eitaa logo
خبرگزاری روستای صرم(صرم نیوز)
3.9هزار دنبال‌کننده
13.2هزار عکس
7.2هزار ویدیو
74 فایل
🔆 برای ارسال خبر، عکس، فیلم یا حتی نظر و انتقاد میتونی به اکانت ادمین یعنی آیدی زیر بفرستی. 💬 @sarm_news_admin ❗ کانال ما رو به بقیه هم معرفی کنید😁 ❗ یادتون نره برامون اخبار و عکس و فیلم بفرستید😉 💥تبلیغات شما را پذیراییم🤩
مشاهده در ایتا
دانلود
صالح گفت: «حله داداش. ردیفه. گرفتم. سخنران چی؟ اون خیلی مهمه. هم باید سخنرانی کنه و هم برنامه قرآن به سر.» احمد گفت: «داود اینا خیلی با سخنرانی خودت حال کردن. بنظرم سه شبش خودت باش. میدونم توقع زیادی هستا. چون بالاخره جمع و جور کردن مطلب واسه منبر تو این اوضاع و شرایط سخته.» داود گفت: «به اینم فکر کردم. نه. من اون سه شب تو مراسم اصلی مسجد سخنرانی نمی‌کنم. حضور دارم. استفاده می‌کنم. اما سخنرانی نمی‌کنم.» احمد و صالح با تعجب به داود نگاه کردند. نمی‌دانستند داود چه فکری در سر دارد. داود لب باز کرد و چیزی گفت که کفِ صالح و احمد بُرید! صالح گفت: «ما قراره آخرش برگردیم تو حوزه و چشم به چشم هم‌کلاسی‌ها و بقیه آخوندا باشیم. نباید کاری کنیم که بعدا رومون نشه تو چشم کسی نگاه کنیم. بچه‌ها شاید قبول نداشته باشین اما من می‌خوام... من می‌خوام شب اول را حاج آقا سلمانی دعوت کنم! شب دوم هم سعادت‌پرور. شب سوم هم بنکدار! نظرتون چیه؟» این را گفت و لبخندی زد و یک قند انداخت در دهانش و یکی دو قلپ چایی خورد. احمد و صالح هاج و واج مانده بودند. داود اسم سه نفری آورده بود که... بگذریم. خودتان شاهد هنرنمایی و کرامت نفس این سه نفر بودید!! احمد گفت: «غافلگیر شدم. فکر نمی‌کردم دست بذاری رو اینا.» صالح گفت: «حتی ممکنه نپذیرن اما حرکتِ سمی هست که داری می‌زنی! اگه اونا بودن، عُمرا واسه ما سه نفر زنگ نمی‌زدن و دعوت نمی‌کردن.» احمد گفت: «موافقم. بذار بیان ببینن تا بدونن ما به اینجا نچسبیدیم و انحصار طلب نیستیم.» داود گفت: «بعلاوه این که هیئت اُمنا هم خوشحال میشه. بالاخره باید دو تا حرکت بزنیم که دل هیئت اُمنا یه کم نرم بشه.» فکر خوبی بود. فردا صبح حوالی ساعت 10 صبح، داود برای سلمانی زنگ زد. سلمانی تا شماره همراه داود را دید چشمانش گرد شد. گلویش را صاف کرد و مثلا خیلی سرسنگین شروع به سلام و احوال کرد. -بفرمایید! -سلام بر برادر گرامی. جناب سلمانی عزیز! -سلام علیکم. تشکر. -خوبی الحمدلله؟ چه خبر؟ -بزرگوارید. بفرمایید! -زنده باشی. غرض از مزاحمت یه زحمت براتون داشتم. -چی شده و چه کردی که وقتی گرفتار شدی، یاد ما افتادی؟ داود که از این لحن سلمانی تعجب کرده بود، به روی خودش نیاورد و گفت: «ما هر کاری بکنیم به پشت گرمی و دعای خیر شماست. چه خیر و چه شر!» سلمانی باز هم سرسنگین و حق‌به‌جانب گفت: «خب حالا بفرما ببینم چه کار داری؟» داود لبخندی زد و گفت: «تشکر. حاجی می‌خواستم اگه قابل بدونی، قدم رو چشم ما بذاری و واسه سخنرانی شب نوزدهم درخدمتتون باشیم.» سلمانی تا این حرف را شنید، انگار پنچرش کرده بودند! یک لحظه ایست کامل کرد. لحظاتی سکوت کرد و به مِن‌مِن افتاد. گفت: «شما بزرگواری آقا داود! خودتون که بحمدلله هستید اونجا. فیض بدید!» داود هم که متوجه تغییر لحن سلمانی شد و فهمید که تیرش را درست نشانه رفته، ادامه داد