eitaa logo
[ سَربآز ³¹³ ]
1.1هزار دنبال‌کننده
4هزار عکس
1.7هزار ویدیو
42 فایل
ما ؟ شیعهِ مولا علی بیشتر سَرباریم تا سرباز ؛ نه خشک ِمذهب ، نه شُل مذهب یه چیزی بین ِاینها ؛ شاید سربازی باشیم در رکاب ِآقا³¹³؛ ‹ نیمچه عکاس | شاید منتظر ³¹³ › اگر ایرادي‌ بود به‌ ما بچسبونید ، نه‌اسلام * دین‌ اسلام‌ کامله‌ ولی‌ من ُشما ، نه . !
مشاهده در ایتا
دانلود
29.34M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
اصلا میشنوی صدامو؟(:💔 ـ ـ ـ ــــــــ«𑁍»ــــــــ ـ ـ ـ
بَراۍ‌شَھادَت‌بـٰایَد‌چِکـٰار‌کَرد؟ -نَفـس‌خود‌را‌سـَر‌ببُرید دُنیـٰارا‌براۍ‌دُنیـٰا‌جِدۍ‌نَگیریـم‌ دُنیـٰا‌را‌بَراۍ‌آخِرَت‌جِدۍ‌بِگیریم✋🏽!' #ܝߺ̈ߺߺࡋܢߺ߭ࡏަܝ‌ߊ‌ܢߺ߭ܣ ـ ـ ـ ــــــــ«𑁍»ــــــــ ـ ـ ـ
[هُوَاَّلذِی‌یُرِیُکُمُ‌الْبَرْقَ‌خَوفاًوطَمعَاً] +اوست‌کہ‌برق‌را‌بہ‌ما‌نشان‌مۍدهد کہ‌مایہ‌ترس‌وهم‌مایہ‌امیداست:) 💛¦↫ 🌿¦↫ ↷ ـ ـ ـ ــــــــ«𑁍»ــــــــ ـ ـ ـ
‹زیبـٰایۍببینیـم'🌱🤎..› ـ ـ ـ ــــــــ«𑁍»ــــــــ ـ ـ ـ
من سر خندیدن به این میرم جهنم😞😂
[ سَربآز ³¹³ ]
•🤍•
بیچارهِ آن طرزِ نگاهَت شدم.. آوارهِ آن چشمِ سیاهَت شدم👀✨!:)
-برای سرنگونی جمهوری اسلامی چه کردی؟ +تف کردم🦦 تو رو خدا عکس رو ببینین، سه روز استغفار داره😂💔
چر‌اانقدرپر‌شدیم‌ا‌زحرف‌مردم؟! مردم‌مسخرم‌می‌کنند‌چادر‌سرم‌کنم . . مردم‌مسخرم‌می‌کنند‌برم‌مسجد‌نماز . . مردم‌مسخرم‌می‌کنند‌باشهد‌اانس‌بگیرم . . مردم‌مسخرم‌می‌کنند‌ . . . رضای‌مردم‌یارضای‌خدا؟ کجای‌کاری‌مشتی‌حرف‌مردم‌و‌‌از‌گوشات‌بریزبیرون واسه‌خدات‌زندگی‌کن! ببین‌خد‌اچجوری‌دوست‌داره :) 🌱 ـ ـ ــــــــ«𑁍»ــــــــ ـ ـ ـ
[ سَربآز ³¹³ ]
_
ایـن‌را‌من‌به‌جـوانها‌میگـویم؛ دنـبال‌تعلقـات‌پَست‌نبـاشیم،همـهٔ‌ما راهیـه‌به‌یک‌سمـت‌هستـیم! ـ ـ ـ ــــــــ«𑁍»ــــــــ ـ ـ ـ
[ سَربآز ³¹³ ]
•🤍•
چادر عربی سر بکنی،پوشیه هم روش..✨ بین المللی عاشقتم، عشقِ سیه پوش🤍:)
[ سَربآز ³¹³ ]
چادر عربی سر بکنی،پوشیه هم روش..✨ بین المللی عاشقتم، عشقِ سیه پوش🤍:)
فروغ‌فرخزادچقدرقشنگ‌گفته: - چقدرزیباست‌کسےرادوست‌بِداریم‌ نہ‌برای‌نیاز،نہ‌ازروی‌ِاجبار،نہ‌ازروی‌ِتنهایی؛ فقط‌برای‌اینکہ‌ارزشش‌رادارد...🪐🤍
پایان ناشناس خشحال شدم از صحبت باهاتون تا یه روز دیگ بدرود🌱
جهت رزرو تبادل شبانه(۱٠ شب تا ۱٠ صبح).. به این آیدی پیام بدین↶ @noon_hee آمار مهم نیست، مهم رشد کانال مقابله!؛
Hossein Khalaji - Age To Bekhay.mp3
9.06M
یه گوشه با بغض تنها میشینم عکسای اربعین رو با گریه میبینم💔
یه آرمان ازمون گرفتید اما منتظر فوج فوج پهبادهای ویرانگر آرمان۱ رو سرتون باشید!!
