول کرد؟ کی باید بریم ؟ داداش و زنداداش زدن زیر خنده و زن داداش گفت: هیچی گفت باید با بابای فاطمه صحبت کنم .قرار شد خودش خبر بده ناراحت گفتم:من که دارم میرمم
🔮📿مناجات شبانگاهی ✨الهى یادم بده آنقدر مشغول عیب‌های خودم باشم که عیب های دیگران رانبینم. یادم بده اگر کسی را بد دیدم قضاوتش نکنم، دعایش کنم یادم بده ،بدی دیدم "ببخشم" ولی بدی نکنم چرا که نمی دانم بخشیده می شوم یا نه یادم بده اگر دلم شکست نفرین نکنم دعا کنم،اگر نتوانستم سکوت کنم یادم بده اگر سخت بگیرم "سخت می بینم" یادم بده به قضاوت کسی ننشینم چرا که در تاریکی همه شبیه هم هستیم. ‍ یادم بده از آدمها خرده نگیرم اگر بد شدند حتما جایی بدی دیدند ✨خدایا آدمهای بد را از سر راهمان در حال و آینده بردار توفیق بده خوب باشیم و خوب بمانیم. 🆔@sardarr_soleimani
مداحی آنلاین - اللهم رب شهر الرمضان - بنی فاطمه.mp3
5.81M
🌙 السلام علیک یا اباعبدالله الحسین علیه السلام حسین جان ❤️ این ماه مبارک را با سلام بر وجود مبارکت آغاز میکنم @sardarr_soleimani
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💦قال الصادق عليه السلام: 🌷 انما فرض الله الصيام ليستوي به الغني و الفقير. ✨امام صادق عليه السلام فرمود: خداوند روزه را واجب كرده تا بدين وسيله دارا و ندار (غني و فقير) مساوي گردند. 📚من لا يحضره الفقيه، ج۲ص۴۳، ح۱ 🆔@sardarr_soleimani
کاربرای عزیز سلام🌸✋🏻
طاعات قبول ان شاءالله 🤲🏻 الوعده وفا 😍 روز اول ماه مهمانی خدا و مصاحبه با مادر شهید بزرگوار 😃😃😃پس همراهمون باشید ✌️🏻 یاعلی🌸 @sardarr_soleimani
بسم الله الرحمن الرحیم ❤️
سوالات مطرح شده 👇🏻👇🏻👇🏻
1_حاج خانوم مختصر معرفی از آقا محمد حسین برامون می‌فرمائید؟ 2_ از دوران کودکی شهید برامون بگین ؛ شیطنت های خاصی داشتن ؟ 3_ دوران نوجوانی و جوانی شهید چطور گذشت ؟ 4_برخورد اقامحمد حسین با مسائل دینی چطور بود؟ 5_سوالی که خیلی ها میپرسن ؛ شهید اهل نماز شب بودن و یا برخوردشون با نامحرم چطور بود؟ 6_ بیزحمت از اعتقاد شهید بزرگوار به امر به معروف برامون بفرمائید و اینکه ایشون اهل امر به معروف بودن؟ 7_ ایشون عضو نیرو انتظامی بودن؟؟ 8_خب میرسیم به مسلما سخت ترین قسمت برای ما و شما اما شیرینترین بخش اقامحمدحسین ؛ از حال و هوای سال 96 اقامحمدحسین برامون بگین ، از بهمن ماه ؟! 9_نحوه شهادتشون رو میشه بفرمائید؟ 10_خبر شهادت اقامحمدحسین رو چطور بهتون دادن؟ 11_پشیمون نیستین؟ 12_بعد از شهادت اقامحمدحسین ایام چطور گذشت؟ 13_مسلما دلتنگشون میشین😔با دلتنگی هاتون چیکار میکنین؟ 14_هر مادری برای جوونش آرزوهایی داره؛ اما یه مهری نشست تو شناسنامه اقامحمدحسین که خط کشید رو تمام آمال و آرزوهای مادریتون، سخت نیست براتون؟ ؟ 15_حاج خانوم اگه زمان برگرده به 30 بهمن 1396 چیکار میکنین؟ 16_ یه سوال معروفی تو برنامه نیمه پنهان ماه هست حالا منم میخوام همون سوال و به عنوان آخرین سوال بپرسم ؛ اگر یکبار دیگه زنگ خونه زده بشه و آقا محمدحسین از در بیان تو ؛ چه میکنین و چی میگین بهشون؟؟ @sardarr_soleimani
پاسخ ها 👇🏻❤️👇🏻