و گفت: «استغفرالله. تا آب باشه تیمم باطله حاج آقا! شما ماشالله سالهاست معمم هستی و تجربه اجرای شب قدرتون از من بیشتره. لطفا قبول کن و یه مسجدو خوشحال کن!» سلمانی کلا ولو شد. دیگر از سلمانیِ افاده‌ای دو دقیقه قبل خبری نبود. لحن و کلامش نرمِ نرم شده بود. گفت: «خدا حفظت کنه برادر! شما همیشه لطف داری. من خداشاهده همیشه تعریف شمارو پیش رفقا میکنم! میگم عجب ظرفیتی هست این آقا داود! ماشالله روشنفکر و بااخلاص و مردم‌دار و اهل علم. باشه داداش. چشم. انشالله خدمت می‌رسم.» داود لبخندی زد و حرفی زد که سلمانی غرق در شعف و حال خوب شد. گفت: «خوشحالم کردی. دستت درد نکنه. اگر اجازه بدی، به رسم ادب، خودم با اسنپ بیام دنبالتون!» @Mohamadrezahadadpour ادامه👇👇
سلمانی فورا گفت: «ای وای خاک بر سرم. نگو برادر اینجوری! بیشتر از این شرمندم نکن که دارم آب میشم. شما خیلی بزرگواری. خودم میام. ماشین دارم. دستت درد نکنه.» داود گفت: «بسیار خوب. برم به هیئت اُمنا بگم که شما تشریف میارین تا اونا هم خوشحال بشن. امری ندارین؟» سلمانی: «عرضی نیست. در پناه خدا باشی برادر. سلام منو به رفقا... حاج احمد آقا و حاج صالح هم برسونید.» خدافظی کردند و قطع شد. خب این از اولین تیر. و یا بهتر است بگویم قوی‌ترین فتنه‌گر که با یک دعوت به منبر و احترام و اکرام، حداقل برای مدتی خنثی شد. مانده بود دل‌های سعادت و بندکدار که آن را هم باید فتح می‌کرد. راضی کردن آنها راحت‌تر بود. چون به محض این‌که داود می‌گفت حاجی سلمانی برای شب نوزدهم به مسجد ما قولِ منبر داده، آنها هم قبول می‌کردند. حال سعادت با این پیشنهاد اینقدر خوب شد که حتی در خلال حرفهایش گفت: «آقا شما چرا اگر کاری داری به منِ کمترین نمی‌گی؟ چرا تعارف می‌کنی؟ مگه من و تو با هم این حرفا رو داریم داود جان؟» داود هم جواب داد: «نه شکر خدا مشکلی نیست. به جز دوری از جمال شما که اون هم با تشریف‌فرمایی شما حل میشه!» بنکدار هم که دیگر نگویم. همان بزرگواری که چنان در قسمت اول، زیر آب داود را جلوی خلج میزد که هر کس نمی‌دانست فکر می‌کرد داود از عوامل بیگانه است و باید فی‌الفور مورد پیگرد قانونی قرار بگیرد! به محض شنیدن پیشنهاد داود برای سخنرانی شب 23 ماه رمضان چنان شرمنده شد که بنده خدا نزدیک بود تمام بشود! حتی گفت: «من با طلبه‌های طرح امینِ مدارس اون منطقه دوستم. حتی صفاتِ خوب و وَجَناتِ الهی شما از طریق دانش‌آموزان به رفقای ما منتقل شده. چقدر جای خالی شما در بین مربیان این نسل خالی بود.» خلاصه این سه نفر برای شبهای قدر توسط داود دعوت شدند. سه نفری که تا ذاکر این خبر را شنید، در کمال تحیّر و ناباوری گفت: «این داود یا خیلی احمق است یا اینقدر سیّاس است که نصف دیگرش زیر زمین مانده و هنوز شکوفا نشده! آخه مگه کسی رقیبانش رو تو مسجدی دعوت می‌کنه که هنوز میخِ خودش محکم نکوبیده و پادرهواست؟!» خلاصه حتی ذاکر هم در آمپاسِ شدیدِ حرکات داود مانده بود. هیئت اُمنا هم وقتی دیدند داود به‌جای این‌که بدون حرف و بحث، سه شب منبر را خودش بردارد و با کسی مشورت نکند، رفته و سه نفر روحانی معمم و کاربلد دعوت کرده، نه تنها خوشحال شدند، بلکه ذهنیت‌هایی که درباره داود داشتند، تا حدودی تلطیف شد. احمد بنر جذابی را برای پخش در فضای مجازی