به وقت رمان:)
از خالکوبی تا شهـادت✨🧡 یڪی از شهدای جوان دفاع از حریم اهل بیت (ع) است. ڪه ماجرای تحول تا هادتش تنها ۴ماه به طول انجامید تا یڪی از شهدای نامی این جنگ باشد. متولد ۳۰ مرداد ۱۳۶۹ و تڪ پسر خانواده است. مجید از ڪودڪی دوست داشت برادر داشته باشد تا همبازی و شریڪ شیطنت‌هایش باشد؛ اما خدا در ۶ سالگی به او یڪ خواهر داد. خانم قربان‌خانی درباره به دنیا آمدن «عطیه» خواهر ڪوچڪ مجید می‌گوید: «مجید خیلی داداش دوست داشت. به بچه‌هایی هم ڪه برادر داشتند خیلی حسودی می‌ڪرد و می‌گفت چرا من برادر ندارم. دختر دومم «عطیه» نهم مهرماه به دنیا آمد. مجید نمی‌دانست دختر است و علیرضا صدایش می‌ڪرد. ما هم به خاطر مجید علیرضا صدایش می‌کردیم؛ اما نمی‌شد ڪه اسم پسر روی بچه بماند. شاید باورتان نشود. مجید وقتی فهمید بچه دختر است. دیگر مدرسه نرفت. همیشه هم به شوخی می‌گفت «عطیه» تو را از پرورشگاه آوردند. ولی خیلی باهم جور بودند حتی گاهی داداش صدایش می‌زد. آخرش هم‌ڪلاس اول نخواند. مجبور شدیم سال بعد دوباره او را ڪلاس اول بفرستیم. بشدت به من وابسته بود. طوری ڪه از اول دبستان تا پایان اول دبیرستان با او به مدرسه رفتم و در حیاط می‌نشستم تا درس بخواند؛ اما از سال بعد گفتم مجید من واقعاً خجالت می‌ڪشم به مدرسه بیایم. همین شد که دیگر مدرسه را هم گذاشت و نرفت؛ اما ذهنش خیلی خوب بود. هیچ شماره‌ای درگوشی ذخیره نڪرده بود. شماره هرڪی را می‌خواست از حفظ می‌گرفت.» _ شهید مجید قربانخانی!
از خالڪوبی تا شهـادت✨🧡 مجید پسر شروشور محله است ڪه دوست دارد پلیس شود. دوست دارد بی‌سیم داشته باشد. دوست دارد قوی باشد تا هوای خانواده، محله و رفقایش را داشته باشد. مادر مجید می‌گوید: «همیشه دوست داشت پلیس شود. یڪ تابستان ڪلاس ڪاراته فرستادمش. وقتی رفتم مدرسه، معلمش گفت خانم تو را به خدا نگذارید برود تمام بچه‌ها را تڪه‌تڪه کرده است. می‌گوید من ڪاراته می‌روم باید همه‌تان را بزنم. عشق پلیس بودن و قوی بودن باعث شده بود هر جا می‌رود پز دایی‌های بسیجی‌اش را می داد .  چون تفنگ و بی‌سیم داشتند و مجید عاشق این چیزها بود. بعدها هم ڪه پایش به بسیج باز شد یڪی از دوستانش می‌گوید آن‌قدر عشق بی‌سیم بودڪه آخر یڪ بی‌سیم به مجید دادیم و گفتیم. این را بگیر دست از سر ما بردار (خنده) در بسیج هم از شوخی و شیطنت دست‌بردار نبود.» _ شهید مجید قربانخانی!
از خالکوبی تا شهـادت✨🧡 سربازی رفتنش هم مثل مدرسه رفتنش عجیب بود همه اهل خانه مجید را داداش صدا می‌ڪنند. پدر، مادر، خواهرها وقتی می‌خواهند از مجید بگویند پسوند «داداش» را با تمام حسرتشان به نام مجید می‌چسبانند و خاطراتش را مرور می‌ڪنند. خاطرات روزهایی ڪه باید دفترچه سربازی را پر می‌ڪرد اما نمی‌خواست سربازی برود. مادر داداش مجید داستان جالبی از روزهای سربازی مجید دارد: «با بدبختی مجید را به سربازی فرستادیم. گفتم نمی‌شود ڪه سربازی نرود. فرداڪه خواست ازدواج ڪند، حداقل سربازی رفته باشد. وقتی دید دفترچه سربازی را گرفته‌ام. گفت برای خودت گرفته‌ای! من نمی‌روم. با یڪ مصیبتی اطلاعاتش را از زبانش بیرون ڪشیدیم و فرستادیم؛ اما مجید واقعاً خوش‌شانس بود. از شانس خوبش سربازی افتاد ڪهریزڪ ڪه یڪی از آشناهایمان هم آنجا مسئول بود. مدرسه ڪم بود هرروز پادگان هم می‌رفتم. مجید ڪه نبود ڪلاً بی‌قرار می‌شدم. من حتی برای تولد مجید ڪیڪ تولد پادگان بردم. انگار نه انگار که سربازی است. آموزشی ڪه تمام شد دوباره نگران بودیم. دوباره از شانس خوبش «پرند» افتاد ڪه به خانه نزدیڪ بود. مجید هر جا می‌رفت همه‌چیز را روی سرش می‌گذاشت. مهر تائید مرخصی آنجا را گیر آورده بود یڪ ڪپی از آن برای خودش گرفته بود پدرش هرروز ڪه مجید را پادگان می‌رساند وقتی یڪ دور می‌زد وبرمی گشت خانه می‌دید ڪه پوتین‌های مجید دم خانه است شاڪی می‌شدڪه من خودم تو را رساندم پادگان تو چطور زودتر برگشتی. مجید می‌خندید و می‌گفت: خب مرخصی رد ڪردم!» _ شهید مجید قربانخانی!
سه پارت از رمان قشنگمون:))🌱.. هرشب سه پارت میزاریم؛
اخه کی این موقعه صبح بیدار میشه که من دومیش باشم🗿
⁰⁷:⁰⁷
_