مردی راهزن به اطراف و اکناف برای دزدی و راهزنی میرفت و از این طریق اموالی را دارا شده بود . او مادر پیر و پرهیزکاری داشت . روزی راهزن به مادرش گفت ”در این سفر که در پیش دارم، میخواهم چیزی برای تو بیاورم، حالا خودت بگو چه میخواهی ؟“ مادر که نمیدانست کار او #دزدی است. گفت :”من پارچهٔ یک کفن میخواهم، به شرطی که سعی کنی #حلال باشد.“
مرد قبول کرد و به دنبال کار خود که راهزنی بود رفت. از قضا به کاروانی که قماش حمل می کرد و بارهای قماش را از دست صاحبانش گرفت و از آنان خواست که بگویند. در کدام یک از بستهها، پارچهٔ سفید برای #کفن هست . آنان به او نشان دادند. مرد دزد . آن طاقهٔ پارچه سفید را در آورد و به صاحب آن گفت : ” این پارچه را برای کفن مادرم می خواهم، باید حلال باشد. آن را حلال کن“ صاحب پارچه هم گفت : ”حلال!“ دزد قانع نشد و #چوب خود را برای زدن او کشید و گفت ”این طور فایده ندارد، باید آنقدر بلند بگوئی تا صدای تو به آسمان برود و کلمهٔ حلال حلال را خدا بشنود.“ صاحب پارچه هر چه توانست با صدای بلند حلال حلال گفت تا دزد دست از سرش برداشت . چون مرد دزد به خانه برگشت و پارچه سفید را به مادرش داد، مادرش گفت : ”آیا مطمئن باشم که این پارچه کفنی، حلال است ؟“ پسر به مادرش گفت : ”کاری کردم که صدای حلال حلالش به #آسمان رفت !“
#واکسن_اجباری
#واکسن #اقناع #اجبار
🇮🇷🚥اخبار صریح و دقیق🔽
@SarihNews
✅عضویت مستقیم:🔵💎
http://eitaa.com/joinchat/1112211456C1932d2effb