طراحی کرد. عکس هر سه نفر سخنران را با کیفیت بالا در بنر گذاشت و از حضور داود و مداحی صالح هیچ نگفت. بنر را علاوه بر این‌که همه‌جا و در همه گروه‌های شهر فرستادند، برای آن سه نفر هم فرستادند. صالح با گروهی که تقریبا متشکل از بیست نفر از بچه‌ها بود، کارِ دکور و فضاسازی شب قدر و شهادت امام علی را انجام دادند. یک ایستگاه صلواتی هم در خارج از مسجد تاسیس کردند و ده نفر از بچه‌ها آنجا مشغول شدند. تمام بچه‌های گروه اجرای احکام هم قرار شد مسئولیت انتظامات شب‌های قدر در بخش آقایان و حیاط مسجد و خیابان و پیاده‌روی کنار مسجد را به عهده بگیرند. چون تعدادشان برای این مسئولیت کم بود، ده دوازده نفر از بچه‌ها به آنها اضافه شدند و کار را در دست گرفتند. همه این‌ها را بگذارید کنارِ این که قرار شد هیچ کدام از بازی‌های بچه‌ها حتی در شب قدر تعطیل نشود. داود نمی‌خواست بچه‌ها به مراسم شب قدر و عزاداری امیرالمومنین علیه السلام به چشم یک هوو و تعطیل کننده بازی‌شان نگاه کنند. همه چیز سر جای خودش. تا این که خانم مهدوی و زینب با داود قرار جلسه داشتند. در جلسه خانم مهدوی گفت: «تکلیف جلسه عزاداری این گروه تئاتر و سرود خانما چی میشه؟ بنظرتون همونجا براشون مراسم بگیریم؟ منظورم مدرسه است.» داود خیلی جدی گفت: «ابدا. بعضی چیزا رو نباید از بعضی چیزا گرفت. مثلا مراسم احیای دسته جمعی رو نباید از مسجد گرفت. ما که دنبال تاسیس فرهنگ‌سرا و این چیزا نبوده و نیستیم. به‌خاطر جوّی که فعلا این‌جا علیه اون تیپ از خانما هست، گفتیم به صورت موقت برن اونجا تمرین کنند. وگرنه قرار نیست هر چی مربوط به خانماست از مسجد و حسینیه خارج کنیم.» زینب خانم گفت: «خب این خیلی حرف خوبیه. من همش نگران بودم که نکنه یه چیزی در کنار مسجد بتراشیم و بعدا دیگه نتونیم جمعش کنیم.» @Mohamadrezahadadpour ادامه👇👇
داود گفت: «ابدا. مدرسه فقط برای تمرین و اجرای سرود و تئاتر خانماست. چون می‌خوایم راحت باشن و با شما سه بزرگوار در ارتباط باشن. وگرنه مراسم احیای مسجد باید در خود مسجد و با حضور همه اقشار باید انجام بشه. اصلا لطف و قشنگیِ مراسم احیا به همین دورِ هم بودنش هست.» در طرف مقابل، گروه نرجس هم حسابی مشغول بود که در مراسم احیای شب‌های قدر، کم نگذارد. آنها هم تقسیم کار کرده بودند. یک الهه را مسئول فروش کتا‌ب‌ها کردند و الباقی قرار گذاشتند که هم انتظامات خواهران را بعهده بگیرند و هم امر به معروف و نهی از منکر کنند. انگار فقط همین دو کار از آنها ساخته بود. نه طراوتی. نه تنوعی. نه ایده و خلاقیتی. هیچ! گروه نرجس شروع به فضاسازی کرد. اما به سبک خود نرجس. رفتند و پنجاه تا عکس از لحظه شهادت شهدا و قطعه قطعه شدن آنها و عکس‌هایی که مملو از خون و جنایت صدام یزید کافر علیه شهدا و مردم بود، در دیوار منتهی به درِ ورود بانوان و همچنین قسمت بانوان صحنِ مسجد نصب کردند. عکس شهیدی که سر نداشت و خون تازه از گلویش می‌جوشید! عکس شهیدی که دو دستش قطع شده بود و داشت دست و پا میزد. عکس شهیدی که بدنش به دو نیم تقسیم شده بود و هر کدام به یک طرف افتاده بود. عکس شهیدی که زیر تانک قطعه قطعه شده بود و... این همه شهدا عکس و وصیت‌نامه خوشکل دارند اما هیچ خبری از آن عکس‌های آسمانی و نورانی که دل انسان را جلا