#عاشقانه_شهدا 🌹
🔸 زیاد #هیئت دونفری داشتیم.
برای هم سخنرانی می ڪردیم
و چاشنی اش چند خط
روضه هم می خواندیم،
بعد ☕️ چای، نسڪافه
یا بستنی می خوردیم.
می گفت: « این خوردنیا
الان مال هیئته! » 😉
🔹 هر وقت چای می ریختم
می آوردم، می گفت:
« بیا دوسه خط روضه بخونیم
تا چاے #روضه خورده باشیم! » 💔
(راوی: همسر شهید)
#شهید_محمدحسین_محمدخانی🌷
🌷یادش با ذکر #صلوات
https://eitaa.com/joinchat/2233860114C85ab382f71
#عاشقانہ_شهدا
نهار خونه پدرش بودیم، همه دور تا دور سفره نشسته بودن و مشغول غذا خوردن.🍝 رفتم تا از آشپز خونه چیزی برای سفره بیارم. چند دقیقه طول کشید.
برگشتم دیدم همه نصف غذایشان را خورده اند ولی آقا مهدی دست به غذا نزده تا من برگردم و با هم شروع کنیم.💞 #همسر_شهید_مهدی_زین_الدین ✌
#شهدا_را_یاد_کنیم_با_ذکر_صلوات ️نشانه خوشبختی همین چیزهای ساده هست به شرط اینکه یاد بگیریم 😊
#شهیدمهدی_زین_الدین
[ #سرباز_ولایت🌿]
🕊http://eitaa.com/joinchat/2233860114C85ab382f71🕊
~🕊
#عاشقانه_شهدا🙃🍃
⚘هم شیرین بود و هم سخت.
بیشتر عمرش وقف مداحی بود. کمتر در خانه او را میدیدم. شاید به جرأت بتوانم بگویم که یک روز کامل پیش هم زندگی نکردیم. از صبح تا شب، همهاش وقف امام حسین و امام علی و ائمه(ع) بود.
⚘خیلی عجیب بود. میگفت: هر وقت شیمیایی شدم، همین اوایل دی ماه بود و عجیب تر اینکه 11 دیماه روز تولد و هم روز شهادتش بود.
در دی ماه ازدواج کردیم. زهرا هم 8 دی ماه به دنیا آمد. بزرگترین اتفاقات زندگی ما در دیماه بود..💔
#شهید_سیدمجتبی_علمدار♥️🕊
#سردار_لاله_ها🌷
.
.http://eitaa.com/joinchat/2233860114C85ab382f71
~🕊
#عاشقانه_شهدا🙃🍃
یک روز بعد از شهادت عبدالمهدی، دلم خیلی گرفته بود. گفتم بروم سراغ آن دفتری که خاطرات مشترکمان را در آن مینوشتیم. به محض باز کردن دفتر، دیدم برایم یک نامه با این مضمون نوشته بود:
همسر عزیزم، من به شما افتخار میکنم که مرا سربلند و عاقبت به خیر کردی و باعث شدی اسم من هم در فهرست شهدای کربلا نوشته شود.
آن دنیا منتظرت هستم.
#شهید_عبدالمهدی_کاظمی♥️🕊
#سردار_لاله_ها🌷
http://eitaa.com/joinchat/2233860114C85ab382f71
~🕊
#عاشقانه_شهدا🙃🍃
در طول یک ماه و نیمی که از عقدشان گذشته بود،
اغلب وقت هایی که به دیدار نامزدش میآمد
برای او گل میخرید.
اواسط فروردین ۱۳۹۵، یک روز به او گفتم: «این گل ها گران است! به فکر زندگیتان باشید، پول ها را باید جای دیگری خرج کنید. این گل ها بعد از چند روز خشک میشوند...»
جواب داد: «ارزشش را دارد که یک لبخند
بر چهره همسرم ببینم...»
✍🏻روای: مادر همسر شهید
#شهید_عباس_دانشگر♥️🕊
#سردار_لاله_ها🌷
http://eitaa.com/joinchat/2233860114C85ab382f71
~🕊
#عاشقانه_شهدا🙃🍃
مهریہ ما یك جلد
کلام الله مجید بود و یك سکہ طلآ..
سکہ را کہ بعد عقد بخشیدم
اما آن یڪ جلد قرآن را
محمد بعد از ازدواج خـرید
و در صفحہ اولش اینطور نوشت :
امید بہ این است کہ این کتاب
اساس حرکت مشترکِ مآ باشد
و نہ چیز دیگر ؛
کہ همہ چیز فنا پذیر است جز این کتاب
حالا هر چند وقت یکبار
وقتے خستگے بر من غلبہ مےکند
این نوشتہ ها را مےخوانم
و آرام مےگیرم..💛
✍🏻به روایت همسر
#شهید_محمد_جهانآرا♥️🕊
#سردار_لاله_ها🌷
http://eitaa.com/joinchat/2233860114C85ab382f71
~🕊
#عاشقانه_شهدا🙃🍃
عطر همسرم را در زندگیَم
حس مےکنم!💕
وقتے سر مزارش مےروم
یاد حرفهاش میُفتم!💔
کہ میگفت:
-تو بزرگترین
سرمایہے زندگےِ من هستے!😇
-اگر میشد تو را هم باخودم
سرکار مےبُردم🥲
-بزرگترین رنج و غم من
این ماموریت هایے است
کہ باید بدونِ شما بروم😔
الان کہ پیش من نیست
کاسہی آب براےِ بدرقہاش••
کہ چیزی نیست
پشت سرش آب شدم کہ برگردد🙃
#شهید_علی_شاهسنایی❤️🕊
#روایت_همسر_شهید🌸
#سردار_لاله_ها 🌷
http://eitaa.com/joinchat/2233860114C85ab382f71
~🕊
#عاشقانه_شهدا🙃🍃
⚘خوشبختیای که من چشیدم در یکی یا دو زمینه نیست. شاید برخی فکر کنند کسانی که مذهبی و حزباللهی هستند، آدمهای خشکی در خانهشان هستند ولی مصطفای من خیلی عاطفی بود. در کوچکترین تغییر و تحولاتی که در خانه و ظاهر خانه اتفاق میافتاد خیلی سریع ابراز میکرد که مثلا چیزی در خانه عوض شده است.
⚘خیلی زیبا میتوانست محبتش را ابراز کند. زمانی به او اعتراض میکردم تا درباره این مبلغی که در خانه گذاشته است بپرسد که چه شد و کجا خرج شد، اما مصطفی میگفت فرقی نمیکند که او خرج کند یا من خرج کنم. هیچ وقت در هیچ موردی بازخواست نمیکرد و سوال و جواب نداشتیم. اینکه مثلا بپرسد کجا رفتی؟ چه کار کردی؟ پول را برای چه خرج کردی؟ در واقع بین ما یک حالت اعتماد کامل وجود داشت.
✍🏻به روایت همسر
#شهید_مصطفی_صدرزاده♥️🕊
#سردار_لاله_ها🌷
http://eitaa.com/joinchat/227344418Cd628f06812
~🕊
#عاشقانه_شهدا🙃🍃
یڪ بار با عصبانیت ایستادم بالاے سر منصور و نمازش ڪہ تمام شد، گفتم:
منصورجان، مگه جا قحطیہ ڪه میاۍ مۍایستی وسط بچهها نماز میخونے؟
خُب برو یه اتاق دیگه ڪه منم مجبور نشم ڪارم رو ول کنم و بیام دنبال مهر تو بگردم
تسبیح را برداشت و همانطورڪہ مۍچرخاندش،گفت:
این ڪار فلسفه داره، من جلوی اینها نماز مۍایستم ڪه از همین بچگی با نماز خوندن آشنا بشن مهر رو دست بگیرن و لمس ڪنند،
من اگه برم اتاق دیگه و اینها نماز خوندن من رو نبینن، چه طور بعداً بهشون بگم بیاین نماز بخونین؟!
قرآن هم ڪه مۍخواست بخواند، همینطور بود، ماه رمضانها بعد از سحر ڪنار بچهها مۍنشست و با صدای بلند و لحن خوش قرآن مۍخواند، همه دورش جمع مۍشدیم.من هم قرآن دستم مۍگرفتم و خط به خط با او مۍخواندم☘
اصلاً اهل نصیحت ڪردن نبود. مۍگفت به جاۍ این ڪه چیزی را با حرف زدن به بچه یاد
بدهیم، باید با عمل خودمان نشان بدهیم👌
#شهید_منصور_ستاری
#روایت_همسر_شهید
#سردار_لاله_ها🌷
http://eitaa.com/joinchat/2233860114C85ab382f71
~🕊
#عاشقانه_شهدا🙃🍃
🍁وقتی تاریخ مراسم عروسی قطعی شد، از فردای ماه رمضان افتادیم دنبال مقدمات مراسم. قرار بود از جهیزیه چهار وسیله یخچال، تلویزیون، فرش و ماشین لباس شویی را حمید بخرد. بقیه جهیزیه را تا حد امکان همراهیم میکرد تا بخریم.
🍁در همان روز اول خرید حمید گفت: وقتی حضرت آقا گفته اند از کالای ایرانی حمایت کنید، ما هم باید گوش کنیم و جنس ایرانی بخریم.
هر فروشگاهی که میرفتیم دنبال جنس ایرانی بودیم. نظر هر دوی ما هم همین بود تا حد امکان جنس ایرانی.
📚 یادت باشد
#شهید_حمید_سیاهکالی_مرادی
https://eitaa.com/joinchat/2233860114C85ab382f71