میگفت آدمِ گناهکاری که به
خدا تکیه میکنه بهتر از
آدم خوبیه که به کارهاش تکیه
میکنه و منم منم میکنه!
#بدون_تعارف
قشنگ ترین مطلبی بود ک خوندم🌱
میگن سود آورترین شغل در آمریکا دندون پزشکی هست.
از بس ما مشت محکم بر دهان آمریکا میزنیم بیچاره ها دندون سالم ندارن خب..🗿🔪
هدایت شده از ن ق̽ـ̍ـاش خـی͎الــے🥺🎨"!
+کربلاچهشکلیه؟
-بهشتهخدارویزمین
+چرا؟!
-آخهجاییکهامامحسیناونجاقدممیزنه
بابهشتفرقینمیکنه(:🫀🥺
#قـشنگـےجـآت🐚'
هدایت شده از حرف دل
زندگی تو نجف اینطوری که هر وقت دلت
بگیره پامیشی میری حرم ، مولا رو زخمات
چشمزخم ناراحتی خوب کن بزنه. (((:
گمنامۍیعنۍدرد..
درد؎شیرین..
یعنۍبا؏ـشقیڪۍشدن..
یعنۍاثباتاینڪهازهمہچیزتبرا؎
معشوقتگذشتۍ..
یعنۍفقطخدارادید؎ورضا؎اورا
خواستۍنہتعریفوتمجیدمردمرا..
-ا؎ڪاشهمہماگمنامباشیم(:🌱
#شھیدآنھ
میشه نفری سه تا اللهی به رقیه بگید برام؟🙂
دعا کنید اونیکه دلم میخاد بشه!(:
اللهی به رقیه
اللهی به رقیه
اللهی به رقیه 💔
بہقولاستادرائفیپور:
اینهمہروایٺدربارهمهدویٺهسٺ!
آقاتوییڪیشوننفرمودن،اگرمردمدنیا
بخوان!ظهوراتفاقمیفته..!
توےهمشونفرمودن:
اگرشیعیانما
اگرشیعیانما..
بابا...گره...خودِماییم.💔
☘☘بِسم رَبّ الشُهَدا☘☘
#رمان_مذهبی
#رمان_قصه_دلبری
#زندگی نامه شهید محمدخانی به روایت همسر
هر روز: ۳پارت
💚💚💚💚💚💚💚💚💚💚
#قصهدلبری
#قسمت_شصتوپنجم
امیر حسین سه ماه و نیمه بود که از سوریه برگشت😁🤩
می خواست ببیند امیر حسین او را می شناسد یا نه؟
دستش را دراز کرد که برود بغلش ..
خوشحال شده بود که « خون ، خون رو می کشه!»😍😂
وقتی دید موهای دور سر بچه دارد می ریزد ، راضی شد با ماشین کوتاه کند😅
خیلی ناز و نوازشش می کرد ..
دیگر از بوسیدن گذشته بود ، به سروصورتش لیس میزد😐
می گفتم : یه وقت نخوریش! »🙄😂
تا در خانه بود ، خودش همه کارهای امیرحسین را انجام می داد😁
از پوشک عوض کردن و حمام بردن تا دادن شیشه شیر و گرفتن آروغش😂
چپ و راست گوشی اش را می گرفت جلویم که :
« این کلیپ رو ببین ..
زنی لبنانی بالای جنازة پسر شهیدش قرص و محکم ایستاده بود و رجز می خواند!
گفت : « اگه عمودی رفتم افقی برگشتم ، گریه زاری نکن مثل این زن محکم باش !»
نصیحت می کرد بعد از من چطور رفتار کن و با چه کسانی ارتباط داشته باش..
به فکر شهادت بود و برای بعد از آن هم برنامه خودش را تنظیم کرده بود 😣
در قالب شوخی و گاهی هم جدی حرف هایش را می زد .
می گفت : « اینکه این قدر توی سوریه موندم یا کم زنگ می زنم ، برای اینه که هم شما راحت تر دل بکنین هم من!»💔
💚💚💚💚💚💚💚💚💚💚💚
#قصهدلبری
#قسمت_شصتوششم
بعد از تشیع دوستانش وی آمد می گفت :
«فلانی شهید شده بچه ی سه ماهه اش رو گذاشتند روی تابوتش ..
تو نزار روی تابوت ، بذار روی سینه م! »
حتی گاهی نمایش تشییع جنازه خودش را هم بازی می کردیم😭😂
وسط هال دراز به دراز می خوابید که مثلا شهید شده و می خندید🤦🏻♀😂
بعد هم می گفت : « محکم باش!»
و سفارش می کرد چه کارهایی انجام دهم 🙁
گوش به حرف هایش نمی دادم و الکی گریه زاری می کردم ، تا دیگر از این شیرین کاری ها نکند😐😁
رسول خلیلی و حاج اسماعیل حیدری را خیلی دوست داشت ..
وقتی شهید شده بودند ، تا چند وقت عکس و تیزر و بنرو اینها را برایشان طراحی می کرد .
برای بچه های محل کارش که شهید شده بودند ، نماهنگهای قشنگی می ساخت .
تا نصفه شب می نشست پای این کارها 🙁😕
عکس های خودش را هم ، همان هایی که دوست داشت بعد در تشییع جنازه و یادواره هایش استفاده شود ، روی یک فایل در کامپیوترش جدا کرده بود 😔😭
یکی سرش پایین است با شال سبزو عینک ، یکی هم نیمرخ .
اذیتش می کردم می گفتم : « پوستر خودت رو هم طراحی کن دیگه!»🙂
در کنار همه کارهای هنری اش ، خوش خط هم بود ..😍😁
ثلث و نستعلیق و شکسته را قشنگ می نوشت . .
این خوش خطی در دوران دانشجویی و در اردوها بیشتر نمود پیدا می کرد : پارچه جلوی اتوبوس ، روی درهای ورودی و دیوارهای مسجد و حسینیه ها مینوشت:« میروم تا انتقام سیلی زهرا بگیرم ، منم گدای فاطمه »🙂😔
وقتی از شهادت صحبت می کرد ، هرچند شوخی و مسخره بازی بود ، ولی گاهی اشکم را در می آمد😢
گاهی برای اینکه لجم را در آورد ، صدایم می زد :
« همسر شهید محمد خانی!»😔😔😭😭
💚💚💚💚💚💚💚💚💚💚💚
#قصهدلبری
#قسمت_شصتوهفتم
من هم حسابی می افتادم روی دنده لج که از خر شیطان پیاده شود . .
همه چیز را تعطیل می کردم 😁😐
مثلا وقتی میرفتیم بیرون ، به خاطر این حرفش می نشستم سرجایم و تکان نمی خوردم 😂😐
حسابی از خجالتش در آمدم تا دیگر از زبانش افتاد که بگوید :
« همسر شهید محمد خانی ! » 😭😂
روزی از طرف محل کارش خانواده ها را دعوت کردند برای جشن .
ناسازگاری ام گل کرد که « این چه جشنی بود ؟ این همه نشستیم که همسران شهید بیان روی صحنه و یه پتو از شما هدیه بگیرن ؟ این شد شوهر برای این زن ؟ اون الان محتاج پتوی شما بود ؟
آهنگ سلام آخر خواجه امیری رو گذاشتن و اشک مردم در اومد که چی ؟
همه چی عادی شد ؟ »🙂🙃
باید میرفتیم روی جایگاه وهديه می گرفتیم که من نرفتم .
فردایش داده بودند به خودش آورد خانه .
گفت : « چرا نرفتی بگیری ؟ »
آتش گرفتم..
با غیظ گفتم : « ملت رو مثل نونوایی صف کرده بودن که برن یکی یکی کارت هدیه بگیرن! برم جلوبگم من همسر فلانی ام و جلوی اسمت رو امضا کنم ؟ محتاج چندرغاز پولشون نبودم! » 😒😏
گمان کردم قانع شد که دیگر من را نبرد سرکارش 😂
حتی گفت : « اگه شهید هم شدم ، نرو! » 🤣
همیشه عجله داشت برای رفتن . اما نمیدانم چرا این دفعه ، این قدر با اطمینان رفتار می کرد . .🚶🏻♀
رفتیم پلیس ۱۰+ تا پاسپورت امیرحسین را بگیریم ، بعدهم کافی شاپ 😍🙂
می گفتم : « تو چرا این قدر بی خیالی ؟ مگه بعدازظهر پرواز نداری ؟ »
بیرون که آمدیم ، رفت برایم کیک بزرگی خرید .
گفتم : « برای چی ؟ » گفت : تولدته! »
اما تولدم نبود 😐
ولی بعد رفتیم خانه مادرم دور هم خوردیم 😋😁
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سرزمین من ایرانم❤️🇮🇷
#ایران
آرامشبهایننیستکه
گناهانِگذشتهروفراموشکنی
ویابهمرگومجازاتآیندهفکرنکنی...
غفلت از گذشتهوآیندهتنهایک
#آرامشِسطحیوکاذبمیآورد!
آرامشِعمیقوواقعیدرایناستکه
دربارهیگذشتهوآیندهاتبارها
باخداحرفبزنیومناجاتکنی...
آنگاهاین#خداست
کهبهروحِتوآرامشمیدهدو
تورانوازشمیکند...؛)
+استادپناهیانِعزیز❤️
شـ🌙ـب عرفه
شب دعا، عبادت، توبه و آمرزش الهی
💠🔹پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله⇩
◽️همانا در شب عرفه
هر دعای خیری مستجاب میشود
◽️پاداش کسی که در این شب
به عبادت خداوند متعال بپردازد
معادل پاداش عبادت صدوهفتاد سال است
◽️شب عرفه شب مناجات است
و در این شب خداوند توبه
توبه کننده را میپذیرد
↲اقبال الاعمال، صفحه ۶۳۴