میدهد و آدم دلش میخواهد ساعت‌ها سرِپا بایستد و به جمالش خیره شود، نه تنها نبود. بلکه زیرِ همه عکس‌های خونین و ترسناک، شعارهایی نوشته بودند که... مثلا نوشته بودند «حجاب، میراث شهدا» ، «بی‌حجاب، محتاج نگاه» ، «بی‌حجاب، شرمنده خون شهدا» ، «ای مرد! غیرتت کو؟!» ، «با بی‌حجابی، پا روی خون شهدا نگذاریم» ، «شهدا شرمنده‌ایم» و... الهه هم که از بس کتابهای غرفه‌اش را تورق کرده بود، حوصله‌اش سررفته بود و نشسته و منتظر یک هم صحبت بود که سمانه وارد شد. سمانه عجله داشت و آمده بود دنبال سوزن‌ته‌گرد برای چسباندن بقیه پوسترها. همین طور که در کمد دنبال سوزن‌ته‌گرد می‌گشت، الهه دید که سمانه چند تا پوستر را گذاشته روی میز تا وقتی سوزن‌ها را پیدا کرد، بردارد و برود. پوستر اولی را دید. دید عکس یک ماشین کشیده که روی آن چادر مخصوص خودرو کشیده شده و زیر آن عکس نوشته«متعجبم از کسی که برای ماشینش، محافظ و چادر نصب می‌کند اما همسرش را در برابر چشم‌های نامحرمان بدون محافظ و چادر رها می‌کند!» الهه شاید منظوری هم نداشت اما رو به سمانه کرد و گفت: «سمانه جون!» -چیه؟ -یه چیزی بپرسم؟ -زود باش. کار دارم. این سوزن‌ته‌گردا کو؟ کجا گذاشتی؟ -سمانه تو بابات ماشین داره؟ -آره. پژو داریم. چطور؟ -منم بابام ماشین داره. سمند داریم. شما برای ماشینتون چادر مخصوص ماشین خریدین؟ -نه. چادرِ خودرو نداریم. شما دارین؟ -نه والا. ما هم نداریم. لابد پارکینگ سرپوشیده دارین. درسته؟ -نه بابا! کدوم پارکینگ سر پوشیده؟ تو محوطه مجتمعمون پارک می‌کنیم. حالا چی شده مگه؟ -هیچی. ما هم پارکینگ نداریم. تو کوچه پارک می‌کنیم. -ایناش پیداش کردم. خب حالا چرا اینا رو پرسیدی؟ چیزی شده؟ -نود و نه درصد مردم همینن. مثل من و تو. نه پارکینگ دارن و نه ماشینشون چادر مخصوص داره. خیلی هم ماشینشون رو دوس دارن. -الهه حالت خوبه؟ بگم برات چایی نبات بیارن؟ -خوبم. نه دستت درد نکنه. برو دیرت نشه. پوسترت یادت نره برداری! -باشه. فعلا. @Mohamadrezahadadpour ادامه دارد...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
کلیپ صوتی «پسر بالاشهر» - حسین یکتا.mp3
4.15M
📻 پسر بالاشهر 📌 روایت بچه پولداری که مسیر زندگی‌اش را به سمت جاده‌ی شهادت عوض کرد! ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 💠در کانال خبرگزاری صرم با ما همراه باشید👇 🆔 @sarm_news
محل پد هلی کوپتر اورژانس در انتهای خیابان شهرک ولایت لذا از اهالی محترم تقاضا مندیم در جهت تسریع در عملیات امداد و نجات مصدومین در هنگام فرود هلی کوپتر به هیچ عنوان در این مسیر تردد نداشته باشند با تشکر شورای اسلامی روستای صرم 💠در کانال خبرگزاری صرم با ما همراه باشید👇 🆔 @sarm_news
🔹چهار دیواری ۳۰۰ متری( دو قطعه ۱۵۰ متری) 🔹متری سه میلیون و پونصد 🔹دارای یک اتاق و دستشویی دارای امتیاز برق و اب 🔹محله انقلاب (چاله در قلعه) جنب منزل دای اسماعیل جاهدی 🔺شماره تلفن: 09933568862 💠در کانال خبرگزاری صرم با ما همراه باشید👇 🆔 @sarm_news
💕در سکوت شب نقش ✨رویاهایت 💕را به تصویر بکش ✨ایمان ‌داشته باش 💕به خدایی که نا امید ✨نمی کند و رحتمش 💕بی پایان است ✨شبتون پراز آرامش 💕زندگیتون آرام ✨فرداتون پراز بهترینها
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا