خبرگزاری روستای صرم(صرم نیوز)
#فرار_از_جهنم #قسمت_هشتم با مشت زدم توی صورتش … . آره. هم زبر و زرنگ تر شدم، هم قد کشیدم … هم چ
#فرار_از_جهنم
#قسمت_نهم
داشتم موادها رو تقسیم می کردم که یکی از بچه ها اومد و با خنده عجیبی صدام کرد …
هی استنلی، یه #خانم دم در باهات کار داره …
یه خانم؟ کی هست؟ …
هیچی مرد … و با خنده های خاصی ادامه داد … نمی دونستم سلیقه ات این مدلیه … .
پله ها رو دو تا یکی از زیر زمین اومدم بالا و رفتم دم در …
چشمم که بهش افتاد نفسم بند اومد …
زن حنیف بود … یه گوشه ایستاده بود … اولش باور نمی کردم … .
یه زن محجبه، اون نقطه شهر، برای همه جلب توجه کرده بود …
کم کم حواس ها داشت جمع می شد …
با عجله رفتم سمتش … هنوز توی #شوک بودم …
شما اینجا چه کار می کنید؟ …
چشم هاش قرمز بود … دست کرد توی کیفش و یه پاکت در آورد گرفت سمتم …
بغض سنگینی توی گلوش بود … آخرین خواسته حنیفه … خواسته بود اینها رو برسونم به شما … خیلی گشتم تا پیداتون کردم …
نفسم به شماره افتاد … زبونم بند اومده بود … آخرین … خواسته … ؟
دو هفته قبل از اینکه … .
بغضش ترکید … میگن رگش رو زده و خودکشی کرده …
حنیف، چنین آدمی نبود … گریه نذاشت حرفش رو ادامه بده …
مغزم داشت می سوخت … همه صورتم گر گرفته بود …
چند نفر با فاصله کمی ایستاده بودن و زیر چشمی به زن حنیف نگاه می کردن … تعادلم رو از دست دادم و اسلحه رو از سر کمرم کشیدم.
اسلحه به دست رفتم سمت شون …
داد زدم با اون چشم های کثیف تون به کی نگاه می کنید ؟ …
و اسلحه رو آوردم بالا … نمی فهمیدن چطور فرار می کنن … .
سوئیچ ماشین رو برداشتم و سرش داد زدم … سوار شو …
شوکه شده بود … با عصبانیت رفتم سمتش و مانتوش رو گرفتم و کشیدمش سمت ماشین …
در رو باز کردم و دوباره داد زدم: سوار شو …
مغزم کار نمی کرد … با سرعت توی خیابون ویراژ می دادم …
آخرین درخواست حنیف … آخرین درخواست حنیف؟ … چند بار اینو زیر لب تکرار کردم … تمام بدنم می لرزید …
با عصبانیت چند تا مشت روی فرمون کوبیدم و دوباره سرش داد زدم …
تو عقل داری؟ اصلا می فهمی چی کار می کنی؟ … اصلا می فهمی کجا اومدی؟ … فکر کردی همه جای شهر عین همه که سرت رو انداختی پایین؟ … .
پشت سر هم سرش داد می زدم ولی اون فقط با چشم های سرخ، آروم نگاهم می کرد …
دیگه نمی تونستم خودم رو کنترل کنم …
فکر مرگ حنیف راحتم نمیذاشت …
کشیدم کنار و زدم روی ترمز … .
چند دقیقه که گذشت خیلی آروم گفت … من نمی دونستم اونجا کجاست …
اما شما واقعا دوست حنیفی؟ …
شما چرا اونجا زندگی می کنی؟ …
گریه ام گرفته بود … نمی خواستم جلوی یه زن گریه کنم … استارت زدم و راه افتادم … توی همون حال گفتم از #بدبختی، چون هیچ چاره دیگه ای نداشتم … .
رسوندمش در خونه … وقتی پیاده می شد ازم تشکر کرد و گفت: اگر واقعا نمی خوای، برات دعا می کنم …
دعا؟ … اگر به دعا بود، الان حنیف زنده بود … اینو تو دلم گفتم و راه افتادم …
💠در کانال خبرگزاری روستای صرم با ما همراه باشید👇
🆔 @sarm_news
🔴حضور تماشاگران #خانم در بازی پرسپولیس - گلگهر
💢 با اعلام باشگاه پرسپولیس بلیتفروشی دیدار این تیم مقابل گلگهر از امروز آغاز میشود و تماشاگران خانم هم میتوانند این مسابقه را از نزدیک تماشا کنند.
💢 این نخستین حضور هواداران پرسپولیس در بازیهای خانگی فصل جدید لیگ برتر است
💟#کانال_خبرگزاری_صرم(صرم نیوز)
@sarm_news
@sarm_news