هدایت شده از [محو]
🌱از آرزوهام بگم:
_یه کنج از حرم…
بهم جا بده…🥲
دلم تنگته…💔
خدا شاهده…:)🥀
🌱اما چه کنم آقا که:
_من ایرانم و تو عراقی…
چه فراقی چه فراقی…😭
بگیر از دلم یه سراغی…🙂💔
چه فراقی چه فراقی…🥺
امام جواد ( ع) مجبور میشن به اجبار با دختر مأمون ازدواج کنند ام فضل ازدواج کنند وقتی ام فضل باردار نمیشه از حسادت با کمک بردار اش برای امام جواد نقشه ای میکشن و به امام جواد ( ع) زهر میدن سه نوع روایت وجود. داره
زهر با شیر به آقا امام جواد داده
زهر قاطی با آب به آقا امام جواد داده
انگوری که آغشته به زهر بوده به آقا امام جواد داده شده
میگن زهری هست بد تر از زهر حلاهل که وقتی کسی بخوره انگار که پاهاش به زمین میخ شده نمی تونن تکون بخوره وقتی زهر را به آقا امام جواد دادن آقا امام جواد خطاب به ام فضل گفت من که از خوراک و محبت و توجه و پوشش برای تو چیزی کم نذاشتم چرا این کار را کردی ؟ اون نانجیب توجه ای نکرد صدای ناله آقا امام جواد میومد آقا زیر لب به یاد مادر سادات بودن:) ناله میکردن .....
ام فضل رو به کنیز ها گفت که برید و جلو در هلهله کنید که صدای ناله و سوز امام جواد بیرون نره🙂 کنیز ها جلوی در هلهله میکردن و آقا امام جواد در حجله ناله میکردن از درد آخه زهر کبد را آب میکنه:(
کنیزی دلش برای امام جواد میسوزه و میره در کاسه ای سفالی برا آقا آب میاره ام فضل اونو میبینه آب را میگیره و پرت میکنه کاسه را کنیز میگه بزار براش آب ببرم ام فضل میگه به آب دیگه احتیاجی نداره صدای امام جواد مون قطع شده بود:::::::)
سه شبانه روز جسد مبارک آقا امام جواد روی پشت بام بود میگن پرنده ها بالای سر امام جواد پرواز میکردن که جسد مبارک شون توی آفتاب نباشه🙂😭💔
آقا جان یا صاحب الزمان قربون دلتون بشم شهادت امام جواد (ع) را تسلیت عرض میکنم :)
#گناهممنوعامامزمانداغدارِ
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
- شهـادتامامجـوادتـسلیـتبـاد🖤🕯️..
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
یا حبیبی یا جوادالائمه 💔 .
#شب_شهادت_امام_جواد🖤
و چه نزدیك است امروز به فردایی که
سپیده آن خواهد دَمید.
#نهج_البلاغه
خطبه ١٥٠
نقاشی جدید حسن روح الامین به مناسبت شهادت آقا امام جواد'؏'
به نام: #جواد_الشهید
آرزومہسرروضریحتبزارم
روضہبخونمگریہکنمببارم :)
تومثلِمنِبیچارهکمنداری
امامنبہجُزتوکسۍندارم :)💔..
آرومآرومسرمیرسه...
غمهایهمردمهجھان...
مینویسنتوتقویما...
ظھورِصاحبالزمان:)🖐🏻
☘☘بِسم رَبّ الشُهَدا☘☘
#رمان_مذهبی
#رمان_قصه_دلبری
#زندگی نامه شهید محمدخانی به روایت همسر
هر روز: ۳پارت
💚💚💚💚💚💚💚💚💚💚
#قصهدلبری
#قسمت_چهلوسوم
تمام چله هایی را ک در کتاب ریحانه بهشتی آمده، پا ب پای من انجام میداد.
بهش میگفتم:« این دستورات مال مادر بچه است»
میگفت :«خب من پدرشم خب جای دوری نمیری ک»
خیلی مواظب خوردنم بود. این ک هر چیزی رو از دست هر کسی نخورم
پیشنهاد داد که:« بیا بریم لبنان»
میخواست هم زیارتی برویم، هم آب و هوایی عوض کنیم
آن موقع هنوز داعش و اینا نبود..
بار اول بود میرفتم لبنان.
او قبلا رفته بود و همه جا را میشناخت
هر روز پیاده میرفتیم روضة الشهیدین..
خیلی با صفا بود
بهش میگفتم: کاش بهشت زهرا هم اجازه میدادن مثل اینجا هر ساعت از شبانه روز ک میخواستی بری..
شهدای انجا را برایم معرفی کرد و توضیح میداد ک عماد مغنیه و پسر سید حسن نصر الله چگونه ب شهادت رسیده اند!
وقتی زنان بی حجاب را میدید اذیت میشد
ناراحتی را در چهرا اش میدیدم..
در کل ب چشم پاکی بین فامیل و اشنا شهره بود!
برایم سنگ تمام گذاشت و هر چیزی ک ب سلیقه و مزاجم جور می آمد، میخرید
تمام ساندویچ ها و غذاهای محلی شان را امتحان کردم
حتی تمام میوه های خاص انجا را...
رفتیم ملیتا، موزه مقاومت حزب الله لبنان.
ملیتا را در لبنان با این شعار میشناسند،"ملیتا حکایت الارض والسما"
روایت زمین برای اسمان..
از جاده کوهستانی و از کنار باغ های سیب رد شدیم.
تصاویر شهدا...
پرچم های حزب الله و خانه های مخروبه از جنگ ۳۳ روزه..!
محوطه ای بود شبیه پارک.
از داخل راه رو های سنگ چین جلو میرفتیم.
دوطرف، ادوات نظامی، جعبه های مهمات، تانک ها و سازه ها جاسازی شده بود.
از همه جالب تر تانک های اصلی اژیم اشغالگر بود ک لوله آن را هم گره زده بودند!
طرف دیگر این محوطه، روی دیوار نارنجی رنگ، تصویری از یک کبوتر و یک امضا دیده میشد!
گفتند نمونه امضا عماد مغنیه است..!