eitaa logo
•شهیدمحمدجعفرسعیدی•
875 دنبال‌کننده
1.9هزار عکس
1.2هزار ویدیو
115 فایل
بسم‌ࢪب‌الشهداء●●! •رسانه‌شهیدمحمدجعفرسعیدی• -متولــد؛1334/04/03- -تاریخ‌شهادت؛1365/10/04 -رجعت؛1375/11/18- _أَلْلّهُمَّ عَجِّلْ لِوَلیِّکَ أَلْفَرَجْ🤍 ارتباط با ما : @saeedi_65_10_04 www.sardar-shahid-saeedi.ir
مشاهده در ایتا
دانلود
| | 😂🍃😂 یکی از شب ها به عباس گفتم می خوای پادگان رو به هم بریزم ؟😌😁 با تعجب پرسید "چه طوری؟😳 به بالکن ساختمان رفتم و فریاد زدم " الله‌اکبر " 🗣 دقایقی نگذشت که همه به خیال این که خبری شده پشت پنجره ها آمدند و شروع کردند به تکبیر گفتن.✊✊ وسط تکبیر ،فریاد زدم . " کشته شد."😱😍😱 ناگهان متوجه شدیم تبلیغات لشگر بلندگوهای پادگان را روشن کرده وآنها هم شروع کرده‌اند به تکبیر گفتن 📢😂 آن قدر صدا و هیجان زیاد بود که به عباس گفتم رادیو رو روشن کنه ، نکنه که جدی جدی صدام مرده باشه🤣🤣 عاقبت فرمانده گردان مطلع شد و اخطار شدیدی داد🙄😬😁 🕊http://eitaa.com/joinchat/2233860114C85ab382f71🕊 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
(。♡‿♡。) طلبه های جوان آمده بودند برای بازدید👀 از جبهه ۳۰ نفری بودند. شب که خوابیده بودیم😴 دوسه نفربیدارم کردند و شروع کردند به پرسیدن سوال های مسخره و الکی! مثلا میگفتند: •قرمز چه رنگیه برادر؟! •عصبی شده بودم😠 گفتند: بابابی خیال! توکه بیدارشدی حرص نخور بیا بریم یکی دیگه رو بیدار کنیم! دیدم بد هم نمی گن خلاصه همینطوری سی نفررابیدارکردیم! حالا نصف شبی جماعتی بیدارشدیم و همه مان دنبال شلوغ کاری هستیم! قرار شد یک نفر خودش را به مردن بزنه و بقیه درمحوطه قرارگاه تشییعش کنند! فوری پارچه سفیدی انداختیم روی محمد رضا و قول گرفتیم تحت هرشرایطی خودش رانگه دارد! گذاشتیمش روی دوش بچه ها و راه افتادیم. •| گریه و زاری! یکی میگفت: ممدرضا ! نامرد چرا رفتیییی؟ یکی میگفت: تو قرار نبود شهید شی! دیگری داد میزد: دیگ چی میگی؟ مگه توجبهه نمرده! یکی عربده میکشید یکی غش می کرد در مسیر بقیه بچه هاهم اضافه میشدند و چون از قضیه با خبر نبودند واقعا گریه و شیون راه می انداختند! گفتیم بریم سمت اتاق طلبه ها جنازه را بردیم داخل اتاق این بندگان خدا که فکر میکردند قضیه جدیه😥 رفتند وضو گرفتند و نشستند به قران خواندن بالای سر میت. در همین بین من به یکی از بچه ها گفتم : برو خودت رو روی محمد رضا بینداز ویک نیشگون محکم بگیر رفت گریه کنان پرید روی محمدرضا و گفت: محمد رضا این قرارمون نبود منم میخوام باهات بیااااام بعد نیشگونی گرفت که محمد رضا ازجا پرید وچنان جیغی کشید که هفت هشت نفر از بچه ها از حال رفتند! ماهم قاه قاه میخندیدیم😄 .....خلاصه اون شب با اینکه تنبیه سختی شدیم ولی حسابی خندیدیم😂 ----ツ---- 🕊http://eitaa.com/joinchat/2233860114C85ab382f71🕊
•😂⚡️• 😂🌙 شب‌عملیات بود..✋🏽 حاج‌اســـماعیل‌حق‌گو بھ علی‌مسگری گفت:⚡️ ببین‌تیـربارچی‌چہ ذکرےمیگه...🤨 که‌اینطوراستوارجلوی تیروترکش وایسادھ و اصلاترسی‌به‌دلش‌راه‌نمیده🌱 فضولیش‌گل‌ڪرد.. نزدیک‌تیرباچےشد🚶🏿‍♂ ودیدداره‌باخودش‌زمزمھ‌میکنه :🍂 دِرِن ، دِرِن ، دِرِن ،... 😧 (آهنگ پلنگ صورتی!)😂 رو بھ‌ داش‌علی ڪردوگف : معلوم بود این آدم قبلا ذکرشو گفته...😐😂 الان‌دارھ اثراتشو میبینھ..🔫😑😂 💐 🕊http://eitaa.com/joinchat/2233860114C85ab382f71🕊
⁦😂🤦‍♂ خيلے از شبها آدم تو منطقه خوابش نمےبرد😴😬 وقتے هم خودمون خوابمون نمےبرد دلمون نمےاومد ديگران بخوابن😌 یه شب یکــے از بچه ها سردرد عجيبے داشت و خوابيده بود. تو همين اوضاع یکـــے از بچه ها رفت بالا سرشو گفت: رسووول! رسووول! رسووول!😱😁 رسول با ترس بلند شد و گفت: چيه؟؟؟چے شده؟؟😰 گفت: هيچے...محمد مےخواست بيدارت کـــنه من نذاشتم!😐😂 😂 http://eitaa.com/joinchat/2233860114C85ab382f71
😂🌱 ^-^یه نفر نام خانوادگیش: “ﺧﺒﺮﺩﺍﺭ” ﺑﻮﺩﻩ! ^-^ﻣﯿﺮﻩ ﺳﺮﺑﺎﺯﯼ، ﻫﺮ ﻭﻗﺖ ﻓﺮﻣﺎﻧﺪﻩ ﻣﯿﮕﻔﺘﻪ: ﺧﺒﺮﺩﺍﺭ، بنده خدا ﺩﺳﺖ ﺑﻠﻨﺪ ﻣﯿﮑﺮﺩ ﻣﯿﮕﻔﺘﻪ: ﺣﺎﺿﺮ ﻗﺮﺑﺎﻥ! ✋️ °-°ﻓﺮﻣﺎﻧﺪﻩ ﻫﻢ ﺑﻬﺶ ﻣﯿﮕﻔﺘﻪ: ﺑﺎ ﺗﻮ ﻧﺒﻮﺩﻡ 😠 ﺻﺎﻑ ﺑﺎﯾﺴﺖ 😡 ^-^ﯾﻪ ﺭﻭﺯ ﯾﮏ ﻫﯿﺄﺕ ﻧﻈﺎﻣﯽ ﻗﺮﺍﺭ ﺷﺪ ﺑﯿﺎﻥ ﺑﺎﺯﺩﯾﺪ، ﻓﺮﻣﺎﻧﺪﻩ ﺑﺮﺍﯼ ﺍﯾﻦ ﮐﻪ ﺁﺑﺮﻭﺵ ﻧﺮﻩ ﺑﻬﺶ ﯾﮏ ﻣﺎﻩ ﻣﺮﺧﺼﯽ ﻣﯿﺪﻩ 😎 ^-^ﻫﯿﺄﺕ ﺑﺎﺯﺩﯾﺪ ﮐﻨﻨﺪﻩ ﺍﻭﻣﺪﻧﺪ ﻓﺮﻣﺎﻧﺪﻩ ﺑﻠﻨﺪ ﮔﻔﺖ: ﺧﺒﺮﺩﺍﺭ 👮 همه ﺩﺍﺩ ﺯﺩﻧﺪ : ﺭﻓﺘﻪ ﻣﺮﺧﺼﯽ ....😂😂 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌http://eitaa.com/joinchat/2233860114C85ab382f71
🍃🍂🍃 :) یه بچه بسیجی بود خیلی اهل معنویت و دعا بود... برای خودش یه قبری کنده بود. شب ها میرفت تا صبح باخدا رازونیاز میکرد. ما هم اهل شوخی بودیم یه شب مهتابی سه، چهار نفر شدیم توی عقبه... گفتیم بریم یه کمی باهاش شوخی کنیم‌! خلاصه قابلمه ی گردان را برداشتیم با بچه ها رفتیم سراغش... پشت خاکریز قبرش نشستیم. اون بنده ی خدا هم داشت با یه شور و حال خاصی نافله ی شب می خوند. دیگه عجیب رفته بود تو حال! ما به یکی از دوستامون که تن صدای بالایی داشت، گفتیم داخل قابلمه برای این که صدا توش بپیچه و به اصطلاح اکو بشه، بگو: اقراء یهو دیدم بنده ی خدا تنش شروع کرد به لرزیدن و به شدت متحول شده بود و فکر میکرد براش آیه نازل شده! دوست ما برای بار دوم و سوم هم گفت: اقراء بنده ی خدا با شور و حال و گریه گفت: چے بخونم ؟؟!!! رفیق ما هم با همون صدای بلند و گیرا گفت : باباکرم بخون http://eitaa.com/joinchat/2233860114C85ab382f71
♥️🖇 هوا خیلی سرد بود خیلے...❄️ فرمانده ایستادهـ بود پشت بلندگو ماهــم قد بلندشو نگاهـ میکردیمـ و دندونامونـ بهم میخورد و قریچ قروچ صدا میداد..!🥶 از پشت خط برامونـ📻 پتو فرستادهـ بودن فرمانده ازمون با صدای بلند پشت میکرفون گفت🔊 +کے سردشهــ؟؟! ما هم کشتہ مرده این شعارا..😅✊🏻 بلند گفتیم: - دشمن😎✌️🏻 دوباره پرسید:📣 +میگم کے سردشهـ؟؟ -دشمن دشمن🤓✊🏻 بعد خندید و گفت: +عه احسنت احسنت👌🏻 پس برین این پتوها برا شماها نیست..😁❌ برا رزمنده هاییہ ڪه سردشونهـ😐😂 -همه دادشون رفت هوا دنبال ماشین دِ بدو🚗😂😂 http://eitaa.com/joinchat/2233860114C85ab382f71
زندگی به سبک جبهه ترکش خمپاره پیشونیش رو چاک داده بود . ازش پرسیدم: چه حرفی برای مردم داری؟ با لبخند گفت: از مردم کشورم میخوام وقتی برای خط کمپوت میفرستن، عکس روی کمپوت ها رو نکنن!! گفتم داره ضبط میشه برادر یه حرف بهتری بگو با همون طنازی گفت: اخه نمیدونی سه بار بهم رب گوجه افتاده ...!! https://eitaa.com/joinchat/2233860114C85ab382f71